دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهر
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت دوم:
تلفن را برمیداشتم، کبری میگفت: زود بیا خونهی ما. همین. چادر سرمیکردم و میرفتم. خانههایمان توی یک خیابان بود. همیشه یک نیسان جلوی حیاطشان ایستاده بود. شوهر خواهرم، آقای کلانی، از بالای نیسان پتو و تشک و ملافه و لباس رزمندهها را میانداخت پایین. چندتا چندتا پتوها را میزدم زیر بغل و میگذاشتم گوشهی حیاط. حیاط پر میشد از پتو. آقای کلانی آخرین پتو را که میانداخت پایین، میرفت سراغ شستههای روز قبل و میگفت: بیمارستان پتو و ملافه نیاز داره... خیلی. و پتوها را نمدار و خشک جمع میکرد. آفتاب مهرماه خوزستان هنوز تیز و سوزان بود. اما زورش نمیرسید آن پتوهای بزرگ و سنگین را یک روزه خشک کند.
شیر آب حوض را باز میکردیم. خانمهای همسایه یکییکی در حیاط را میزدن و میآمدند تو. یکدفعه بیستسی تا خانم جمع میشدند. خواهرها بسمالله. تا غروب باید همه رو بشوریم. ملافهها را باز میکردیم، تکان میدادیم و میریختیم توی حوض، تاید میزدیم و با پا میرفتیم رویشان. بعد میگذاشتیم توی ماشین لباسشویی و یکبار دیگر میشستیم. کف حیاط کنار حوض پر میشد از پوست، تکهگوشت و لختههای خشکشدهی خون. حالمان بد میشد، بغض میکردیم، اما فرصت گریه نداشتیم. بسمالله میگفتم، کیسهای پلاستیکی دستم میگرفتم، خم میشدم و تکههای گوشت را از روی زمین جمع میکردم و میانداختم توی کیسه. کیسه را میدادم آقای کلانی تا ببرد دفنشان کند. شبهای اول خواب نداشتم؛ تکههای گوشت و رختهای خونی و پاره میآمد جلوی چشمم. با خودم میگفتم تکههای بدن کدام شهید است؟ سوراخهای روی لباسها هم اشکمان را درمیآورد. لباسها که خشک میشدند، من و کبری مینشستیم جای تیر و ترکشها را یکییکی رفو میکردیم، میدوختیم و اتو میزدیم.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
49.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 برشی از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی
🔸صحبت هایی که منطبق با اتفاقات این روزهای عالم و تکلیف مسلمانان در مواجهه با اسرائیل است.
#مردان_بی_ادعا
#روایت_فتح
#سید_شهیدان_اهل_قلم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت سوم:
فروردین ۱۳۶۱، عملیات فتحالمبین بود. بعد از شوش، اندیمشک نزدیکترین شهر به منطقهی عملیات بود. پشت هم مجروح میآوردند با آمبولانس و هلیکوپتر. بیمارستان راهآهن نزدیک ایستگاه قطار بود. پشت آن هم مصلا. حیاط مصلا خیلی بزرگ بود. شده بود باند فرود. هلیکوپتر مینشست آنجا و مجروحها را تخلیه میکرد. از زمین و آسمان مجروح میرسید. شهر از نیروهای نظامی پر شده بود و بیمارستان از مجروح.
آن روزها رختهای بیشتری هم میآوردند در خانهها. همهی همسایهها توی خانهی خواهرم میشستند یا هرکس توی خانهی خودش میشست. شستنیها آنقدر زیاد بود که کار فقط توی خانه جواب نمیداد. از درو همسایه شنیدم خانمها توی بیمارستان شهید کلانتری هم رخت میشویند. خانهی ما ده دقیقه تا بیمارستان فاصله داشت... بخشهای بیمارستان ساختمانهای جدا از هم بودند. رخت شویی دهدوازده متر از اورژانس فاصله داشت.
