eitaa logo
دیباج
89 دنبال‌کننده
373 عکس
52 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
✅دیباج صد و ششم 🔶تکه‌های آینه 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌سیما و چهره جذاب و نورانی و پرابهت و البته نمکین، ابروان به هم پیوسته و باریک و‌ کشیده و مژگان بلند و انبوه، چشمان درشت و سیاه و گونه‌های برجسته، بینی باریک و کشیده، دندان‌های از هم جدا و سفید و اعضایی معتدل و ... او را شبیه‌ترین افراد به پیامبر خدا ساخته بود. حتی صدای اذانش نیز شبیه صدای اذان پیامبر بود. 📌در میان خانواده، همه دوستش داشتند و آنانکه پیامبر را دیده و دلتنگ سیمای دلکشش بودند و یا آرزو می‌کردند که ای کاش می‌دیدنش، کافی بود نگاهی به چهره او بیندازند و پیامبر را در آینه سیمایش ببینند. 📌بزرگ‌ترین پسر حسین بود و نور دیدگانش. هرچند مادر بزرگوارش نسب به ابوسفیان می‌برد، اما خون پیامبر در رگ‌هایش جریان داشت. 📌حضور او در کاروان امام مایه دل‌گرمی و شادمانی همگان بود، به‌ویژه عمه‌ها و خواهرها که پروانه‌وار، شمع وجودش را طواف می‌کردند و دوری‌اش را تاب نمی‌آوردند. 📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید. 👇
📌روز دهم، یاران امام همگی جان خویش را نثار امام و خاندانش کردند و چون نوبت به فداکاری اهل بیت رسید، او نخستین کسی بود که بر توسن عاشقی برنشست و زمام آن را به دست ایمان داد تا در وادی جنون بتازد و دیوهای هفت‌سر شرک و جهل را بر خاک نیستی افکند. 📌آنگاه که رخصت یافت به میدان نبرد پای گذارد، پدر با نگاه نومیدانه خویش قد و بالای او را برانداز کرد و به سپاه دشمن گفت: «ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می‌فرستم، که شبیه‌ترین مردم از نظر خُلق و خوی و گفتار به رسول الله (ص) است. بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می‌شد، به صورت او نگاه می‌کردیم.» ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود 📌دلاوری جوانْ، عشق و رادمردی را معنایی تازه بخشید. با برق تیغ ایمان، شب‌پرگان جهل و کورباوری را تارومار می‌کرد و از کشته پشته می‌ساخت. 📌هرچند عطش امانش را بریده و سنگینی زره به زحمتش انداخته بود، اما امید وصال نیکان چون رگی از آب گوارا در سرتاسر وجودش جریان داشت و او را شاداب و استوار نگاه می‌داشت تا آن زمان که نیزه کینه از دست دیو جهل بر سینه‌اش نشست و او را از مرکب عاشقی، بر زمین افکند. 📌گویا دشمن از این آینه که تصویر پیامبر را در خود به‌خوبی بازتاب می‌داد، بسیار واهمه داشت. پس او را به سنگ رشک و حسد شکست و هر تکه‌اش را در گوشه‌ای از بیابان پراکند. و حسین خم شد و یکی یکی، تکه‌های آینه شکسته‌اش را گرد آورد و با سرشک دیدگان به هم پیوندشان داد و در دل زمین قابشان کرد. 📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید. @Deebaj
✅دیباج صد و هفتم 🔶خورشید بر بالین ماه 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌آنگاه که خورشید تازه سرزده‌ی خانه علی در افق ابدیت پنهان گشت، اندوه بی‌مادری بر دل‌ فرزندان کوچکش خیمه زد. علی ماند و فرزندان فاطمه و هجوم نگاه‌های شماتت‌باری که سنگینی نبود همسر را دوچندان می‌کرد. 📌اما علی بیش از خود، نگران حال دل فرزندانش بود. از برادرش عقیل که نسب‌شناسی نامور بود خواست تا همسری از خاندانی تبارمند برایش برگزیند که بار تنگ‌دلی او و فرزندانش را اندکی سبک کند. 📌عقیل، زنی از خاندانی پاک‌نژاد برای همسری او برگزید که همنام خورشیدِ رخ در نقاب خاک کشیده‌اش بود. فاطمه بنت حزام پا به خانه علی گذاشت. 📌او بانویی شجاع، فداکار و پرفضیلت بود. از آغاز ورود به خانه علی، تمام مهر خویش را نثار او و فرزندانش کرد. 