eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
838 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
👈 ادامه ار پست قبل 🔹 قسمت دوم در میان‌ غنایم‌ به‌‌‌ دست‌ آمده‌ از ماشین‌ جنگی‌ صدام، ۲۰ دستگاه‌
👈 ادامه از پست قبل 🔹قسمت سوم سهمیه گردان ما دو دستگاه آیفا ( یک نوع کامیون باری) بود خیلی کم بود اما چاره ای نبود. همه اموالمان را درون دو دستگاه آیفا و دو دستگاه تویوتا وانت گردان جا دادیم. تا رسیدن به مقصد، مسافت طولانی در پیش داشتیم. قبلاَ این مسیر را نرفته بودیم و آشنایی به وضع آن نداشتیم اما می دانستیم مسیری نا امن، جاده هایی نامناسب و راهی بسیار طولانی است . . . و عجله ما در زود رسیدن ...!! نیروها نماز مغرب وعشا را در همان اردوگاه خواندند، بچه ها هر کدام به طور انفرادی و یا چند نفره در حال و هوای قبل از عملیات بودند. شماری از آنها در حال نوشتن آخرین نامه برای خانواده، عده ای مشغول نوشتن وصیت نامه بودند. تقریباً ساعت از ۱۰ شب گذشته بود که دستور دادند از اردوگاه خارج شویم و در جاده آسفالته رو به اسلام آباد در یک ستون قرار بگیریم تا بعد از آرایش ستون، حرکت کنیم. اتوبوس ها که تعدادشان نزدیک به چهل دستگاه بود، نیروها را سوارکردند. ستون خودروها به راه افتادند: سی چهل دستگاه تویوتا وانت -- پانزده دستگاه کامیون آیفا و پشت سر آنها کامیون های مایلر،تریلرها و جرثقیل. یک دستگاه استیشن فرماندهی، یک جیپ میول مجهز به تفنگ ۱۰۶ که من پشت فرمان و برادر خندانی هم کنارم بود در جلوی ستون جرکت می کردیم و چند دستگاه تویوتا وانت که در قسمت باربند آنها، تیربار دوشکا کار گذاشته بود، در بین ستون. یک دستگاه تفنگ ۱۰۶ هم انتهای ستون ماموریت مراقبت از ستون را به عهده داشت. ساعت از دوازده شب گذشته بود که برادر غلامی به محسن خندانی گفت: حرکت کن و سرعت از چهل کیلومتر بیشتر نرو و ستون را هدایت کن. من به طرف سر ستون رفتم و اعلام حرکت کردم و با سرعت کم حرکت کردم و ستون هم پشت سر من. جاده نسبتاً باریک ، پر پیچ وخم و اطراف آن ارتفاعات و دست اندازهای زیاد با کمترین علائم و تابلوهای راهنمایی!! خیلی خسته بودم، از صبح زود مشغول کار برای انتقال و آماده گردان برای جابجایی بودیم. حرکت آهسته و نوازش نسیم خنک، صورتم را خواب آلود کرده بود، چند بار به عقب برگشتم و اتوبوس پشت سرم را دیدم، فاصله ام با آن نزدیک به ۵۰ متر بود. خواب امانم نمی داد. چشم هایم با زحمت باز می شد، صدای بیسیم و مکالمات هم کمتر شده بود. سعی می کردم با صدای بلند با محسن صحبت کنم اما او هم خواب آلود بود و جوابی به صحبت های من نمی داد. حدود بیست کیلومتر از مبداء حرکت کرده بودیم و از سه راهی امامزاده محمد و پل سِیمره هم رد شدیم. از فرط خستگی، پشت فرمان در حال حرکت خوابم برد!! یک لحظه از تکان هایی که جیپ می خورد از خواب پریدم و سریع به محسن نگاه کردم دیدم آن طرف لوله توپ ۱۰۶ که بین صورت من و محسن بود، او هم خوابیده!! متوجه شدم که در جاده خاکی در حال حرکت هستم، گیج شده بودم .... جاده خاکی کجاست؟ دقت کردم دیدم که نزدیک اسلام آباد رسیدیم و در جاده کناری که در مجاور جاده اصلی و خاکی است در حال حرکت هستم . به عقب نگاه کردم دیدم که راننده اتوبوس با همان فاصله پنجاه متری پشت سرم است و الباقی ستون هم پشت سر او به ترتیب در حال حرکت هستند. از ترس، بدنم یخ کرد، حدود سی چهل کیلومتر را که دارای پیچ و خم بیشتری نسبت به بقیه جاده بود درحال خواب با همان سرعت رانندگی کردم و محسن هم در طول این مدت، مثل من خواب بوده!! وقتی که بیشتر دقت کردم متوجه شدم تمام این چهل کیلومتر که نزدیک به یک ساعت طول کشیده را خوابیده بودم و حرکت جیپ در این پیچ وخم های باریک و هدایت ستون تماماً با عنایت خدا انجام شده!! و محسن هم متوجه نشد که در طول این مدت من خوابیده بودم! ترس تمام وجودم را گرفته، بدنم سرد شده بود، خواب از سرم پریده بود. گه گاه به محسن نگاه می کردم، زیر لب خنده ام گرفته بود که چه اتفاقی افتاده؟ اما جرات گفتنش را نداشتم حداقل آن موقع، زمان گفتنش نبود. طی ۲ شبانه روز ستون‌کِشیِ خسته کننده در منطقه ناامن کردستان و بعد از گذشتن از شهرهای باختران (کرمانشاه)، بوکان، سنندج، دیواندره ....سقز، بانه .... نزدیک ظهر روز دوم بود که به میاندوآب رسیدیم . برادر رستگار فرمانده تیپ، برادر علی موحد (فرمانده اسبق تیپ)، برادر حسین خالقی و چند نفر از فرماندهان که قبل از حرکت ما به منطقه عزیمت کرده بودند، در این محل به استقبال ستون آمدند و مابقی راه را در کنارمان بودند. ادامه 👇👇
دفاع مقدس
👈 ادامه از پست قبل 🔹قسمت سوم سهمیه گردان ما دو دستگاه آیفا ( یک نوع کامیون باری) بود خیلی کم بود ا
👈👈 ادامه از پست قبل 🔹قسمت چهارم (پایانی) دو ساعت بعد به شهر نقده رسیدیم. در این شهر هم از قبل، امورات هماهنگ شده بود و مسئولان شهری در ابتدای ورودی شهر به استقبال آمدند. برادر محمد حیدری که رئیس ستاد تیپ بود نزدیک جیپ ما آمد و بعد از سلام و احوالپرسی مختصر، گفت: نیروهای گردان های پشتیبانی مثل مهندسی، ادوات، پدافند و پشتیبانی را به مدرسه هدایت کن و مابقی اتوبوس های گردان های پیاده، مستقیماً به پادگان پیرانشهر بروند. یک استیشن ما را به سمت محل مورد نظر هدایت کرد . دبیرستان پسرانه. … دو طبقه نسبتاً بزرگ با حدود سی چهل کلاس که برای استقرار نیروهای پیش بینی شده آماده شده بود. حیدری رو به محسن خندانی گفت: مراقب باشید بچه ها در شهر پراکنده نشوند، اینجا عقبه موقته و نیروها همین جا می مانند تا برنامه عملیات مشخص بشه. باید سریعتر حرکت کنیم برویم پادگان پیرانشهرو تقریباً ماموریت اسکورت ما تمام شده بود. فرماندهان گردان ها هر کدام به امورات گردان خود پرداختند و من هم به وضع نیروهای خودمان رسیدگی کردم. یک ساعتی تو دبیرستان بودیم. محسن خندانی که نزد بچه های عملیات رفته بود بعد از یک ساعت برگشت و گفت: باید بریم پیرانشهر. من هم نیروها رو آماده کردم و با همان اتوبوس و خودروهای خودمان عازم پیرانشهر شدیم. یک ساعت طول کشید تا به پادگان پیرانشهر رسیدیم. قسمتی از پادگان را