بیرون و داخل رختشویخانه پر بود از لباس و پتو و ملافه. همین که رفتم داخل، بوی تند وایتکس دماغم را سوزاند. چهل پنجاه تا خانم صلوات میفرستادند، دعا میکردند و میشستند. من هم نشستم پای تشت و ملافهای باز کردم. خون روی آن خشک و سیاه شده بود. خواستم با وایتکس خیسش کنم. وایتکس را برداشتم و ریختم رویش. گاز شدید آن رفت توی حلق و دماغم. چشمهایم سوخت و اشکم سرازیر شد.
عکس: سالن رختشویی در سال ۱۳۹۰
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
♦️شهید آوینی: «وطن پرستو بهار است و اگر بهار در کوچ است از پرستو مخواه که بماند! پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد. پس اگر مقصود پرواز است، قفس ویران بهتر!»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🔷 ۶ آبان سالروز شهادت "آرمان عزیز" گرامی باد.
#آرمان_علیوردی
#آرمان_عزیز
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا
https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام
https://t.me/DefaeMoqaddas2
دفاع مقدس
♦️شهید آوینی: «وطن پرستو بهار است و اگر بهار در کوچ است از پرستو مخواه که بماند! پرستویی که مقصد را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قهرمان غیور مدافع امنیت، شهید آرمان عزیز ❤️
🔹️امروز سالروز شهادت کسیه که
اغتشاشگرا هفتاد نفره ریختن سرش
تا به رهبری و شهدا توهین کنه
اما گفت: آقا نور چشم ماست
و شهیدش کردن...😭😭
🌷شهیدی که به قتل صبر به شهادت رسید 🕊🕊
▫️ سالگرد شهادت مدافع دین و امنیت، طلبهٔ بسیجی شهید #آرمان_علی_وردی گرامی باد
#آرمان_عزیز 🇮🇷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
این خواب میارزد به تمام بیداریهای ما...
#نوجوانان
#دفاعمقدس
#شب_بخیر
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
کوله بارى پر ز مهر انبیا دارد شهید
سینهاى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید
#صبح_بخیر
#قهرمانان_وطن
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 صبحگاه جبهه
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
⌛️ روزشمار دفاع مقدس (۷ آبان)
• شهادت سعید گلاببخش (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت محرم شکاری (استان آذربایجان شرقی، شهرستان سراب) (۱۳۵۹ ه. ش)
• شهادت محمدمهدی رحیمیان (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۰ ه. ش)
• شهادت مسعود مجملی (استان اصفهان، شهر رهنان) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت شعبان، ولی پور اکردی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه. ش)
• شهادت سیدعیسی انفرادی کناری (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه. ش)
• شهادت حسین جان آقابرارنیاگودرزی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۵ ه. ش)
• شهادت موسی برزگر سراجی (استان مازندران، شهرستان گلوگاه) (۱۳۶۵ ه. ش)
• شهادت مسعود آقاجانی (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه. ش)
• شهادت قربان کاظم نژاد خرمی (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۵ ه. ش)
• شهادت اکبر باقری جام خانه (استان مازندران، شهرستان میاندورود (۱۳۶۶ ه. ش)
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹
سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛
سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک”
🌸 جوانی خوشسیما، متولد ۱۳۳۸ -- اصفهان که رسم ولایتمداری و ایمانش، در کنار ورزیدگی جسم و توان نظامی بالا، از او نمادی کامل از یک مجاهد فی سبیل الله ساخته بود.
از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند.
خانواده اش از همان اوان کودکی در تربیت او طبق موازین دینی و اخلاق اسلامی، از هیچ کوششی کوتاه نکردند. او همزمان با تحصیل، گرایش خاصی به مباحث و مسائل مذهبی پیدا میکند و به مطالعه کتابهای دینی روی میآورد.
