eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
10.1هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقل خاطره طنز ... و تلخ و شیرین از دوران اسارت توسط سید علی اکبر ترابی فرد دوران جنگ تحمیلی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
✍ بچه ها در اسارت پس از گذشت سال ها و ماه ها با شرایط آنجا خو گرفتند و برای اینکه با ایجاد تنوعی، یکنواختی کسالت بار روزهای اسارت را از بین ببرند، در صدد تدارک سرگرمی هایی برآمدند که از آن جمله برنامه تئاتر بود. یادم می آید تئاتری داشتیم طنز و فکاهی که یکی از بچه ها نقش غلام سیاهی را در آن باید ایفا می کرد. پس از تمرینات بسیار که علی رغم محدودیت های بسیار صورت پذیرفت، تئاتر آماده شد و قرار شد که در آخر شب اجرا شود. از این رو بعد از گذاشتن نگهبان و اتخاذ تدابیر امنیتی لازم، تئاتر شروع شد، اما این تئاتر آنقدر جالب و نشاط آور بود که توجه همه بچه ها از جمله نگهبان های خودی را هم به خود جلب کرد و به همین خاطر متوجه حضور سرباز عراقی در پشت در آسایشگاه نشدند و هنگامی کلمه ی رمز قرمز اعلام شد که درِ آسایشگاه داشت با کلید باز می شد. همه پراکنده شدند، از جمله همان برادرمان که نقش غلام سیاه را بازی می کرد. او هم رفت زیرپتویی و خودش را به خواب زد. سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و در حالی که دشنام می داد، گفت: چه خبر است؟ مگر وقت خاموشی نیست؟ دید همه بچه ها نشسته اند و دارند به او نگاه می کنند اما یک نفر روی سرش پتو کشیده است. به همین جهت شروع به ایجاد سرو صدا کرد. اما باز هم او از زیر پتو بیرون نیامد. سرباز عراقی که از خشم و عصبانیت داشت می لرزید، به تندی به طرف او رفت و در حالی که با مشت و لگد به جانش افتاده بود پتو را از روی سرش کشید، ولی با دیدن صورت سیاه او از ترس نعره ای کشید و فرار کرد و خودش را از آسایشگاه بیرون انداخت و سپس خنده بچه ها بود که مثل بمبی آسایشگاه و اردوگاه را بر سر آن سرباز بخت برگشته خراب کرد. حقیقتاً بروز این صحنه از صدها تئاتر طنزی که با بهترین امکانات اجرا شود، برای ما جالب تر و زیباتر بود و بعد ازاین جریانات هم به سرعت صورت آن برادرمان را تمیز کردیم و وسایل را هم جمع کردیم و متفرق شدیم تا با آمدن مسئولان عراقی اردوگاه همه چیز را حاشا کنیم. کتاب طنزدراسارت، صفحه:51📚
در سالروز میلاد امام هادی علیه‌السلام به یاد فرمانده جاویدالاثر گردان امام هادی از تیپ ۱۴ امام‌حسین علیه‌السلام در سال ۱۳۴۲ در روستای بیدشاهی(کهوا) از توابع شهرستان بویراحمد متولد شد. در دوران انقلاب در ارشاد مردم و شرکت در تظاهرات نقش فعال داشت و بعد از پیروزی انقلاب با تشکیل سپاه پاسداران به سپاه پیوست. او جزء ۱۶ نفر پاسداری بود که بهمراه شهید چمران مانع از سقوط شهر پاوه شدند. وی در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس به فرمان شهید ردانی‌پور ، فرماندهی گردان امام هادی(ع) را برعهده گرفت و با یارانش برای انجام یک عملیات ایذایی راهی میدان نبرد شد (ایذایی عمل کردن نیاز به ایثارگری و گذشت کامل دارد) تا اینکه در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ در کیلومترها آن سوی مرز در نهایت جانفشانی برای خاک وطن و در راه آزادسازی خرمشهر به درجه شهادت رسید و جسم پاکش هیچگاه به زادگاهش برنگشت. "شهید عبدالله نجفی" اولین فرماندهِ گردانِ شهیدِ استان کهگیلویه و بویراحمد در دوران دفاع مقدس