eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
838 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
کدام جنگ‌های دنیا را سراغ دارید که زنان با عفاف و حجاب در جنگ حاضر شده و عاطفهٔ زنانگی و شهادت را دَرهم آمیزند و جنگ را فتح کنند... پ.ن: در طول جنگ تحمیلی ۱۳ هزار زن مستقیم در جنگ حضور داشتند..!
۲۱ تیرماه روز حجاب و عفاف
27687_521 (2).pdf
2M
📚 گزیده وصیت‌نامه شهدا
وقتِ لبیک که شد اسماعیل ها را ؛ به قربانگاه فرستادند هاجرها ....
35.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 ۲۲ تیر ۱۳۶۱ - سالروز آغاز عملیات در جبهه جنوب سال 1361
رمضان بود ... عطش بود ...! بوی پیکرهای سوخته از میدان مین می‌آمد و آنانکه از دیدار حق محروم ماندند با آبِ كانال پرورش‌ماهی و نهر كتیبان وضو گرفتند .... 📎 پی نوشت : عملیات رمضان در ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه‌ی شامگاه ۲۲ تیر ۱۳۶۱ همزمان با شب ۲۱ رمضان ۱۴۰۲(ه.ق) با رمز "یاصاحب‌الزمان‌ادرکنی" در پنج مرحله و در محور شرق بصره بصورت گسترده با فرماندهی مشترڪ سپـاه و ارتش آغاز شد و تا هفتم مردادماه ادامه داشت. عملیات رمضان به دلیل وارد آوردن ضربات سنگین به دشمن بعنوان یک عملیات موفق و به دلیل نرسیدن به اهداف اصلی خود، با عدم الفتح روبرو شد.
تشنـه لب ! دادند جان ، پای حسین عاشقان حضرت پیرِ خمین ... (۲۱رمضان ۱۴۰۲) ۲۳ تیرماه ۱۳٦۱
شهید ... فقط به نام تو می‌شود سکه پیروزی زد ، که بعد از تو ، هر که مانده، در توهم زندگی شناور است
📸 توجیه نیروهای رزمنده توسط فرمانده گردان امام‌سجاد (؏) ۲٤ تیر ۱۳٦۱ ، پاسگاه زید مرحله دوم عملیات رمضان
رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند رمضان ۱۳۶۱ — عراق ، شرق بصره منطقه‌‌ی عملیاتی ، شماری از نیروهـای داوطلب از میـدان مین رَد شدند تا بـرای هـمرزمان خود راهـی باز کنند. برخی بر اثر انفجار مین‌ ها و بعضی به‌واسطه آتش تیربار دشمن به‌شهادت رسیدند.صبح فردای‌ِ واقعه امدادگران برای بردن پیکر پاک شهدا و مجروحان‌احتمالی به منطقه آمدند. ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
چه خون‌ها ریخته شده تا ما بمانیم .... گوشه‌ای از خاک کشورمان در دوران
🌷🌷🌷جنگی که بود ... ➖➖➖ راهی که هست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷جنگی که بود ... ➖➖➖ راهی که هست ...⏳ ۲۲ تیرماه ۱۳۷۸ -رحلت استاد علی صفایی حائری (عین.صاد)، پدر شهید محمد صفایی حائری 🎬 کلیپی از زندگی مرحوم استاد علی صفایی 🔹متفکر و نظریه پرداز علوم اسلامی، صاحب تألیفات متعدد و ارزشمند و استاد و عارف دلسوخته ای که شاگردان بسیاری در مکتب او پرورش یافتند
