داستان های عبرت آموز
۶۳ سالگی را چه حکمتی ست اکثر خوبان در ۶۳ سالگی به وصال یار می رسند....
استاد پناهیان:
تشییع پیکر شهید رئیسی مثل تشییع پیکر شهید بهشتی خواهد شد، خیلی ها برای عذرخواهی از او خواهند آمد.
#شهید_جمهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴
خاکم نکنید
بزارید اربابم برسه
امام رضا قول داده میاد.
💠 ملاعباس چاوش با جمعی از جوانان شب جمعه به کربلا آمدند، از او خواستند تا برایشان مداحی کند،رسیدند بالای سر امام حسین(ع)، به خود گفت دفترچه شعرم را باز میکنم هر شعری آمد همان را میخوانم.
دفترچه اش را باز کرد و اشعار علی اکبر(ع) آمد، و شروع کرد به خواندن. سفر اول کربلا و همه جوان، مجلس شوری بپا شد، ملا عباس گفت:بس است،دیگر برویم استراحت کنیم.
در عالم خواب به او گفتند آماده شوید که امام حسین(ع) میخواهد به دیدارتان بیاید، او در عالم خواب همه را بیدار کرد و مودبانه نشستند تا آقا تشریف آوردند.
امام حسین(ع) فرمود:ملا عباس! گفتم: بله آقا جان. فرمودند: می دانی چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقاجان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟
فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش می رويم!
ثانيا، شبهای جمعه وقتی در مازندران هستی و جلسه داريد و دور هم می نشينيد، یک پيرمردی دم در می نشيند و كفش ها را درست می كند، سلام حسين را به او برسان!
سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ی ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردی،...
گفتم بله آقا؟ یک وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چی شده؟فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی، ديگر نوحه ی علی اكبر را نخوانی! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟ !فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟!
فرمودند: ملا عباس! مگر نمی دانی شبهای جمعه مادرم فاطمه زهرا(س) به كربلا می آيند؟!
📚کرامات الحسينيه،ج2، ص11
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
چرا در ولادت امام رضا علیه السلام عزا گرفتیم؟
چون طبق قاعده (یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا و یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا)
امروز اهلبیت محزونند.
زیرا
امروز با این اتفاق دشمنان امام رضا ع از صهیونیسم و آتئیست گرفته تا داعشی و... همه خوشحالند و پایکوبی و شعرخوانی میکنند.
وقتی دشمنان اهلبیت ع خوشحالند روز حزن اهلبیت میشود.
📚منابع
الاختصاص، ص 81؛
الأمالی للمفید، ص 83 ح 4؛
الغارات، ج 1، ص 265.
الاختصاص، ص 81؛
بحار الأنوار، ج 33، ص 591 ح 735.
تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 194. (5). الأمالی للطوسی، ص 174
خبر شهادت مالک به حضرت علی(ع) رسید و بسیارمحزون و متاسف شد و خطاب به مالک گفت که مرگ تو جهانی را محزون و و جهانی را خوشحال کرد.
یعقوبى نقل مى کند: چون خبر کشته شدن مالک اشتر به على(علیه السلام) رسید، به شدّت نالید و به درد آمد و فرمود: (اى مالک! گریه کنندگان باید بر همچون تویى بگریند. کجا کسى همانند مالک است؟!
و نیز به نقل از علقمة بن قیس نخعى نقل شده که: پس از شهادت مالک اشتر، على ع پیوسته اندوهگین و ناراحت بود، تا آن جا که پنداشتیم اوست که مصیبت دیده است نه ما که هم قبیله او بودیم. این اندوه، چندین روز از چهره آن حضرت آشکار بود.
اگر مالک از صخره ای بود بسیار سخت بود فراق ابدی او، پاره ای از وجودم را قطع کرد.
خدا مالک را رحمت کند. به عهد و پیمانش وفا کرد و سرانجام به دیدار خدا رفت. با این که پس از رحلت رسول خدا ص تعهّد کرده بودیم که بر هر مصیبتی صبر کنیم، ولی مصیبت مالک، بسی عظیم است.