است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 تصاویری غم‌انگیز و بهت آور از لحظه شهادت رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس با نغمه ای جانسوز و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها 🎙من و تنهایی و غم ، آه که یاران رفتند من و غم گریه که آن سبزسواران رفتند ای دل من به خدا سنگ تر از سنگ تویی گر چه با نای غم آهنگ هم آهنگ تویی چه غریبانه از این خانه گذر می کردند قهرمانانه خطر بعد خطر می کردند تو در اینجایی و گلهای معطر رفتند نرگس و یاسمن و سرو و صنوبر رفتند تو مگر آهنی ای دل که چنین سخت شدی دامن خاک گرفتی و سیه بخت شدی ای شهیدان منم و داغ شما می دانید سوز نی های نیستان مرا می دانید چه کنم گر نکنم یاد شما را روشن داغ آیینه فریاد شما را روشن ما چرا درک نکردیم شما را افسوس نشنیدیم صدا بعد صدا را افسوس شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم زنده ماندید شما ، ما همه اینجا مردیم آی مردم به خدا داغ کبوتر دیدیم هر کجا گام زدیم لاله پرپر دیدیم... 🖌 شاعر : محمدزمان گلدسته 👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. 🇮🇷 برای بر فراز ماندن پرچم مقدس جمهوری اسلامی در آسمان این کشور چه انسان های شریف و پاکی که از جان شیرین خود نگذشته اند..! به پاس خون پاک شأن پاسدار اسلام و انقلاب اسلامی باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 برشی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مستند با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید شهیدان اهل قلم 🎙 : ‌‌آنان كه زیبایی های حیات را خارج از جنگ حق و باطل می جویند ، آیا هیچ به این حقیقت اندیشیده‌اند كه اگر لازمه‌ی زندگی بدون جنگ ، پذیرش ولایت ارباب ظلم و فساد باشد چه خواهند كرد..؟ و مگر اكنون جز این است..!؟ آنجا كه شیاطین ، دار الاماره‌ی خویش را در پناه شمشیر ساخته‌اند ، آیا چاره‌ای جز جنگ نیز وجود دارد..؟ در جهانی اینچنین ، دو راه بیش‌تر وجود ندارد : یا باید با اهل باطل جنگید و آزاد ماند و یا برای برخورداری از دنیا بندگی ارباب ظلم را پذیرفت ، و چه بهای سنگینی..! آیا هرگز قداره‌بندهای كافری چون ابوسفیان و معاویه ، یزید و صدام ، آزادگان را رها خواهند كرد كه حیات خویش را بر بنیان رضای حق بنا كنند..؟ اگر امام حسین‌(ع) را رها كردند ، ما را نیز رها خواهند كرد. ‌‌آن‌گاه كه زندگی جز با قبول بندگی یزید میسر نیست چه باید كرد..؟ و مگر یزیدیان راه دیگری نیز باقی می گذارند..؟ آنها جهان را در حاكمیت خویش می خواهند و اگر ما نیز سر در آخور خواب و خور و شهوت فرو بریم ، صلح بر جهان حاكم می گردد ، كه صلح در قاموس ائمه‌ی كفر معنایی جز این ندارد. اگر كسی سر در آخور حیوانیت خویش نداشته باشد ، حیات دنیا را بدین بهای سنگین نخواهد خرید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( اگر چمران نبود ) (به یاد شهید دکتر مصطفی چمران) دکتر چمران: باید جلوی ورود تانکهای دشمن به شهر رو بگیریم سرباز: آخه چجوری دکتر؟! دیگه آرپی جی نداریم! به خدا ما حاضریم نارنجک به خودمون ببندیم بریم زیر این تانکها که وارد شهر نشن… اما بدبخی حتی نارنجک هم نداریم! دکتر چمران: نه آر پی جی لازمه نه نارنجک… نیروها رو جمع کنین دنبال من بیایین تا بگم چیکار باید بکنیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 برشی زیبا از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