📌همسر علی مادر چهار پسر شد که سرآمد آنان، عباس نام یافت؛ همو که در میان دودمان هاشم چون ماه می‌درخشید و رشک ماه و مشتری را برمی‌انگیخت. 📌عباس در فضائل جسمانی و روحانی انگشت‌نشان بود. این ماه در آسمان کربلا به اوج درخشش خود رسید و برای ابدیت جاودانه شد. 📌او الگوی ادب و خاکساری در برابر امام زمان خویش و اسوه فرمان‌بری از او و نیز قهرمان وفاداری است. 📌او پرچمدار سپاه امام بود و چشم و دل سپاهیان به پرچم برافراشته در کف باکفایتش همواره نگران. 📌آب‌آور خیمه‌های امام نیز بود. قبل از آنکه علاوه بر پرچم، شمشیر خود را نیز در آسمان نبرد به اهتزاز درآورد، مأموریت یافت کمی آب برای تشنگان بیاورد.👇 📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
📌به سمت خیمه‌ی مخصوص مشک‌ها رفت و چون پرده را کنار زد، با صحنه‌ای جان‌سوز روبرو گردید که عزم و توان او را برای رساندن آب به خیمه‌گاه صدچندان نمود. 📌با چشم اشک‌بار دید که کودکان شکم‌های تفتیده خود را بر خاک نمناک کف خیمه گذارده‌اند تا شاید نم خاک، اندکی از حرارت تنشان کاسته و عطش تشنگی‌شان را فرونشاند. 📌بی‌درنگ مشک را بر دوش گرفت، آن‌را از آب گوارای فرات پر کرد و باشتاب به سوی خیمه‌ها روانه شد. 📌دست راست و سپس دست چپش را با تیغ ستم و کینه بریدند. مشک را به دندان گرفته، به سینه چسباند اما به ناگاه تیری بر مشک نشست و آب که آبروی او نزد کودکان بود بر زمین شرمگینی فروریخت و عمود آهنین، ماه را از آسمان در آغوش تیره خاک افکند. 📌در آخرین لحظات زندگی‌، برادر را خواند و خواست تا او را دریابد و خورشید شتابان به دیدار ماه رفت. و چون خورشید به نزدیک ماه رسید، چونان هلال قدش خمیده شد. @Deebaj 📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
✅دیباج صد و هشتم 🔶آفتاب در مُغاک* 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌در چهره‌اش نشانه‌های نیای ارجمندش، نمودار و صورتش چون خورشید، فروزان بود. 📌ستاره‌ای از یاران خورشید که در روز طف او را دیده، در وصفش چنین گفته است: له طلعة مثل شمس الضحي له غرة مثل بدر منير «طلعتي چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشاني او همچون ماه تابان است». 📌در کارزار طف، زخم خون‌بار تیغ‌ها ونیزه‌ها و ناسور سنگ‌ها، هیچ‌کدام نتوانستند نور چهره‌اش را پنهان کنند و او در شکوه و زیبایی منظر، همچون آفتاب در میانه آسمان بود. 📌شاعری در وصف چهره فروزانش گفته است: «و آن مجروحی که نيزه‌ها زيبايی‌اش را دگرگون نساختند و تازه‌ای از او را کهنه ننمودند. «او ماه تمامی بود که به خورشيدی در بلندای روز تبديل شد، آنگاه که دستهای خون‌آلود، جامه‌هايی بر او پوشاند.» 📌و این آفتاب تابان که انوار هدایت را در آفاق می‌پراکند، عاقبت در بیابان طف، در مُغاک شد، آنگاه که یکه و تنها پای به میدان نبرد با شب‌پرستان تیره‌روز نهاد و به تیغ جهل و کوردلی، سر بریده شد. 📌اما به گفته شاهدان، هر چه لحظه دیدار با معشوق نزدیک‌تر می‌شد، چهره خورشید فروزان‌تر می‌گشت. 📌هنگامی که سر آفتاب را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتي زيباتر از او نديده‌ام!». 📌عبيد اللَّه بن حر جعفي که به ديدار حضرتش مشرف شده و جام جانش از شراب جمال چهره دل‌ربای او لبریز گشته بود، درباره‌اش چنین گفته است: «من هرگز کسي را نديده‌ام که زيباتر وچشم‌گيرتر از حسين باشد...». @Deebaj
آب و آبرو اندر مصاف عقل و جنون، با دلی بزرگ از آب درگذشت و طلب کرد آبرو او از عطش نمرد به صحرای تشنه‌گی مشکش تهی شده بود از آبِ آبرو 🖊علی‌رضا مکتب‌دار @Deebaj