📚حکمت 443
#شهید_جمهور
bIS1dINwbYKaej62dH22d3mkdz6kc31wWYBuV30vAz0OAXilbTVzNGKid30wcHlmNkBmO1NmNkCDZYmiADVzNGKiAoRmNkBpNUJ5LT6udEN======.ts.mp3
6.1M
یه عده پای حق که میرسه فراری !.!.!
و یه عده پای حق که میرسه فدایین...
داستان خیلی از آدما این شکلیه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شنیدن آیت الکرسی دل و گوشمون رو صفا بدیم
💠 یک کسی خدمت امام رضا (علیه السّلام) رسید، گفت: آقا من فقیر هستم، مشکل دارم، از جهت مالی چطور هستم و خانوادهی من چطور هستند، شروع به گفتن کرد.
حجه الاسلام عالی : یک سینی انگور در مقابل امام رضا (علیه السّلام) بود، یک شاخهی انگور برداشت و به او داد. این شخص متعجّب شد. گفت: آقا من انگور میخواهم چه کار بکنم. زن و فرزند من گرسنه هستند، انگور چه فایدهای برای من دارد. این انگور را کنار گذاشت. امام هیچ چیزی نگفت. یک چند لحظه گذشت، یک کسی دیگر آمد وارد اتاق شد، آقا سلام علیکم. حضرت جواب سلام او را دادند. یک دانهی انگور به او تعارف کرد. برق خوشحالی در چشم آن تازه وارد جهید. گفت: آقا از شما ممنون هستم، من آمده بودم شما را ببینم امّا شما چقدر کریم هستی، یک دانهی انگور را میگیرم و به خانه میبرم و در یک ظرف آب میچکانم همه بخورند و خانواده تبرّک بشوند. امام شاخهی انگور را به او داد. گفت: آقا همان کافی بود، از شما ممنون هستم، شما چقدر کریم هستید، شاخه را گرفت. امام سینی انگور را به او داد. گفت: آقا من اصلاً آمده بودم خود شما را ببینم، دل من برای شما تنگ شده بود، شما چقدر کریم هستید. امام فرمود: یک کاغذی یک چیزی بیاورید. نوشت باغهای انگور خود را به این بخشیدم. گفت: آقا زبان من لال شد، دیگر اصلاً نمیدانم چطور میتوان تشکّر تو را بکنم. من آمده بودم شما را ببینم. امام فرمود: و آن زمینهای اطراف آن را. گفت: آقا من دیگر هیچ چیزی نمیتوانم بگویم.
این طرف اوّلی که آن گوشه نشسته بود، دید عجب من محتاج بودم، امام همینطور خروار خروار دارد به این میبخشد. بلند شد گفت: آقا مثل اینکه ما محتاج بودیم، این آمده بود فقط شما را ببیند، دل او تنگ شده بود، من محتاج بودم. چرا به او اینقدر دادی؟ امام زیر آن نوشته اضافه کرد: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ»[سوره ابراهیم، آیه۷] من اوّل یک شاخهی انگور به تو دادم، تو اعتراض کردی، قدر ندانستی. یک دانهی انگور به او دادم، قدردانی کرد می خواهی اضافه شود؟! سنّت خدا این است که برکات خود را برای آن کسی میفرستد که شاکر باشد.
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجتالاسلام قرائتی: آقای رئیسی، قرآن به وعدهاش وفا کرد
اگر آقای رئیسی را میدیدم به او میگفتم که قرآن به وعدهاش وفا کرد، قرآن میگوید کسانی که اهل ایمان و عمل صالح باشند محبوب میشوند.
این حرکت تشییع امروز نشاندهندۀ محبوبیت شما و مورد لطف خدا بودن شماست.