۳ تیر ماه ۱۳۶۶ 🌷 سالروز عملیات نصر ۵ - در منطقه سردشت 💠 اهداف و نتایج عملیات نصر۵ ▫️ تکمیل خطوط پدافندی نیروهای اسلام در منطقه، بستن معابر نفوذی ضد انقلاب و جاش‌های دشمن و گسترش ارتباط با نیروهای تحت امر قرارگاه رمضان از جمله اهداف ونتایج عملیات بود 🔹با انجام موفقیت‌آمیز این عملیات، هدایت و تدارک نیروهای تحت امر قرارگاه رمضان توسط فرماندهان سپاه اسلام با سهولت بیشتر انجام شد. استفاده از تاکتیک‌های ویژه جنگ‌های کوهستانی توسط نیروهای زمینی سپاه به منظور رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده از خصوصیات بارز این عملیات بود. در عملیات نصر5 که هم‌زمان با عملیات نصر4 انجام گرفت، دشت "بوجار" و تعدادی از روستاهای ایران -که زیر دید و تیر مستقیم قوای دشمن بود- آزاد گردید. عملیات قهرمانانه سپاه اسلام در منطقه عمومی سردشت، تکمیل‌کننده عملیات کربلای10 بود و طی آن، یک گردان از تیپ97 پیاده از لشکر24 ارتش عراق و یک گروهان مکانیزه از همین تیپ منهدم شد. علاوه بر به هلاکت رسیدن شماری از قوای عراقی، یک گردان از نیروهای دفاع الوطنی "جاش" نیز به کلی تار و مار گردید. با انجام موفقیت‌آمیز عملیات نصر5، معابر ضد انقلاب در دشت بوجار مسدود و فعالیت آنان بسیار محدود خواهد شد. کنترل سپاهیان اسلام بر نوار مرزی را نیز یکی دیگر از نتایج این عملیات بود ▪️همچنین25 کیلومترمربع از مناطق مرزی سردشت و چند روستای ایران از جمله روستاهای تابعة دولابی و قلعه‌ر‌ش پس از سال‌ها از تصرف دشمن آزاد شدند 🔸با اجرای این عملیات نیروهای خودی به عقبه‌های دشمن نزدیک‌تر شدند و دسترسی به ارتفاع مهم دوپازا و شهر قلعه‌دیزه امکان‌پذیر گردید
دفاع مقدس
۳ تیر ماه ۱۳۶۶ 🌷 سالروز عملیات نصر ۵ - در منطقه سردشت 💠 اهداف و نتایج عملیات نصر۵ ▫️ تکمیل خطوط
🌴مروری بر اهداف و نتایج عملیات نصر پنج 🔹عمليات پيروزمند نصرپنج با هدف آزادسازي تعدادي از روستاهاي ايران، تسلط رزمندگان اسلام بر ارتفاعات مشرف به منطقه شهرقلعه ديزه عراق و انسداد راه نفوذ عناصرضد انقلاب به داخل مرزهاي ايران اسلامي با استفاده از تاكتيك ويژه جنگ هاي كوهستاني توسط نيروهاي سپاه پاسداران انجام گرفت. 🔹قلعه ديزه شهری دركردستان عراق درشرق اربيل و شمال سليمانيه واقع شده‌، اين شهرهم مرز با شهر سردشت در استان آذربايجان غربی و كردستان ايران كه با سردشت از طريق مرز زمينی ۳۵ كيلومتر فاصله دارد. قلعه ديزه از شمال غرب با شهر رواندوز و ديانا و چومان همسايه‌ است و در شمال شهر كوه های قنديل را بالای سر خود دارد. بافت جمعيتی قلعه ديزه عراق متشكل ازعشاير و ايل‌های مهمی چون منگور، پژدری، ميراودلی و برياجی وگوركی می باشد. در اين شهرمكان ديدنی «جولانان هناروك» باعث شده تا در زمينه گردشگری هم داراي اسم و رسم باشد. 🔹رزمنده ای كه درعمليات نصرپنج مجروح شده بود دراين ارتباط می گفت: وقتی از روی ارتفاعات دوپازا درمرز ايران و عراق و از سنگرهای كمين «شهدا و حضرت رقيه س» مشرف برشهر قلعه ديزه در سال 66 به اين شهر نظامي مي نگريستی بااينكه سكنه آن تخليه شده بود و نيروهای حزب بعث در آن وجود داشتند اما تمام چراغهای خيابان های شهر به دستور صدام روشن و اگر اشراف اطلاعاتي نداشتي فكر می كردی كه در قلعه ديزه زندگی جريان دارد. 🔸سلسله ارتفاعات دوپازا با ارتفاع ۲۷۹۱ متركه از بلندترين ارتفاعات منطقه محسوب مي‌شد، در ۱۳ كيلومتری جنوب سردشت و در نوار مرزی واقع است، اين ارتفاعات از شمال به دو ارتفاع اسپيدان و بولفت ؛ از جنوب به ارتفاعات لك‌لك، شهيد زين‌الدين، فرفری و كله قندی؛ از شرق به كوه‌های رستم آليان و كانی رش و از غرب به دشت و شهر قلعه ديزه عراق محدود مي‌شود. 