سعید هنگام تحصیل در سال سوم راهنمایی، از آنجا که درگیر مسایل سیاسیی شده بود، یکباره درس و تحصیل را رها میکند و او با تهیه گذرنامه جعلی به چند کشور اروپایی و آخرسر به لبنان سفر می کند.
سعید به گروه های مبارز لبنانی پیوست تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید. در آن جا با شهید " اندرزگو " و " جلال الدین فارسی " آشنا میشود و با گذراندن آموزش نظامی، در مبارزات مردم فلسطین شرکت میجوید.
تا به آنجا که شنیدن نام محسن در میان همرزمان و همدورهایهایش چنان شور و شوقی ایجاد میکرد که تو گویی اسطورهای از لابهلای سطور تاریخ پای به جهان خاکی نهاده و با نام «محسن چریک» دوشادوش رزمندگان رودرروی خصم میجنگد.
با عزیمت حضرت امام به پاریس سعید هم به خدمت ایشان آمد. در این مدت پدرش به دیدن او می آمد. هزینه فعالیت های فرزند را پرداخت می نمود.
با عزیمت حضرت امام به ایران به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد.
سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیست ها رابا جوانان کشورش انتقال دهد.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک”
🌱 رزمنده و مجاهد مومن و فداکار، سعید گلاب بخش
همو که در عنوان جوانی راه مبارزه با دشمنان را یافت و با سفر به سوریه و لبنان، نزد فلسطینی ها، آموزش های چریکی و پارتیزانی را فرا گرفت.
پس پیروزی انقلاب، جوانان داوطلب و پاسداران انقلاب، دسته دسته نزد او آموزش نظامی و تاکتیک های جنگی را فرا می گرفتند که در میان آنها سرداران بزرگی نظیر شهیدان علی تجلایی، محمود قلب پور، و .... به چشم می خورند:👇👇
دفاع مقدس
🌱 رزمنده و مجاهد مومن و فداکار، سعید گلاب بخش همو که در عنوان جوانی راه مبارزه با دشمنان را یافت و
فرمانده شاخص و رزمنده ممتاز، شهید جاویدالاثر، علی تجلایی، در سال ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد. در سال ۱۳۴۴ قدم به عرصه علم و دانش گذاشت و چند سال بعد در رشته ریاضی دیپلم گرفت. در دوران دبیرستان، ساواک یکبار او را به دلیل امتناع از امضای برگه عضویت حزب رستاخیز احضار کرد، اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، او در شمار اولین نفراتی بود که به عضویت سپاه درآمد و دوره آموزش نظامی ۱۵ روزهاش را زیر نظر سعید گلاب بخش معروف به «محسن چریک» در پادگان سعدآباد تهران گذراند.
سردار مخلص سپاه در زمستان ۶۳ در عملیات بدر آسمانی شد و همانگونه که آرزو داشت، ذره ای از این خاک را آرمیدن اشغال نکرد!!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
سردار شهید محمود قلی پور، مسئول عملیات کمیته و سپاه گیلان
اوایل تابستان ۵۸ به سپاه پیوست و دوره آموزشی را نزد شهید سعید گلاب بخش (محسن چریک) در پادگان سعدآباد تهران فراگرفت. پس از آن با عنوان فرماندهی گردان ضربت، به مقابله با ضد انقلاب پرداخت و توانست بندرانزلی را از لوث وجود مزدوران پاکسازی کند.
سردار متعهد سپاه سپس به دیار کردستان رفت و در کنار شهید چمران با عناصر تجربه طلب به مقابله پرداخت. با شروع جنگی تحمیلی به منطقه سرپل ذهاب رفت. او در طول جنگ دوشادوش رزمندگان گیلانی با ارتش متجاوز بعثی می جنگید. مسئولیت ستاد لشکر قدس گیلان از جمله سمت هایی بود که بر عهده داشت. سرانجام سرباز فداکار وطن در عملیات کربلایی ۲ در منطقه حاج عمران به آسمانها پرکشید🕊🕊
🌹 «سردار شهید هرمز محمدبیگلو»؛
پدر آموزش نظامی شمال کشور
متولد: 1337 در رشت --- فنون نظامی را زیر نظر محسن چریک {چریک در فلسطین ولبنان و..)آموخت ۰
در غائله بندر انزلی حضور فعال داشت .