برای استقرار نیروهای سپاه در نظر گرفته بودند. یک مکانی را برای نیروها در نظر گرفتیم و قرار شد بچه ها در همین منطقه چادرها را برپا کنند. رفتم قسمت بالای پادگان، کنار چادر فرماندهی، آخرین وضع عملیات از ابتدای شروع و نحوه پیشروی یگان های خودی و تحولات منطقه را برایم توضیح دادند: کل منطقه عملیات، در داخل خاک عراق و ارتفاعاتِ جاده ای که به سمت اربیل عراق و سد دربندیخان منتهی می شود، انجام می گیرد. در کنار این ارتفاعات بین راه، پادگان چومان مصطفی قرار دارد که با تصرف این ارتفاعات، هم جاده اربیل آزاد می شود، هم پادگان گرمک. پادگان چومان مصطفی از نیروهای عراق تخلیه می شود و یکی از اصلی ترین معبرهای نفوذ ضد انقلاب به داخل خاک ایران، در مرز تمرچین، مسدود می گردد. راس ارتفاع کدو و ارتفاع ۲۵۱۹ و کله گاوی نیز از جمله اهداف مورد نظر است. این بلندی های سوق الجیشی چندین بار بین ایران وعراق دست بدست شده و اهمیت این عملیات هم تصرف آنهاست. اگر نتوانیم خط الرأس و قلل ارتفاعات یادشده را در در اختیار بگیریم، به اهداف اصلی عملیات دست نخواهیم یافت و دشمن مجدداً بر منطقه مسلط خواهد شد. تیپ سیدالشهداء با ۵ گردان پیاده و گردان های پشتیبانی رزم در مرحله دوم این عملیات وارد عمل شد و ارتفاعات مهم ۲۵۱۹ کدو ،تپه سرخه را فتح کرد. دشمن برای بازپس گیری منطقه و ارتفاعات مهم آن به ویژه ۲۵۱۹ بسیار تلاش کرد و چند مرحله پاتک کرد که رزمندگان تیپ سیدالشهدا با دلاور مردی و تحمل شرایط بسیار سخت مقاومت و دشمن را وادار به ترک منطقه نمود و در نتیجه۱۷۰ کیلومتر مربع از مناطق کوهستانی آزاد شد. . در این عملیات که ۵ شبانه روز آفند و متعاقب آن ۴۵ شبانه روز پدافند صورت گرفت، شهدایی گرانقدری جان خود را فدا کردند که می توان به شهید حاج علی موحد فرمانده اسبق تیپ (که هماهنگ کننده محور عملیاتی را در شب عملیات به عهده داشت)، شهید مرتضی زارع، فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)، شهید محمد قزانی فرمانده گردان قمر بنی هاشم(ع) اشاره کرد. کانال دفاع مقدس
توسل کردم امشب به فرزندان زینب.mp3
7.67M
شب چهارم محرم ۱۳۹۹ هیات ثارالله اهواز توسل کردم امشب به فرزندان زینب حاج صادق آهنگران شعر: محمد زمان گلدسته کانال دفاع مقدس
🌱 تیرماه ۱۳۳۳ - زادروز ذاکر و عاشق دلسوخته خاندان پیغمبر (ع) شهید غلامعلی رجبی شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ محل شهادت : اسلام آباد غرب محل دفن : بهشت زهرا فرازی از وصیت نامه‌ی شهید غلامعلی رجبی : به خون خويش نويسم به روي سنگ مزارم كه من به جرم محبت قتيل خنجر يارم اينجانب غلامعلي جندقي وصيت ميكنم مرادرهيئت ها فراموش نكنيد.درمجلس ختم وغيره فقط وفقط روضه اباعبدالله عليه السلام.خوانده شودوشما را هم سفارش ميكنم به عزاداري ها كه بلا رادفع ميكند واشك برحسين عليه السلام كليد پيروزي است.اگرگاهي درهيئت ها يك قطره ازاشك براي ارباب رابه من هديه كنيدازهمه چيز برايم بالاتر است آنقدر كه اين يك قطره اشك را به تمام بهشت نمي فروشم.