برخی مخالفین شما به شما نیش و کنایه زدند که خداوند جبران کرد، خدا جبار است جبران میکند، این محبوبیت امروز جبران آن نیش و کنایههاست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره حاج منصور ارضی از درخواست شهید رئیسی که نتوانست اجابتش کند
#سیدالشهدای_خدمت
💠 در خرمشهر صحنه ای دیدم که یادم نمی رود؛ تانکها در اطراف خرمشهر به گِل نشسته بودند و نمی توانستند حرکت کنند. فرمانده ای به نام «سرهنگ ستاد جمیل نجم الدین» آن موقع مسئولیت فرماندهی را به عهده داشت. او به خاطر اینکه تانکها به دست نیروهای ایرانی نیفتد، به هلیکوپترهای عراقی دستور داد که آنها را منهدم کنند. هلیکوپترها هم با موشکهایشان این تانکهای پیشرفتۀ T62 که متعلق به گردان «المهلب» بود را هدف قرار دادند و همه را به آتش کشیدند. وقتی این خبر به صدام رسید، این فرمانده را سه درجه پایین آوردند و او فرماندۀ گروهان «قاطرها» شد.
همین فرمانده از یک جوان ایرانی که به اسارت گرفته شده بود، خواست که به امام خمینی فحش بدهد. جوان ایرانی نپذیرفت و آن فرمانده دستور داد او را تیر باران کردند.
📚(روایت هجران، ص439)
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
انگار وقایع دهه ۶۰ داره مو به مو تکرار میشه.
اون سال هم اول منافقین در کشور فتنه و اغتشاش به راه انداختند اما شکست خوردند
مدتی بعد، هواپیمای حامل محمدجهانآرا و همراهانشون به شکل مشکوکی سقوط کرد و اون عزیزان به شهات رسیدند.
منافقین حرومی از این حادثه شدیدا خوشحال شدند اما مدتی بعد با عملیات فتحالمبین و بعد هم عملیات بیت المقدس خرمشهر آزاد شد و تبدیل شد به نماد فتح قدس و آزادی مسجدالاقصی.
حالا عزیزان بدونید شهات سید ابراهیم رئیسی عزیز نه تنها پیروزی برای جبهه کفر و نفاق نیست، بلکه ان شاء الله لطف خفیه و امداد غیبی است از جانب خدا برای بیداری بزرگ انسانهای آزاده که ان شاء الله مقدمهای خواهد شد برای عملیات بزرگ فتح قدس.
خواهید دید اون روزی رو که پس از آزادی قدس شریف، برای سید ابراهیم هم آهنگها و سرودهایی مثل «ممد نبودی» خونده بشه.
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
رهبر انقلاب در جمع خانواده شهید رئیسی: یکی از بهترینها زیر این آسمان را از دست دادیم...
حضرت آیتالله خامنهای روز گذشته در جمع خانواده شهید رئیسی با اشاره به ضایعه دردناک شهادت رئیسجمهور فقید کشور:
ما یکی از بهترین عناصرمان در زیر این آسمان را از دست دادیم؛ یکی از بهترینها را از دست دادیم... چارهای نیست؛ اینها را باید تحمل کرد در راه خدای متعال. ۱۴۰۳/۳/۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از امام رضا علیهالسلام درباره کسانی که از سقوط بالگرد رئیسجمهور و شهادت ایشان خوشحالند!
💠این گزارش رو حضرت علی (ع) از لحظاتی که جان انسان میخواهد از بدنش جدا شود ارائه کردند،
🔻با ورود مرگ، اعضاء و جوارحشان سست شده و رنگ صورت و بدن آنها تغيير میکند.
🔻آنگاه مرگ لحظه به لحظه شروع میکند به زياد شدن و پيكر آنها را فرا میگیرد،
🔻تا اینکه زبان از كار می افتد ولی هنوز چشم و گوش از كار نيفتاده است،
🔻با ديدگانش میبيند و با گوشهايش میشنود، عقلش نيز تمام و صحيح است و ادراكاتش بجا و به موقع است.
🔻مرگ كمكم پيشتر میآيد تا جائی كه بر گوش او هم غلبه ميكند و گوشش به پيروی از زبانش كه قدرت خود را از دست داده بود، از قدرت میافتد و شنوائی خود را از دست ميدهد.