✅دیباج صد و نهم 🔶خودفاضل پنداری 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌بعد از مدتی، دوستان دوره تحصیل تو یه کافی شاپ دور میزی جمع شدیم. بوی قهوه و کاپوچینو و رنگ قهوه‌ای میز و صندلی‌های چوبی، نورپردازی هنرمندانه فضای کافی شاپ، پخش موسیقی ملایم و چیزهایی از این دست، به آدم حس فرهیختگی میداد. حس خاصی بود که زیاد نمیتونم توصیفش کنم. 📌همه دوستان مهمون من بودند. برای همشون، نسکافه با کیک شکلاتی سفارش دادم. تا سفارشها روی میز چیده بشه، تعارفات معمولی هم ته کشید و یهویی یکی از از حاضرین که چمشاشو به صفحه گوشی تلفن همراهش دوخته بود و فنجون نسکافه رو بین زمین و هوا معلق نگاه داشته بود، با تعجب پست کوتاهی را برای همه خوند. یه شبهه راجع به مسائل اعتقادی بود که خیلی پیچیده به نظر میرسید. اولین بار بود که هچین شبهه ای، کلون دروازه ذهنمونو می کوبید. 📌برای چند لحظه، بعضی از ماها، دستا را زیر چونه برده و لبا را به نشانه تفکر در هم گره زدیم و چشم راست را تنگ کرده و با چشم چپ، سقف را می پاییدیم. بعضی هم آرنج دست رو روی میز گذاشته و سر خودشونو به دو انگشت شصت و اشاره، تکیه داده بودند.یکی هم دست راست خودش را مشت کرده بود و زیر چونه ش گذاشته و به گوشه ای خیره مونده بود و خلاصه همه تریپ متفکرا واندیشمندا را به خودمون گرفته بودیم که یه دفعه یکی سکوت رو شکست و گفت: 📌پاسخ این شبهه معلومه. و بعد شروع کرد یه سری مطالب را بدون اینکه مقدماتش رو برای بقیه تبیین کرده باشه و نظمی تو صحبتاش باشه و یا حرفاش از منطقی روشن پیروی کنه، برای بقیه گفتن.👇
📌من که نفهمیدم چی گفت. به قیافه بقیه نگاه کردم تا شاید نشانه های رضایت و اقناع را تو چهره شون ببینم، اما همه، بدتر از من، گیج شده بودند تا قانع، ولی آن دوستمون روی حرف خودش اصرار داشت و بعد فنجون نسکافه را به دهنش نزدیک کرد و با اعتماد به نفس، هورتی کشید و در حالیکه مثل آدمای حق به جانب، یک دستش به فنجان و روی میز بود، بدنش را به سمت دیگه ای کج کرد و اون یکی دستشو از پشت صندلی آویزون کرد و با اطمینان، در حالیکه ابروهاشو بالا انداخته بود، پرسید: سوال دیگه ای هم هست؟ 📌همون دوست قبلی، این بار هم شبهه ای رو در مورد مسائل اقتصادی مطرح کرد و درباره راهکارها از بقیه سوال کرد. البته هر کس راهکاری ارائه کرد، اما دوباره همون دوست فاضل‌طور ما شروع کرد به ارائه مثلا راهکار اقتصادی برای رفع مشکلات اقتصادی! خلاصه هر سوالی که مطرح میشد، اون جوابی از آستین خودش درمیآورد و رو میز میگذاشت. از بس از پاسخهای عالمانه! اون که تو هر زمینه ای خودشو صاحب نظر میدونست، محظوظ شدیم که کلا لذت بردن از فضای دلنشین کافی شاپ و آرامش و جو دوستانه شو فراموش کردیم. 📌من که میزبان بودم، ادب کردم و خیلی تو گفتگوها اظهار نظر نکردم اما آخرش این حرف امام صادق علیه السلام رو برای همه، و نه فقط آن دوست عزیزمان، خوندم که امام فرمود: ﴿هر كس به هر سؤالى كه از او مى‌شود پاسخ دهد ، ديوانه است. @Deebaj
🔶عُمــر گِــــران 🖊علی‌رضا مکتب‌دار خواهی برهی ز ماتم و رنج جهان در خودْ تو نظاره کن، نه در خلق جهان بنگر که چه داری و چه از کف دادی دریاب هر آنچه داری، که بود عمرْ گران @Deebaj