دفاع مقدس
🌱 تیرماه ۱۳۳۳ - زادروز ذاکر و عاشق دلسوخته خاندان پیغمبر (ع) شهید غلامعلی رجبی شهادت : مرداد ماه ۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌓 شب چهارم محرم 🚩🚩 .ت - نجوای حضرت زینب با سیدالشهدا(ع) با نوای ذاکر اهل بیت، شهید غلامعلی رجبی 🌱 تیرماه ۱۳۳۳ - زادروز ذاکر و عاشق دلسوخته خاندان پیغمبر (ع) شهید غلامعلی رجبی شهادت : مرداد ماه ۱۳۶۷ محل شهادت : اسلام آباد غرب مزار شهید : بهشت زهرا(س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 روضه خوانی شهید غلامعلی رجبی در رثای حضرت زینب (س) ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️ فرازی از وصیت نامه‌ی شهید غلامعلی رجبی : به خون خويش نويسم به روي سنگ مزارم كه من به جرم محبت قتيل خنجر يارم اينجانب غلامعلي جندقي وصيت ميكنم مرادرهيئت ها فراموش نكنيد.درمجلس ختم وغيره فقط وفقط روضه اباعبدالله عليه السلام.خوانده شودوشما را هم سفارش ميكنم به عزاداري ها كه بلا رادفع ميكند واشك برحسين عليه السلام كليد پيروزي است.اگرگاهي درهيئت ها يك قطره ازاشك براي ارباب رابه من هديه كنيدازهمه چيز برايم بالاتر است آنقدر كه اين يك قطره اشك را به تمام بهشت نمي فروشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 نوحه ها و نواهای ماندگار 🌱 دوران دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ألا یا اهل عالم ؛ حی علی محرّم و حی علی العزا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرزمین نینوا یادش بخیر بانوای: حاج صادق آهنگران دوران جنگ تحمیلی کاناتل دفاع مقدس
⚪️ اهواز - منزل حاج صادق آهنگران دیدار با جمعی از رزمندگان نفر جلو سمت : غلامرضا محمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | یادی از دوران دفاع مقدس 🎤با صدای حاج صادق آهنگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | سینه زنی غواصان رزمنده بوشهری 🌊 😢🐟 ساعاتی قبل از عملیات کربلای ۴ دوران کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
🌷 🕊🕊 یکم مرداد ۱۳۶۷ - سالروز شهادت حاج سعید تراب 🌿 فرمانده گردان امام حسن(ع) - لشگر سیدالشهداء (ع)
دفاع مقدس
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ 🕊🕊 یکم مرداد ۱۳۶۷ - سالروز شهادت حاج سعید تراب 🌿 فرمانده گردان امام حس
🚩 به یاد علمدار "یک دست" گردان امام‌حسن (ع) سهمیه‌ی حاج سعید از عملیات الی بیت المقدس ،دست راستی بود که از پیکر افتاد.. در جبهه شاخص شناسایی حاج سعید آستین خالیش بود و در عملیات‌هـا همه حیران بودند که این رزمنده تک‌دست چگونه با تیربار و آرپی‌ جی به دشمن حمله می‌کند!! مگر با یک دست و آن هم دست چپ می‌توان قلب دشمن را نشانه رفت .... 🌷شهید حاج سعید تراب🌷 فرمانده گردان امام‌حسن(ع) لشکر۱۰ سیدالشهداء شهادت: ۱۳۶۷/۵/۱ ،جاده اهواز_خرمشهر
دفاع مقدس
🚩 به یاد علمدار "یک دست" گردان امام‌حسن (ع) سهمیه‌ی حاج سعید از عملیات الی بیت المقدس ،دست راستی بو
💠 روایتی از آخرین روزهای جنگ 🌷 شهادت حاج سعید تراب 31 تیرماه سال 67 بود که دشمن بعثی به جهت اشغال اهواز و خرمشهر با ستونی از ادوات رزهی به سمت جاده اهواز و خرمشهر یورش برد. لشگر سیدالشهداء(ع) ماموریت پیدا کرد که با تیپ حضرت زهرا (س) دشمن را در سه راهی کوشک سرکوب کند و گردان امام حسین (ع) اولین گردانی بود که ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 خود را به محل درگیری رساند و طی درگیری سختی توانست ستون زرهی دشمن را متفرق کند و با تعقیب دشمن از سه راهی کوشک به طرف خرمشهر به نبرد با دشمن پرداخت. طرح دشمن این بود که بخش اعظم توان رزهی، برای تصرف اهواز به کار گرفته