در جنگ پاوه در کنار شهید چمران بود.
در طول جنگ تحمیلی بالغ بر 26 هزار نفر از نیروهای سپاه و بسیج تحت امر و مدیریت او آموزش دیدند.
این قهرمان ورزشی و مدال آور کشوری در رشته هندبال، مسئولیت و فرماندهی پادگان های آموزشی المهدی (عج،) چالوس و پایگاه های آموزشی ساری، رامسر و منجیل را بر عهده داشت.
سرباز و قهرمان وطن سرانجام در دیار #شلمچه بشهادت رسید🌷
کلام شهید
◽️جنگ با عراق برای ما يك رزم آموزشی است. نبرد اصلی ما با صهيونيستها و استكبار جهانی است.
۷ آبانماه ۱۳۵۹ -- سالروز شهادت
سردار گمنام دوران دفاع مقدس
شهید سعید گلاببخش
معروف به: محسن چریک
قبل از انقلاب مدت ها در اروپا تحصیل می کرد. پس از عزیمت به لبنان، در اردوگاه های آموزشی مبارزین فلسطینی دوره های چریکی را گذراند و در کنار آنان با اسراییل مبارزه کرد.
او که همراه ابوشریف در لبنان فعالیت می کرد، در آستانه پیروزی انقلاب به ایران آمد و مبتکر اولین دوره های آموزشی برای نیروهای جوان سپاه بود.
گنبد، تبریز، سقز و سنندج مناطقی بود که به محض شروع غائله، شاهد حضور و رشادتهای محسن چریک بود. دفاعمقدس که شروع شد، بعنوان فرمانده عملیات غرب مشغول طراحی عملیات علیه نیروهای بعثی شد.
ارتفاعات بازیدراز، پادگان ابوذر و سرپل ذهاب، گواهی خواهند داد به مجاهدتهای مردی که هیچ وقت پیکرش از آن منطقه برنگشت
🕊🕊شهادت: ۷ آبان ۵۹ - تپههای افشار آباد سرپلذهاب
*بزرگ بود، زود رفت، گمنام ماند..*
افسوس که نه برایش شعری سرودند، نه کتابی نوشتند، نه فیلمی ساختند و صد افسوس که نه حتی مزاری دارد.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک”
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 عملیات شهید گلاببخش
۷ آبانماه ۱۳۵۹
آغازین روزهای جنگ
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
«سعید گلاب بخش» معروف به «محسن چریک» در دوران دفاع مقدس, عملیات بسیار مهم و سرنوشت سازی را طراحی و اجراء میکند که طی آن بیش از ۳۵۰ نفر از نیروهای دشمن در بخشی از منطقه " سر پل ذهاب " به هلاکت رسیده و ارتفاعات مهمی در این منطقه از چنگ دشمن بعثی خارج میشود؛ در پی آن دشمن پاتک سنگینی می زند که در طی آن محسن چریک و همرزمان او در محاصره دشمن قرار می گیرند. آنها دلیرانه، تا آخرین گلوله مقاومت کردند تا اینکه به شهادت رسیدند. نیروهای صدامی پیکر مطهر او را با خود به نقطه نامعلومی بردند و تا کنون نیز به میهن اسلامی بازنگشته است.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
⏳ #اوایل_جنگ_تحمیلی
📷 تصرّف #قصر_شیرین در روزهای آغازین تجاوز ارتش عراق به خاک ایران
🔺 خیابانهای شهر، زیر چکمههای سربازان دشمن
🔹 نصب تصاویر صدام بر در و دیوار شهر
#جبهه_غرب
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #فیلم | شیون مادران گیلانغرب / اردوگاه آوارگان
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
🎥 فیلمبردار: غلامحسین محبی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
4_5906501762046493817.mp3
5.31M
🔴 روزهای آغازین هجوم ارتش متجاوز صدام به قصرشیرین // #جبهه_غرب
👆📢 شعرآوارگان #قصر_شیرین و #سر_پل_ذهاب به زبان شیرین کُردی
⌛️ پس از تجاوز عراق به خاک میهن، مردم مناطق جنگزده، خانه و کاشانه خود را از دست داده و به ناچار آواره کوه و صحرا شدند....