🔹به نقل از اين رزمنده، صدام با اين كار قصد داشت جنگ روحی و روانی ميان نيروهای خود و رزمندگان اسلام را با بالا بردن روحيه نيروهای عراقی به نفع خود تمام كند، اما بسيجيان در همين سنگرهای كمين كه فقط محل نگهبانی و حراست از مرزهای ايران اسلامی بود و از ساعات ابتدايي شب به اين سنگرهای تاريك اما نورانی به خاطر صلوات های خاصه و فراوان خود وارد می شدند و تا پاسی از سحر مي ماندند، كاملا از لحاظ اشراف اطلاعاتي به اين واقعيت رسيده بودند كه در شهر پر چراغ «قلعه ديزه» جز نفرات حزب بعث و نظاميان تا دندان مسلح عراق، مردمی وجود ندارد و رزمندگان با چشمانی بصير تمام تحركات عراق را زير نظر داشتند. 🔸درعمليات نصر5 در حدود 20 كيلومتر از نوار مرزي تحت كنترل رزمندگان اسلام قرار گرفت و استفاده از تاكتيك هاي ويژه جنگ های كوهستانی توسط يگانهای نيروی زمينی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از خصوصيات بارز آن بود. اين عمليات مهم بمنظور پاسخگويی به شرارت‌های عراق در خليج فارس ، بمباران مناطق كردنشين ، تصرف و تأمين بخشي از ارتفاع مسلط بر قلعه ديزه عراق توسط يگانهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي با تلاش بسيجی ها و رزمندگان دوران دفاع مقدس صورت گرفت. 🔹درجريان تكميل اين عمليات، يگان هاي سپاه پاسداران دشمن بعثی را در منطقه مورد حمله قرار داده و ضربات مؤثري به آنها وارد مي آورند و سنگرهای آنان را كه معروف به «حفره روباه» بود يكی پس از ديگری تسخيرمی كنند. دشمن شكست خورده به طرف مرزهاي بين‌المللي عقب‌ می نشيند. طی اين عمليات علاوه بر خارج كردن تعداد 10 روستاي ايران از زير ديد و تير مستقيم عراق، تعداد 19 روستاي عراق در زير ديد و تير رزمندگان اسلام قرار مي‌گيرد. با تسلط بر ارتفاعات منطقه، به ويژه بلندي‌هاي بوجار، راه نفوذ ضد انقلاب به داخل مرزهاي ايران اسلامي مسدود مي‌شود و با تسخير ارتفاعات مشرف به شهر قلعه ديزه عراق اين شهر در ديد كامل رزمندگان قرار مي‌گيرد، بطوري كه با چشمان غيرمسلح قابل رويت مي‌شود. 🌷شهيد سرداراحمد كاظمی فرمانده وقت لشكر 8 نجف اشرف، آغاز عمليات نصر5 جهت تصرف ارتفاع فرفری در غرب سردشت را اعلام مي كند و پس از گذشت 2 ساعت ارتفاعات كله قندی و فرفری سقوط كرد و رزمندگان مشغول پاكسازی مي شوند ولی در يال كله قندی نيروهای عمل كننده با مقاومت و انبوه آتش دشمن مواجه شدند كه با تدبير فرماندهی در روشنی هوا نيروهای عراقی مجبور به ترك منطقه و نيروهای خودی در آنجا مستقر می شوند.
دفاع مقدس
🌴مروری بر اهداف و نتایج عملیات نصر پنج 🔹عمليات پيروزمند نصرپنج با هدف آزادسازي تعدادي از روستاهاي ا
🗓۳ تیر ماه ۱۳۶۶ 🌷 سالروز عملیات نصر ۵ - در منطقه سردشت طبق طراحی و برنامه از پیش تعیین شده، گردان امام رضا(ع) از لشکر8 نجف با 6 دسته (حدود 150 نفر) برای تصرف یال ارتباطی ارتفاع فرفری و ارتفاع کله‌قندی، از سه محور اصلی و یک محور فریب (حرکت اصلی از سمت کله‌قندی و طرح فریب از سمت فرفری) به سمت هدف حرکت کردند. نیروها همگی در ساعت مقرر به پای کار رسیدند، ولی برخورد رزمندگان در یک محور به کمین دشمن، در اجرای هماهنگ عملیات تأخیر ایجاد کرد. در ساعت 22:30 درگیری آغاز شد و به ‌رغم آتش شدید دشمن، نیروها به پیشروی ادامه دادند. آتش نیروهای خودی نیز که از دقت