💠 نصیحت پدر به فرزند: 🌷اول شهید شو! بابا! اول شهید شو، بعد به جبهه برو که باید دید و آمد و تمامی راه را هم دید نه اینکه آمد و دید آنها که می آیند ببینند گرفتار نوسان ها می شوند و رنگ می بازند (عین-صاد) 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 مضمون استاد همان است که حاج قاسم شهید فرمود: 🌷"شرط شهید شدن شهید بودن است"🕊🕊🕊
دفاع مقدس
🌷🌷🌷جنگی که بود ... ➖➖➖ راهی که هست ...⏳ ۲۲ تیرماه ۱۳۷۸ -رحلت استاد علی صفایی حائری (عین.صاد)، پدر
💠عشق به پرواز و لقاء دوست در علی صفایی حائری(عین.صاد) موج می‌زد 🔹در بهمن ۱۳۶۲ به عنوان مبلغ از طرف حوزه علميه قم عازم ‏هاى‌جنگ شد كه از اوائل بلوغ اين كشش و اين عشق و احساس به مرگ و شهادت را در خود احساس مى‌‏كرد و اين عشق و احساس ريشه در تنگى دنيا و حالت‌‏هايى‏ داشت كه از پدر خويش نسبت به مرگ مشاهده مى‌‏كرد. 🔸یکی از شاگردان استاد می‌گوید: بارها شنيده بوديم كه مى‏‌گفت: مَثَل من مَثَل مسافرى است كه حتى بار و ساكش را زمين نگذاشته و هر لحظه آماده رفتن و حركت است. 🔹با فرزند بزرگش محمد، بسيارى از حرف‏ها و حديث‏ها نسبت به ايشان فروكش كرد و به خاموشى گراييد. و هنگام رفتن محمد به جبهه و اجازه او از پدر، اين چنين گفته بود: ─ «من شماها را بزرگ نكرده‏‌ام تا در پيرى عصاى دست من باشيد. شماها را حتى براى خودم و كارهاى خودم نخواسته‏‌ام. خواسته‌‏ام تا نور چشم خدا و اولياى او باشيد، نه سنگى در راه و خارى در چشم و استخوانى در گلو. تمامى انتظار و دعا و خواسته‏‌ام براى وجود گسترده و بارور شما بوده، تا از كسانى باشيد كه خداوند در برابر فرشته‌‏ها به شما مباهات كند و از شما در آسمان به بزرگى ياد نمايد.» ➖... و گفته بود: ─ «بابا! اول شو بعد به جبهه برو»؛ كه بايد ديد و آمد و تمامى راه را هم ديد، نه اين كه آمد و ديد. آنها كه مى‌‏آيند تا ببينند، گرفتار نوسان‌‏ها مى‌‏شوند و رنگ مى‌‏بازند.
دفاع مقدس
💠 نصیحت پدر به فرزند: 🌷اول شهید شو! بابا! اول شهید شو، بعد به جبهه برو که باید دید و آمد و تمامی
🔹فرازی از وصیت‌نامه‌🌷شهید صفایی حائری: ... و بزرگترین فتنه، ظهور و حضور یهود جحود، که پیغمبر و قرآن، ایشان را بدترین دشمنان اسلام معرفی کرده‌اند، می‌باشد و تا محو اسرائیل از پا نخواهیم نشست و قرآن فرمود: «و قاتِلوا ائمة‌ الکفر». و رأس همه کفار در اینجا اسرائیل است و چون در پیشاپیش اسرائیل، ضد اسلامیان ملبّس به اسلام صف‌بندی کرده‌اند، لذا بر ما واجب است که در ابتدا آنان را از سر راه خود دفع کنیم و بعد به مصاف جنگ با اسرائیل برویم و وای بر روزی که برای حفظ جان، راضی به تسلط یهودیان تشنه به خون مسلمانان و غده‌ی سرطانی در تمام ملل مستضعف بر مردم جهان شویم. آری این است معیار ما در جنگ و جهاد و دفاع‌مان. ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ─شهید صفایی حائری فرزند متفکر و نظریه پرداز در علوم تربیتی و صاحب تألیفات متعدد، مرحوم استاد علی صفایی حائری ()