شود و از مسیر جاده اهواز خرمشهر به پیشروی به سوی اهواز ادامه داد و گردان امام حسن (ع) به فرماندهی حاج سعید تراب مامور شد جلوی دشمن را سد کند و رزمندگان این گردان بعد از پادگان حمید و بر روی جاده اهواز خرمشهر در حوالی ظهر با دشمن درگیر شدند. آفتاب در وسط آسمان بود و گرمای بیش از ینجاه درجه. درگیری بر روی زمین داغ و تعقیب و گریز. فاصله بچه ها با دشمن چند متری بیشتر نبود به طوری که منافقین همراه دشمن بعثی با بلندگو از بچه های گردان امام حسن(ع) می خواستند که تسلیم شوند. آنقدر درگیری نزدیک بود که کار به پرتاب نارنجک کشید. تا اینکه سعید تراب با قبضه آربی چی از خاکریز بالا رفت و تانک دشمن را مورد هدف قرار داد و فریاد میزد دشمن را به کناره جاده بکشانید و خودش هم با بخشی از بچه های گردانش به سمت راست جاده حرکت کردند. تعدادی تانک و نفربر دشمن هم به دنبال آنها تغیر مسیر دادند. سعید و یارانش توانستند دشمن را قبل از سه راه جفیر معطل کنند تا نیروی کمکی برسد. ساعت یک بعد از ظهر روز عرفه بود که تانکها و نفربرهای زرهی که تیربارهای سنگین بر روی آن نصب بود سعید و یارانش را به محاصره خود درآوردند و به آنها حمله کردند و عده ای از آنها به شهادت رسیده و تعدادی را نیز اسیر کردند. سعید نیز جزء شهدای این نبرد نابرابر بود. گردان امام حسن (ع) توانست دشمنی که قصد داشت قبل از ظهر به اهواز برسد تا ساعت 3 بعد از ظهر بین سه راه جفیر تا سه راهی صاحب الزمان در جاده اهواز-خرمشهر مشغول کند. تا اینکه سایر گردانهای لشگر ده و سایر یگان ها و جوانان اهواز هم به کمک آمدند و ورق برگشت و دشمن پا به فرار گذاشت. کسی از سرنوشت بچه های گردان امام حسن و حاج سعید خبر نداشت تا اینکه آنها را در بین خاکریزهای قرارگاه مهندسی ارتش بعد از پادگان حمید پیدا کردند. پیکر بی جان علمدار بی دست گردان امام حسن(ع) در حالی پیدا شد که آثار شکنجه بر بدنش پیدا بود و دشمن کینه توز به تلافی مقاومت سعید و یارانش صورت این جانباز شهید را با ضربات لگد و شلیک گلوله خرد کرده بود و اینگونه حماسه عاشورایی رزمندگان گردان امام حسن (ع) در روز عرفه و شب عید قربان در تاریخ به ثبت رسید و پیکر مطهر سردار جانباز شهید حاج سعید تراب در قطعه 29 گلزارشهدای بهشت زهرا مهمان خاک شد و فرزندان خردسالش سلمان و سجاد را برای همیشه تنها گذاشت. ✍️ راوی:
📊 🗓 ۱ مرداد ۱۳۶۷ عملیات لبیک یا خمینی (ره)
دفاع مقدس
اول مرداد 1367 جاده اهواز- خرمشهر #سه_راهی_کوشک 🕊🕊 #سکوی_پرواز_سادات_شهید #سید_صاحب_محمدی #سید_علی
🌷در تاریخ اول مرداد ١٣٦٧ ، در جاده اهواز – خرمشهر كه عراقی‌ها آن‌جا را گرفته بودند با تیپ الزهرا، از لشكر ده سید‌الشهدا درگیر می‌شوند و دامنه این درگیری به حدی شدید بوده كه عبارت تن برابر تانك در این‌جا مصداق علنی پیدا می‌كند، آن‌هم در صبح روز عید قربان! 🌷قضیه از این قرار است كه آن روز در حدود ٣٠ رزمنده، سوار بار كامیونی می‌شوند، به قصد جاده اهواز - خرمشهر، كه تیر مستقیم تانك بعثی‌ها كه تا آن‌جا هم راه پیدا كرده بودند به وسط كامیون، اصابت می‌كند و خیلی از بچه‌ها زخمی می‌شوند ولی فقط ٥ سید شهید می‌شوند. 🌷این از نظر من نكته‌ عجیبی است به خصوص وقتی در میان این رزمنده‌ها كسی مثل محسن اسحاقی هم بوده كه ده‌ها تركش می‌خورد اما به شهادت نمی‌رسد، گو این‌كه فقط شهادت در تقدیر تمام ساداتی بوده كه در آن كامیون نشسته بودند، آن‌هم به تعداد ٥ نفر! 🌷نام این شهدای خمسه سادات كوثر: سیدعلیرضا جوزى، سیدداود طباطبایى، سیدصاحب محمدى، سیدمهدی موسوی و سیدحسین حسینی است. 