بیشتری برخوردار بود کمک کرد تا نیروها قبل از روشنایی هوا به اهداف خود دست یابند. پس از آن دستگاه‌های جهاد وارد منطقه شده و اقدامات مهندسی را شروع کردند. از اوایل صبح امروز دشمن با تمرکز آتش خمپاره روی نیروهای خودی مستقر در یال ارتباطی و ارتفاع فرفری سعی داشت خود را از یال صخره‌ای بالا بکشد و این در حالی بود که تمام تلاش‌های دشمن زیر دید نیروهای خودی انجام می‌گرفت. شهید احمد کاظمی فرمانده لشکر8 نجف با مشاهده این وضع، خود، دیده‌بانی و هدایت آتش خمپاره‌ها را در دست گرفت. با هدایت آتش روی تپه جنگلی و تخته‌سنگی کله‌قندی و بهره‌گیری از تیر مستقیم تانک روی مواضع و نفرات نیروهای مهاجم، مقداری از تحرک دشمن کاسته شد. از سوی دیگر، نیروهای مهندسی جهاد احداث جاده به نوک ارتفاع کله‌قندی را ادامه دادند. پس از این مراحل با وارد شدن چند تانک لشکر27 حضرت رسول(ص) و تیراندازی آنها به سمت دشمن، فعالیت‌های نیروهای مهاجم کلاً فروکش کرد. کانال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | تیرماه سال 66 — ارتفاعات اطراف سردشت - در آستانه عملیات نصر5 پنج نفر از رزمندگان لشکر8نجف‌اشرف که چهار نفرشان عضو واحد اطلاعات‌عملیات لشکر هستند، مصاحبه می‌کنند. در ابتدای فیلم، رزمنده‌ای با نام‌خانوادگی عسگری‌فر از خمینی‌شهر مصاحبه می‌کند. این رزمنده واحد اطلاعات‌عملیات که برادرش محمدعلی عسگری‌فر قبل از این به شهادت رسیده، نام کوچکش را نمی‌گوید. نفر بعدی، مجید ایوبی رزمنده اهل نجف‌آباد واحد101 یا همان اطلاعات‌عملیات است که در طول مصاحبه‌اش، سرش را بیش از حد معمول پایین نگه داشته و در اواسط صحبت‌ها، یکی از دوستانش از سرِ شوخی، سرش را به زور بالا می‌آورد. نفر بعدی که مصاحبه‌کننده قصد می‌کند با او مصاحبه کند، چند لحظه‌ای تلاش می‌کند از کادر دوربین و مصاحبه فرار کند ولی در نهایت، با تلاش حاضرین، پایِ مصاحبه می‌آید. او، فضل‌الله شیروانی است؛ اهل رهنان خمینی‌شهر و یکی از رزمندگان باسابقۀ واحد اطلاعات‌عملیات لشکر8نجف. نفر بعدی، ناصر قاضمی (شک داریم نام‌خانوادگی‌اش را درست متوجه شده باشیم) از کا شان است که فقط در حد بیان نام و نام‌خانوادگی‌اش حرف می‌زند و به سرعت از جلوی دوربین می‌رود. آخرین نفر هم غلامحسین جوزقیان از نجف‌آباد صحبت می‌کند که نام واحدش را بیان می‌کند ولی ما به روشنی متوجه عنوان آن نمی‌شویم. کانال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تیرماه سال 66 - عملیات نصر5 در ارتفاعات اطراف سردشت ⚪️ محسن ابوترابی از نجف‌آباد مصاحبه می‌کند. ابوترابی که خود را مسئول تدارکات گردان معرفی می‌کند، نام زادگاهش را نمی‌برد ولی از لهجه‌اش مشخص است که باید اهل نجف‌آباد باشد. با توجه به مصاحبه‌های قبلی انجام شده در همین فیلم، گردانِ مورد اشاره ابوترابی، همان واحد تخریب لشکر8نجف‌اشرف است. ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | تیرماه سال 66 عملیات نصر5 در ارتفاعات اطراف سردشت رزمندگان لشکر 8نجف اشرف، هنگام تناول غذا در بخشی از فیلم، تعدادی از رزمندگان رزمندگان لشکر 8نجف اشرف، در حال قرائت دعای ویژه سفره هستند ولی با همراهی نکردن بقیه و شوخی تعدادی، خواندن این دعا ناتمام می‌ماند. در انتهای فیلم نیز دو نفر از رزمندگان قصد دارند رسم «شکستن جناغ» را انجام دهند که معمولاً در زمان خوردن مرغ، متداول بود.😊 ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
شما به روز‌های ما نسیم بهشت پاشیدید ...