🔻و در اينحال در ميان اهل خود كه اطراف او گرد آمدهاند، بطوری است كه نه با زبان میتواند سخنی بگويد و نه با گوش سخنی بشنود؛
🔻ولی با چشمش كه هنوز از كار نيفتاده است دائماً در چهرۀ اطرافيان خود نگاه ميكند و پيوسته ديدگان خود را به اينطرف و آنطرف ميگرداند؛
🔻و آنچه را كه آنها میگويند، حركت زبانهای آنها را با چشم میبيند ولی برگشت صدای آنها را با گوش نمیشنود.
🔻و مرگ پيوسته قدم جلوتر میگذارد و با او چسبندگی بيشتری پيدا میكند،
🔻تا آنكه چشم او نيز بدنبال گوشش بسته میشود،
🔻و جانش از كالبدش بيرون ميرود،
🔻و بصورت مرداری در بين اهل خود در میآيد.
بطوريكه تمام اهل و نزديكان او از او به وحشت می افتند و از كنار او دور میشوند؛
و آن مردۀ مسكين نيز نمیتواند با گريۀ خود به گريۀ آنان كمك دهد،
و سخن آنان را كه در سوگ او به ناله و فغان سخنانی را به او خطاب مینمايد پاسخ گويد.
🔘سپس جنازۀ او را بر ميدارند بسوی گوری كه برای او کندهاند، و او را در ميان زمين به عملش میسپارند و از او دور میشوند و از زيارت و ديدار او منقطع ميگردند،
📚نهج البلاغه خطبه 107
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
#یه_خط_روضه
#شب_جمعه
نگین انگشتر آقای رئیسی رو ببینید
چه حرارت و گرمایی رو تحمل کرده
تا به این شکل سیاه در اومده؟
حالا تصور کنید چه اتفاقی برای بدن ایشون افتاده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت حاج منصور ارضی از پیکر سوخته رییس جمهور
#شب_جمعه
💠مرد کارگری بود که پدر پیری داشت، در خدمتگزاری او هیچ گونه کوتاهی نمی کرد و همیشه در خدمت پدر بود، جز شبهای چهارشنبه که به مسجد سهله میرفت و در آن شبها به خاطر اعمال مسجد سهله و شب زنده داری در مسجد نمی توانست در خدمت پدر باشد. ولی پس از مدتی ترک کرد و به مسجد سهله نرفت.
از او پرسیدند: چرا رفتن به مسجد سهله را ترک نمودی؟
در پاسخ گفت:
چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم، آخرین شب چهارشنبه بود، نتوانستم بعد از ظهر زود حرکت کنم، نزدیک غروب به راه افتادم، مختصر راه رفته بودم، شب شد و من تنها به راه خود ادامه دادم. یک سوم راه مانده بود و هوا هم بسیار تاریک بود. ناگاه عربی را دیدم در حالی که بر اسب سوار است به سوی من میآید،
همین که به من رسید با زبان عربی شروع به صحبت نمود و گفت:
کجا میروی؟
گفتم: مسجد سهله میروم.
فرمود: همراه تو چیز خوردنی هست؟
گفتم: نه.
فرمود: دست خود را در جیب کن!
گفتم: در جیبم چیزی نیست.
بار دیگر این سخن را تکرار کرد.
من دست خود را در جیب کردم، دیدم مقداری کشمش توی جیبم هست که برای بچهها خریده بودم و در خاطرم نبود.
آنگاه فرمود:
پدر پیرت را به تو سفارش میکنم.
این جمله را سه بار تکرار کرد.
سپس از نظرم ناپدید شد، فهمیدم او حضرت مهدی است و راضی نیست خدمت پدرم را حتی در شبهای چهارشنبه نیز ترک بنمایم. از این جهت دیگر به مسجد سهله نرفتم و آن عبادتها را ترک نمودم.
📚 بحار ج ۵۳، ص ۲۴۶.
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