🌷پیکرهای مطهرشان از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در کربلا بی‌سر و دست، به گونه‌ای قطعه قطعه می‌شود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند؛ به همین دلیل پس از عقب‌نشینی دشمن، قطعات مطهر پیکر این پنج شهید توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده می‌شود. 🌷با اتمام جنگ و بازگشت اهالی بومی منطقه که در پی اتفاقاتی با توسل به این قبر مطهر (واقع در سه راه كوشك _ خرمشهر) حاجت می‌گرفتند، بنا به درخواست اهالی از مسئولان منطقه، هویت این قبور مطهر مشخص شد و در سال ۷۶ با اصرارهایی مبنی بر ساخت مقبره با همت خانواده معظم شهدا و جمعی از همرزمان، بقعه کنونی که دارای پنج ستون است احداث شد. این بقعه در میان اهالی منطقه کوشک به بقعه فاطمیه(س) نام گرفته است و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است.
روزهای پرالتهاب پایان جنگ عراق که با پشتیبانی‌های مالی و تسلیحاتی و نیز حمایت های سیاسی غرب و شرق و کشورهای مرتجع از اوایل سال ۶۷ دست به تحرکاتی در سراسر جبهه ها زد که اولین آنها بازپسگیری بود سپس سعی در تصرف شلمچه، جزایر مجنون، طلائیه،کوشک، فکه، شرهانی، تمرچین در شمالغرب و در ۳۱ تیر مجدداً حمله به طلائیه، کوشک، ونیز قصر شیرین وشمال مهران تهاجمات عرااق در این روزها درحالی انجام گرفت که ایران در روز ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را اعلام کرده بود صدام بتصور اینکه ایران در موضع ضعف میباشد، دوباره هوس اشغال خوزستان را در سر می پروراند (۳۱ تیر ۶۷) آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان امام‌جمعه تهران با درک شرایط خطیر کشور علاوه بردعوت همه ائمه جمعه به جبهه،خود از امام اجازه و همچون روزهای نخست جنگ رهسپار جبهه‌های جنوب شده تا با حضور در یگان‌ها عزم سست شده برخی رزمندگان را دوباره جزم کنند و روحیه رزمندگان را بالا ببرند-۲ مرداد۶۷ در این اثنا و همزمان ناگهان اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد عملیات فروغ جاویدان از سوی منافقین آغاز می‌شود.عملیاتی باپشتیبانی کامل عراق و غرب و به‌منظور فتح ۴۸ساعته تهران-۳ مرداد۶۷
طلایی_در_دفاع_مقدس 31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز سال دفاع مقدس بود این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید. شاید نسل امروز سووال کنند که ??? چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه. یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند. در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام . روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت. گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند. رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود. توکل. توسل. تحمل. تهور... عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند. از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند. سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن. روز عجیبی بود. آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید. دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد. توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند. اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند. در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند. جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند . فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند. همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند . بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی. 11 مرداد روز عید غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص در دفاع مقدس 8 ساله بود . دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد... و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد. کانال