📸 تصویری قدیمی از شهید سلیمانی در جمع رزمندگان ▪️ کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔺تأثیر دفاع مقدس در مکتب سلیمانی 🔸در واقع آنچه از جبهه در ذهن سردار شهید سلیمانی نقش بسته بود، چیزی بسیار بیش از یک نزاع و نحوه مدیریت و به سرانجام رساندن آن بود. به عبارت دیگر او به «جهاد» بسیار فراتر از یک موضوع فقهی و یک فریضه می‌نگریست. 🔸از نظر او، جبهه یک مکتب بود و رزمندگان در آن پیام‌گیران و پیام‌دهندگانی بودند که سخن و عملشان از اوج معارف دینی و انسانی آنان حکایت داشت. 🔸او معتقد بود جبهه تجلی‌گاهِ اسلام ناب در همه ابعاد آن و به‌خصوص دو بعد اعتقادی و عرفانی بود و خداوند متعال با عنایت خاص خود، رزمندگان اسلام را چنان از سرچشمه سیراب کرد که به اوج نورانیت رسیدند و حجاب‌ها را کنار زدند. 🔸از نظر سردار سلیمانی، جبهه، بصیرت دینی‌ای را پدید آورد که سبب کم‌ شدن خطاهای رزمندگان شد. شهید سلیمانی در این باره خاطرات زیادی از شهیدان داشت و با ذکر این خاطرات معتقد بود آنچه از «عنایات خاصه» الهی در جبهه‌ها یافت می‌شد، نوعاً در جاهای دیگر قابل دسترسی نبود و یا به موارد بسیار خاصی محدود شده بود و جنبه فراگیر پیدا نمی‌کرد. 🔸شهید سلیمانی اصولاً جریان جبهه را یک جریان الهی می‌دانست و معتقد بود آنان که به این وادی گام نهادند، به پای خود نیامدند، بلکه برگزیده شدند. او معتقد بود اینها فقط برای شرکت در جهاد و مقابله با دشمنان برگزیده نشدند، بلکه آمدند تا جهان جدیدی بسازند؛ جهانی که در آن انسان، انسان دیگری است و مناسبات میان انسان‌ها، مناسبات دیگری هستند. بر این اساس او می‌گفت آنچه بر زبان رزمندگان و به‌خصوص آنان که بعداً به شهادت رسیدند، جاری شد، نوعی از «الهام الهی» بود./ فارس.
💠 شهیدی که توی ذوقم زد! بخش 1 از 3 ⏳ اواخر خرداد 1365 ⚪️ پادگان دوکوهه صبح، تجهیزات بستیم، قمقمه‌ها را پرکردیم و با گذر از سربالایی جاده که به دژبانی پادگان منتهی می‌شد، از دوکوهه خارج شدیم و در جاده، به‌طرف خرم‌آباد، شروع به راهپیمایی کردیم. به قسمتی از رودخانه رسیدیم که درست پشت پادگان قرار داشت. "حسین اکبرنژاد" بی‌سیم‌چی گروهان، جوان کم سن‌وسال ساده و پاک‌دلی بود. در همان اولین برخوردها، احساس خوبی نسبت به او در وجودم پیدا شد؛ احساسی که نسبت به همه‌ی بچه ‌بسیجی‌های مخلص پیدا می‌شد. یک‌آن او را همچون شهدا سعید طوقانی و مصطفی کاظم‌‌زاده احساس کردم. بیش‌تر از هر چیز، به کار اهمیت می‌داد و این‌که یک لحظه از مسئول گروهان جدا نشود و آن‌چه را می‌گوید، بی کم و کاست و بی هیچ اضافه‌ای مخابره کند. به اهمیت کار مخابرات واقف بود. اگر چه هنوز با او آن‌چنان رفیق نشده بودم، ولی برای گشودن باب رفاقت، دوربین را درآوردم و رفتم کنارش. خیلی راحت گفتم: «برادر اکبرنژاد ... یه دقیقه بیا این‌جا می‌خوام باهات عکس بگیرم.» تعجب کرد، ولی در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت. کنار هم ایستادیم و عکس زیبای دو نفره‌ای گرفتیم. *** ⏳سه‌شنبه - شب سوم تیر 1365 ▫️ گردان به‌خرج خودش، به همه‌ی نیروها، شام چلوکباب باصفایی داد. مناسبت آن را رسما اعلام نکردند، ولی همه فهمیدیم که "شام آخر" یا همان "شام عملیاتی" است که غالبا چلومرغ بود. شام را روی پشت بام ساختمان دادند که در جمع شاد و سر حال بچه‌ها خیلی مزه داد؛ به‌خصوص برای من که پهلوی حسین اکبرنژاد نشسته بودم و برای تحکیم رفاقت، شوخی شوخی، ناخنکی هم به غذایش می‌زدم! ادامه👇👇