🌷باغ ─ شعری از استاد علی صفایی حائری(عین.صاد) در باغ شهادت تو مرگ را ديدم كه بار زندگى آورده بود. دست‏هاى تو، باغبان‏ هاى خوب زندگى هستند و خونت را چه بگويم، كه روح زندگى و يا زندگانى روح است. آنقدر مى ‏دانم هر روز صبح فرشته‏ ها از چشمه‏ ى خون تو وضو مى ‏گيرند. تا نماز عشق را كه تو ناتمامش گذاشتى به «سلامى» برسانند. اما در قيام مى ‏شكنند در ركوع خون از مژه مى‏ گشايند در سجود به خون مى ‏نشينند برخيز اى شهيد اين نماز شكسته را، تو خود به سلامى برسان. حتى فرشته ‏ها در نماز خون تو، مغروقند. برخيز اى شهيد محراب در انتظار سلام توست. و ستاره‏ ها مى‏ خواهند. در اشك سفيد تو خود را بيابند. و خدا مى‏ خواهد در قيام تو، قيامت را و در خون سبز تو تماميت را به فرشته ‏ها، نشان بدهد. و فرشته ‏ها مى ‏خواهند با صداى اشك تو راهشان را نشانه بگذارند. و در بزم خدا، با سكوت تو، سرودى را بخوانند كه من هم هر روز صبح از زبان اين نرگس ‏هاى مست، بتوانم بشنوم. و با سكوت و نگاهم بتوانم بگويم‏ و با روح سبز تو بتوانم، زندگى كنم‏ وقتى كه زندگى در خون سبز تو و مرگ در زندگانى من خانه مى‏ كند، من سكوت را با صداى تو مى‏ شكنم‏ و فرياد را در سكوت تو مى‏ خوانم‏ تو راز استقامت مايى‏ تو روح اقتدار خدايى‏ ۱۳۶۰/۸/۲۶ (منبع: 📚کتاب: "و با او با نگاه فریاد می کردیم"(مجموعه اشعار استاد)، ص۱۶۲)
💠 علی صفایی حائری (عین.صاد) 🌴... و عشق به شهادت و لقاء پروردگار! 🔹كشش جبهه از اين همه زمينه برمی خاست و با بلوغ من گره مى خورد، حتى با آن روزهايى كه تازه ازدواج كرده بودم و نمى بايست مرگ را بخواهم، ولى اين فضل خدا بود كه با اين ديدگاهها و شناختها و دريافتها و با آن حالتها و نقلها و حكايتها، تا به امروز هم اين تنور را گرم و برافروخته نگاه داشته... چه شبهايى را كه تا صبح بيدار مى ماندم و در انتظار راهى بودم كه به مرگ و روى بياورم؛ كه در آن لحظه، شهادت براى من از تحمل سنگينى وظيفه هايم سبک تر و شيرين تر بود و با هواى نفسم مى خواند... و چه شبهايى كه به خاطر همين احساس نفسانى، اين راه به رويم بسته مى شد. 🔸وقتى كه مشتاق زندگى هستى، دعوت شهادت گوشَت را پُر مى كند؛ اما به روى خود نمى آورى و وقتى كه در انتظار شهادت و حضور مرگ هستى بايد زندگى را تحمل كنى و آن را آبستن كنى؛ از دشمن بسوزانى و براى ادامه راه خودت كسانى را بگذارى... اى زندگى آبستن!! اكنون مرگ تو است... كه تو در مرگت ادامه دارى و با مرگت، حضور. با رفتن تو، دشمن راه بازگشت نخواهد داشت كه از تو دو فرزند، دو فرزند سوختن و ساختن باقى است.