✅دیباج ۱۱۰ 🔶ســــرو ســـربلــند 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌اندک‌اند انسان‌هایی که در غل و زنجیر اسارت نیز همچون شیر بغُرّند و بر صیادان خویش بخروشند. غالب دربندشدگان ترجیح می‌دهند دم بر نیاورند و تحقیرها و توهین‌ها را بر خود هموار کنند تا چند روزی بیشتر بتوانند به زندگانی تهی از معنی خویش ادامه دهند، غافل از آنکه بند اسارت را نه بر گردن که بر دل نهاده‌ و به سوی وادی بی هویتی رهسپار گشته‌اند. 📌اما آن گروه اندک، اگرچه چون نخجیر(شکار) در زنجیر شوند، باز هم سودای رهایی چون خون تازه، رگ‌های امید و حیات را در وجودشان شاداب و باطراوت نگاه می‌دارد و سیاهی تحقیرها، دشنام‌ها، آزارها و... از درون پوک و تهی‌شان نمی‌سازد. 📌زینب که پرورده آغوش عصمت و دامان شجاعت و رشادت است، اگر چه در زنجیر شود، باز هم شیر است. 📌آن همه خشونت و دشنام و جسارت در جریان کربلا و اسارت پس از آن، سبب نشد زینب بشکند و هویت انسانی خویش را از دست بنهد و دژخیمان را دلشاد کند. 📌او از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام، اسیر نه؛ بلکه امیر بود. چنان در رفتار و گفتار خویش باصلابت و پرابهت ظاهر گشت که همگان را به یاد «اسد الله الغالب، علی بن ابی طالب» انداخت. 📌دشمنان حقیقت هر چند تلاش کردند تا با شورابه‌های اهانت و هرزاب‌های تحقیر، ریشه این درخت سر به عرش فرابُرده را بخشکانند، اما نتوانستند و زینب چون سروی استوار و سربلند در آسمان هستی، سایه پرمهر خویش را بر سر زمینیان آزاده و آزادی‌خواه گستراند. @Deebaj
دیباج ۱۱۱ 🔶خبرنگار کربلا 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌شاید لازم نباشد تاریخ خبرنگاری را در مصر باستان و یا رُم قدیم جستجو کنیم؛ هرچند شواهد گوناگونی بر تحقق ماهیت خبرنگاری، به‌معنای فراگیر آن، در آن دوران نیز می‌توان به‌دست داد. 📌سیر و سیاحت در هزارتوی تاریخ ما را می‌رساند به فرازی برجسته از آن و آن، لحظه برآمدن خورشید اسلام از مغرب ادیان است. 📌پس از بعثت عیسی به پیامبری، بیش از شش قرن، جهان بشریت از فروغ خورشید نبوت بی‌بهره بود تا آنکه آخرین فرستاده خداوند، رسالت خویش را اعلام نمود. 📌وقایع‌نگاران و گزارش‌گران، خبرهای فراوانی را درباره محیط و فرهنگ و شرایطی که پیامبر در آن پا به عرصه وجود نهاد و نیز درباره جزئی‌ترین ویژگی‌های ظاهری و رفتاری پیامبر، مخابره کرده‌اند. 📌آنان که پیامبر را دیده و درباره‌اش خبرها نگاشته بودند، درباره یکی از شبیه‌ترین افراد به او؛ یعنی نوه دختری او، حسین بن علی نیز این خبر را نگاشته‌اند که او: شبيه‌ترين فرد به رسول‌اللّه بود و اصحاب پيامبر، بارها اين نكته را در مورد شباهت سيرت و صورت او به پیامبر يادآورد شده‌اند و مخصوصا گزارش داده‌اند كـه قـامـت ايـشـان بـسيار شبيه به پيامبر بود، به‌طورى كه هر كس قامت آن حضرت را مشاهده مى‌كرد به ياد رسول خدا مى‌افتاد. 📌خبرنگاری چون انس بن مالک، در مجلس ابن زیاد، آنگاه که او با چوب، به بينى و صورت آن حضرت در درون تشت اشاره کرد و گفت: «من چهره‌اى به ايـن نـيـكـويـى نديده‌ام.» گفت: اى ابن زياد! مگر نمى‌دانى كه حسين‌بن‌على شبيه‌ترين مردم به رسول خدا بود؟ 👇
📌اما تاریخ همچنین به‌خوبی به‌خاطر دارد که جاه‌طلبان و بزدلان و طماعان، در همیشه تاریخ، بر چهره خبرنگاران راست‌گفتار، خاک پاشیده و خبرهای سرنوشت‌ساز آنان را در زیر غبارهای غلیظ هواخواهی پوشانده‌اند. 📌از‌همین‌رو، آنگاه که حسین جایگاه و منزلت خویش نزد رسول خدا را به کوردلان و جاهلان گوشزد می‌کرد، روایت تاریخی‌ای که خبرنگاران به مادر پیر تاریخ به ودیعت سپرده بودند، صورتی باژگونه یافته بود و همین امر سبب شد آفتاب حقیقت از دیدگانشان پنهان بماند و دیوها خود را در چشمان آنان فرشته بنُمایند. 📌و زینب، دختر علی، خبر آنچه را بر برادرش حسین و اهل بیتش رفته بود، چنان هنرمندانه، باصلابت و پرقوت به همگان مخابره کرد که کربلا برای همیشه تاریخ جاودانه شد. 🔶و این است رهاورد خبرنگاران شایسته در تاریخ. 📌زینب، خبرنگار عاشورا بود. درود خدا و پیامبر و مؤمنان، همواره بر او باد! @Deebaj