پادگان دوکوهه، گردان شهادت. چند روز قبل از عملیات کربلای ۱ آزادی مهران. در کنار شهید حسین اکبرنژاد
شهیدی که توی ذوقم زد! بخش 2 از 3 دوشنبه 9 تیر 1365 عملیات کربلای 1 - خط مقدم مهران وقتی فهمیدم وظیفه‌ی شکستن خط اول دشمن با گردان ماست، ذوق کردم. خیلی دوست داشتم جزو نیروهای خط‌شکن باشم. اذان مغرب که دادند، همان کنار خاکریز دست‌ها را بر خاک کوبیدیم و با وجود تجهیزات کاملی که به خود آویخته بودیم، با پوتین نماز مغرب و عشا را خواندیم. حس و حال بچه‌ها در نمازی که چه‌بسا آخرین نمازشان بود، بسیار دیدنی و زیبا به چشم می‌آمد. حسین اکبرنژاد، با وجود بی‌سیم سنگینی که بر پشت داشت، سجده‌هایش را کش می‌داد و در همان حال که سرش بر مهر چسبیده بود، از ناله‌هایش می‌شد فهمید که با چه سوزی می‌گرید. این چندروزه خیلی می‌پاییدمش. هر لحظه دنبال بهانه‌ای می‌گشتم تا حرفم را به او بگویم، ولی جرأتش را نداشتم. با خود گفتم: شاید الان و این ساعات آخر که تا دقایقی دیگر تکلیف همه معلوم می‌شود که کی ماندنی است و کی رفتنی، بهترین فرصت باشد. سرش را که از سجده برداشت، به‌خوبی می‌شد رد اشک‌های روی صورتش را گرفت. خواست بلند شود که دستش را گرفتم تا مثلا کمکش کرده باشم. با لبخندی بسیار دل‌نشین تشکر کرد و با تکانی به خود، جای بی‌سیم را بر پشتش درست کرد. همان‌طور که دستش در دستم بود، به خودم جرأت دادم و با تته پته گفتم: "ببخشید برادر اکبرنژاد ... می‌خواستم یه لحظه مزاحمت بشم." - خب بفرمایید. - اگه ممکنه تشریف بیارید این کنار خاکریز بهتره. متعجب با من همراه شد و کمی از جماعتی که بدون توجه به ما، درحال خواندن نماز و مناجات بودند، دور شد. - من می‌خواستم یه خواهش از شما بکنم که خیلی راحت بهم جواب بدید آره یا نه. - به چی باید جواب آره یا نه بدم؟ نگاه که به چشمانش انداختم، شرمم شد. معصومیت و پاکی از آنها جاری بود. سرم را انداختم پایین و با جسارت گفتم: - می‌خواستم ازتون خواهش کنم، این دم آخری که معلوم نیست فردا کی زنده است کی مرده، رضایت بدی که باهم عقد اخوت ببندیم. - چی؟ با چی گفتنش، رنگم پرید. دست‌پاچه شدم که گفت: نه من اصلا از این چیزا خوشم نمی‌آد. - خب آخه می‌خوام که باهم برادر بشیم تا ایشاالله اگه هر کدوم‌مون رفت اون طرف، منتظر اومدن اون یکی بمونه. - نه برادر داودآبادی. من اصلا اهل این چیزا نیستم. آدم باید خودش کاری بکنه که اون‌ور حسابش پاک باشه، ولی اگه بحث شما شفاعت و از این چیزاست، من به شما قول می‌دم که اگه شهید شدم که اصلا بعید می‌دونم و شما هم مثل همین امروز بودید، اگه خدا اجازه داد، حتما دست شما رو بگیرم. - شما لطف دارید، ولی ... - ولی چی؟ مگه برادری به عقد اخوته؟ - نه خب. با صدای مسئول گروهان که داد می‌زد: «بی‌سیم‌چی، کجایی؟» لبخندی زد و عذر خواست. دستش را از دستم بیرون کشید و رفت در تاریکی خاکریز. دلم بدجوری سوخت. هیچ‌کس این‌طوری توی ذوقم نزده بود. خیلی می‌ترسیدم. مطمئن بودم که شهید می‌شود. نمی‌خواستم مفت از دست بدهمش، ولی دیگر چه می‌شد کرد. می‌دانستم این قولی که می‌دهد، خیلی‌ها قبل‌تر از من به او گیر داده‌اند و او هم قول داده. دوست داشتم با او برادر شوم تا اگر - اگر که نه، حتما - شهید شد، خیالم راحت باشد که منتظرم می‌ماند. حتی رویم نشد موقع خداحافظی با او روبوسی کنم.