۲۲ تیرماه سال ۱۳۸۱ — سالروز شهادت رزمنده و عکاس جنـگ، سعید جان‌بزرگی ❤️ ⇩↯⇩ ◽️جانبزرگی انسانی بود كه می‌خواست با تمامی وجودش تلاش كند تا اقدامات خوبی انجام دهد و تمام توان خودش را به مرحله ظهور برساند. ◽️اين اواخر كه عوارض شيميايی‌اش ظاهر شده بود دكترها او را از مسافرت منع كرده و دستور استراحت داده بودند ولی حاج‌سعيد وقتی از موضوع سفر به دوكوهه مطلع شد با وجود مشكلات جسمی فراوان، خود را به دو كوهه رساند و در آنجا با عشق و علاقه‌ای وصف ناشدنی عكس‌هایی ماندگار و هنری از لحظات حضور آقا در دو كوهه گرفت كه بسياری از آن عكس‌ها هنوز هم در گوشه و كنار لشگر مراكز فرهنگی، تصويرگر خود حكايت می‌كنند. ◽️جان‌بزرگی در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر حلبچه مشغول عکس‌برداری از وقایع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تأثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت و سرانجام در روز بیست و دوم تیرماه سال ۱۳۸۱ به فیض شهادت نائل آمد.
دفاع مقدس
۲۲ تیرماه سال ۱۳۸۱ — سالروز شهادت رزمنده و عکاس جنـگ، سعید جان‌بزرگی ❤️ #برشـــــےاززندگینـــــا
۲۲ تیرماه سال ۱۳۸۱ — سالروز شهادت رزمنده و عکاس جنـگ، سعید جان‌بزرگی 🌹او در 12 اسفندماه سال 1344 در شهرری دیده به جهان گشود. وی درس و مدرسه را همانند کودکان همسال خود در سن 7 سالگی آغاز کرد و در 15 سالگی شوق حضور در میدان دفاع از کشور، او را به جبهه کشاند. 🌹 سعید جان‌بزرگی در سال 1362 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد تبلیغات جنگ مشغول به خدمت شد. او در سال 1363 در عملیات «بدر» بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد و چند ماه بعد و پس از کسب بهبودی نسبی، به جبهه باز گشت. 🌹 جان‌بزرگی در عملیات کربلای 5 گلوله‌ای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزه‌آسایی زنده ماند. وی در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه شرکت کرد و در روز بیست و هفتم اسفند ماه 1366 در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر مشغول عکس‌برداری از وقابع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تاثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت. 🌹 عکس‌های سعید جان بزرگی از حلبچه، یکی از تلخ‌ترین تصویرهای جنایات جنگی است.😢 جان‌بزرگی از لحظات اولیه بمباران شیمیایی حلبچه عکس‌های بی نظیری گرفت و خودش هم شیمیایی شد.او در خاطراتش می‌نویسد: 📣 "با خودم می‌گفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربین من باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مردانی که سال‌های جوانی‌شان را دستخوش شعله‌های نبرد سنگین زرهی کرده‌اند، بیندیشند و به این باور رسیدم که آدم‌های درون قاب تصویر من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودان خواهم بخشید." 🌹 سعید جان‌بزرگی بعد از اتمام جنگ، تحصیلات خود را ادامه داد و در سال 1375 ضمن کسب عنوان دانشجوی نمونه سال، در رشته عکاسی فارغ التحصیل شد. در این دوران سه مرتبه به زیارت بیت‌الله الحرام و یک مرتبه به کربلای معلی ‌مشرف گردید. او در سال 1371 با دوشیزه‌ای پارسا ازدواج کرد و صاحب 2 فرزند شد. 🌹 سعید جان‌بزرگی روز به روز ضعیف‌تر و رنجورتر می‌شد و اثرات مخرب گازهای شیمیایی، آشکار شده بود.سرانجام بعد از چهار مرتبه عمل جراحی در روز. 22 تیرماه سال 1381 در حالی که معاونت فرهنگی لشگر 27 محمدرسول (ص) را بر عهده داشت در بیمارستان شهید مصطفی خمینی، دار فانی را وداع گفت و با ذکر یا ابوالفضل العباس (ع) به دیدار معشوق خویش شتافت. پیکر پاک شهید سعید جان‌بزرگی در قطعه 29 بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.🌹 📚 کتاب: ✍️