۳۱ تیر ۱۳۳۲ - زادروز 🍃خاقانی بسیار شیوا بیان میکند، که در جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند♡ 🍃بدرستی اگر نیکو سرشت نباشی نمیتوانی در قتلگاه عشق جان عزیزت را فدای جانانت کنی، اگر در عشق، صاف و نباشی نمیتوانی حتی لحظه ای گمانت را به سوی پرواز دهی😌 🍃اصلا کدام روبه صفتی میتواند این مسیر را بپیماید، مگر غیر این است که مسلخ عشق با معنای حقیقیش را پیدا میکند. 🍃احمد کشوری جوان و تیز پروازی که زیرکانه و توانست مسیر عاشقی را تمیز دهد. ۲۷سال بیشتر نداشت، اما چون عارفی راه بلد مسیر را در کوتاهترین زمان‌ ممکن به انتهایش رسانید❣️ 🍃میدانی، انتهای جاده ی عاشقی است و این مسیر را با تیز ترین پرواز ممکن به باند فرودگاهش رسانید. 🍃آری، حقیقتا عشق را باید زِ آموخت، ورنه ما ، چه میدانیم؟ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۱ تیر ۱۳۳۲ 📅تاریخ شهادت : ۱۵ آذر ۱۳۵۹.میمک 🥀مزار شهید : بهشت زهرا(س)
🕊 اول مرداد ۱۳۶۱ - سالروز شهادت علی جنگروی (برادر سردار شهید جعفر جنگروی) در عملیات رمضان ⚪️ او بعنوان روابط عمومی تیپ المهدی خدمت می کرد، زمانی که حاج علی فضلی فرمانده تیپ بود. در یکی از مراحل رمضان وقتی علی شهید می‌شود, یکی از برادران شهید افراسیابی بالای سرش بوده. شک داشت که شاید علی اسیر شده😰 است . ما یکی دوبار با اسیر دنبالش رفتیم, تا اینکه❗️ آقای افراسیابی به مادرم گفت که «من بالای سر علی بودم😭 و علی در لحظه آن قدر از آن خون رفته بود طلب آب کرده بود و لب تشنه شهید شد🕊 و شرایط و وضعیت عملیات طوری بود که من باید می‌آمدم عقب و علی را بغل یک گذاشتم». بعد از شهادت علی یکی دو 👥تا از برادرهایم برای پیدا کردن به منطقه رفتند ولی اثری از او پیدا نکردند و عراق آن نقطه را آب🌊 انداخته بود. برای علی یادبودی در قطعه 26 بهشت‌زهرا🌷 گذاشتیم و چون در دفعه آخری😢 که از جبهه برگشته بود لباسهایی که به خود آغشته شده بود را نبرد همان‌ها را به عنوان در مزارش به خاک🌺سپرد (راوی: برادر شهید)
دفاع مقدس
🕊 اول مرداد ۱۳۶۱ - سالروز شهادت علی جنگروی (برادر سردار شهید جعفر جنگروی) در عملیات رمضان ⚪️ او
در سال 1380 تعدادی از پیکرهای تفحص شده دوران جنگ را به عنوان "شهدای گمنام" در شهرک ولایت دانشگاه امام حسین(ع) تهران دفن کردند سال 1396 از طریق آزمایش DNA مشخص شد که یکی از آنها، شهید علی جنگروی است که در سن 21 سالگی در عملیات رمضان در شب 21 ماه مبارک رمضان در اول مرداد 61 به فیض شهادت نائل آمد ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ روایتی از سردار حسین الله کرم👇👇 شب عملیات بود و من هم فرمانده گردان عملیاتی، داشتم آخرین تذکرات را به رزمندگان میدادم که در میان صحبت‌هایم دیدم شهید «علی جنگروی» کفش‌هایش را درآورده و به سمت گردان می‌آید شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم: تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به این‌جا آمدی؟ تو بایستی به رزمندگان قرآن آموزش بدهی . شهید جنگروی که پشت لباس نوشته بود : یا جنگ، یا زیارت؛ گفت: وقتی سر بریده سیدالشهدا(ع) بر سر نی قرآن خواند، تو میخوای جلوی رفتن یک قرآن خوان به جنگ را بگیری؟ گفتم: حالا چرا کفش‌هایت را درآوردی؟ گفت: من میخواهم «حُرّ» امام حسین(ع) باشم و جز شهادت چیز دیگری نمیخواهم . گفتم: چرا حر را انتخاب کردی؟ گفت: مسئله هر کسی با خودش است، من میخواهم امشب این‌گونه به شهادت برسم .