شهیدی که توی ذوقم زد! بخش پایانی 3 از 3 پنج‌شنبه 9 بهمن 1365 شلمچه – عملیات کربلای 5 در یکی از سنگرها حسین اکبرنژاد را دیدم. حسین بی‌سیم‌چی گردان بود. دقایقی در سنگر محو جمال و ادب او ماندم و با وجودی که اصلا دلم نمی‌آمد از او جدا شوم. هر طور بود بهش گفتم که آن شب بدجور حالم را گرفتی، ولی او همچنان لبخندی زیبا تحویلم داد و این که: «ان‌شاءالله اگه توفیقی شد و شهید شدم، شما رو یادم نمی‌ره.» پس از خداحافظی به انتهای خاکریز رفتم. ساعتی بعد که به سنگر برگشتم، جای او خالی بود. یکی از بچه‌ها گفت: «حسین زخمی‌شد و رفت عقب.» *** پس از برگشتن از جبهه، تلفنی به خانه‌ی اکبرنژاد زدم، گوشی را خانمی برداشت که احتمالاً مادرش بود. پس از سلام‌وعلیک گفتم: می‌بخشید من با حسین جبهه بودم، اون‌جا زخمی ‌شد. می‌خواستم بپرسم الآن کدوم بیمارستانه؟ ناگهان زد زیر گریه و گوشی را به زنی دیگر داد که او هم گریه می‌کرد، ولی به خودش تسلط داشت. او با گریه گفت: حسین؟ فردا تشییع جنازه‌شه. بدون آن که چیزی بگویم، گوشی تلفن را گذاشتم. فردای آن روز به نزدیکی منزل‌شان در محله‌ی درخونگاه رفتم¬؛ در خیابان 15 خرداد نرسیده به چهارراه گلوبندک. پیکرش را از دم خانه‌شان تا مدرسه‌اش تشییع کردند، ترکش به سرش خورده بود و احتمالاً در راه انتقال به عقب، جان سپرده بود. شهید "حسین اکبرنژاد" متولد: دوشنبه 13/7/1349 شهادت: شنبه 11/11/1365 در عملیات کربلای 5 در شلمچه. مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی 29 ردیف 45 شماره‌ی 14 ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 3 تیرماه 1342 سالروز تولد شهید عباس خورشیدنام
متن وصیتنامه شهید خورشیدنام👆👆
شهید عباس خورشیدنام 💠 عباس به عرفان اسلامی خیلی علاقه داشت. یک روز، بعد از نماز جماعت صبح، مقاله‌اش را که درباره عرفان اسلامی بود خواند، آن هم با یک حالت عجیب. همه نمازگزاران جذب مقاله او شده بودند. در مقاله‌اش نامی هم از منصور حلاج برده بود. ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 برای کارهای جهادی به روستای کذاب رفته بودیم. ما در یک مدرسه راهنمایی ساکن بودیم. یک روز عباس نگاهش به ساختمان حمام مدرسه افتاد که لوله‌های دودکش آن کنده شده بود. به من گفت: «بیا لوله‌ها را درست کنیم تا بتوانیم حمام را روشن کنیم.» گفتم: لوله‌ها بلند است و ما دست‌مان نمی‌رسد. گفت: «بیا کنار دیوار بایست.» بعد هم از دوش من بالا رفت و لوله‌ها را نصب کرد و توانستیم حمام را روشن کنیم. (راوی: جلیل باقری فهرجی) ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 اواخر بهمن ماه سال60، یک مأموریت فوری پیش آمد. به صورت ضربتی 90 نفر از پاسداران یزد نام نویسی شدند. فرماندهی این گروه به عهده من گذاشته شد. عباس هم که مسئول بسیج دانش‌آموزی بود، به‌عنوان مشاور فرهنگی گروهان و مسئول یکی از دسته‌ها انتخاب و همراه با ما به منطقه اعزام شد. در طول یک ماه و نیم مأموریت، تلاش زیادی برای کارهای فرهنگی داشت. دعا می‌خواند، کارهای روابط عمومی را پیگیری می‌کرد و امور مربوط به دسته‌اش را هم انجام می‌داد. صبح اول وقت بچه‌ها را جمع کرده بود و یک دعایی را می‌خواند که خیلی عارفانه بود. من آن دعا را هرگز نشنیده بودم. شاید از دعاهای حضرت سجاد (ع) بود. شب‌ها بیشتر بیدار می‌ماند؛ حتی وصیت نامه‌اش را در شب نوشت. از وقتش به بهترین نحو استفاده می‌کرد. با اینکه امکانات بهداشتی خیلی کم بود؛ ولی نماز شب را حتماً می‌خواند. (راوی: محمدمهدی ریسمانیان)