📷 تلخ‌ترین عکس از جنایت حلبچه 🔹روزهای پایانی اسفند ماه سال ۱۳۶۶ شهر حلبچه عراق که در جریان عملیات والفجر ۱۰ آزاد شده بود، با دستور مستقیم صدام و با گازهای مختلف سمی، مورد حمله شیمیایی قرار گرفت. 🔹در جریان این حمله جنایتکارانه هزاران نفر از مردم این شهر بدون آنکه فرصتی برای فرار پیدا کنند، به شهادت رسیدند. 🔹شهید سعید جان بزرگی عکاس ستاد تبلیغات جنگ قاب های تلخ اما ماندگاری را از این جنایت تاریخی ثبت کرده است و خود نیز تحت تاثیر مواد شیمیایی استفاده شده در حلبچه در سال ۱۳۸۱ جمع یاران شهیدش پیوست. 🔹در عکس بالا که برای اولین بار از آرشیو خبرگزاری ایرنا منتشر می شود، مرحوم ذبیح الله بخشی معروف به حاجی بخشی به همراه دیگر رزمندگان در حال فعالیت برای دفن شهدای پرشمار این جنایت هستند.
طلایی تریـن شاتِ عکاس دفاع‌مقدس « شهادت » بود . . .
رفیق ‌؛ اینارو نگاه کن چه چسبیدن به دنیا ..!
ا🇮🇷 فکه، ۲۲ تیرماه ۱۳۶۷ - سالروز شهادت "حاج ناصر اربابیان"، جانشین گردان تخریب لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا علیه السلام 🌱 از شاگردان حاج عبدالله نوریان عارف بزرگ گردان تخریب لشگر ده 🔹جمله عرفانی شهید اربابیان که بر روی سنگ مزارش نوشته اند: « هیچ بدنی در مقابل آنچه روح، اراده آن را می کند، ناتوان نیست به امید اینکه در تمام احوال مراقبت از نماز خود بکنیم الحقیر ناصر اربابیان » 🌷 شهید اربابیان در اواخر تیرماه ۶۷ در منطقه عمومی فکه با اصابت تیر دشمن بعثی به سینه اش مجروح شد و به اسارت دشمن در آمد. سالها از سرنوشت این فرمانده عزیز خبری نبود و به عنوان مفقود الاثر شناخته میشد بعد از مبادله اسرا در مرداد ماه ۱۳۶۹ احتمال به شهادت رسیدن ایشان توسط دشمن قوت گرفت. تا اینکه در سال ۱۳۸۰ پیکر مطهر این سردار عزیز به میهن بازگشت - روحش شاد 💠 مزار باصفای شهید ناصر اربابیان در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران قطعه ۲۹، ردیف ۱۸، شماره ۹
🌴 سردار تخریبچی شهید حاج ناصر اربابیان شهادت: ۲۲ تیرماه ۶۷ حوالی ساعت ده صبح به پیشنهاد شهید حاج ناصر اربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند، فکر کنم ابتدا برادر قاسم خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم ترک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت زنی و جمع آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند. خیلی زمان گذشت و این دو همرزممان برنگشتند و همه ی ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم.یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن ها اسیر یا شهید شده اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم و به ضرس قاطع یقین داشتیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد. الاایحال حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی مقدم خسته و خاک آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشتند و همه ی ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می کرد. حاج مجید گفت : کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد، کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت : داشتیم با احتیاط و کنکاش تو جاده به سمت سایت می رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت و با موتور زمین خوردیم و من هم لا به لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر، ازش سوال کردیم پس حاج ناصر چی شد؟ گفت : مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه ای متوجه نشدم ✍️ راوی: رزمنده سعید گلشن