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 برشی بسیار اثرگذار از مستند «روایت فتح» با صدای شهید آوینی
🔸ای کاش دیدن این کلیپ را از دست ندهیم!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت چهارم:
نفسم بالا نمیآمد. شیلنگ آب را گرفتم روی صورتم و رفتم بیرون رخت شویی. داشتم خفه میشدم. تا مدتها به زور دوا و دارو نفس میکشیدم و موقع شستن گوشهی مقنعهام را شبیه ماسک جلوی دهنم میبستم.
خواهرم همیشه توی خانه رخت میشست، ولی من از آن به بعد میرفتم رختشویخانه. چندتا از خانمهای همسایه باهام میآمدند. حال و هوای رختشویی را دوست داشتم؛ پر از شور و احساس بودیم. خیلی وقتها برایشان نوحه میخواندم و خانمها همخوانی میکردند و شور میگرفتند برای شستن. شبها یک حبه سیر درسته میبلعیدم، تا صبح گلو و سینهام از بوی مواد شوینده پاک میشد... آن روزها فکر و ذکرمان جنگ بود. شبانه روز هم خانه نمیرفتیم بهمان گیر نمیدادند.
حسین آقا کارمند راهآهن بود. با رژیم پهلوی مبارزه میکرد. برای همین، قبل از پیروزی انقلاب هر ماه یکجا تبعیدش میکردند و آنقدر آزارش دادند تا مریض شد. زمان جنگ حالش بدتر شد. از لحاظ روحی به هم ریخته بود و نمیتوانست تنهایی و دوری من و بچهها را تحمل کند.
ادامه دارد...
عکس: حوضهای رختشوی خانه، سال ۱۳۹۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رخترختشویی در دفاع مقدس
خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت پنجم:
چهار پسر داشتم، مدام یا بسیج بودند یا جبهه. یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسین آقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: آقا دارم میرم رختشویی. بعد ناهار داروهای رو بخور.
غروب برگشتم دیدم غذا دست نخورده روی گاز است. گفتم: چرا غذا نخوردی؟ گفت: تا تو برام نکشی نمیتونم بخورم.
گرسنه مانده بود ولی بهم نگفته بود نرو رختشویی. خیلی ناراحت شدم. دیگر هرروز ظهر برمیگشتم خانه، با همسرم غذا میخوردم، داروهای را میدادم و برمیگشتم رختشویی یا میرفتم خانهی خواهرم کبری رخت میشستم که نزدیک خانهمان باشم.
پدرم ملا بود. از بچگی قرآن و احکام را ازش یاد گرفته بودم و توی جلسات خانگی به بقیه خانمها یاد میدادم. بعد از پیروزی انقلاب، جلسات بیشتر و منسجمتر شدند. جنگ هم نتوانست جلسات مارا تعطیل کند. عصر ۲۲ بهمن ۶۴ نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همانجا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک ربعی طول کشید تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشمهایش دلم لرزید. گفتم چیشده کبری؟ صدا از ته حلقش میآمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شدهان.
ادامه دارد...
عکس: زهرا ملکنژاد در حال سخنرانی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت ششم:
یکدفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سر شدهبودم، نمیدانستم چکار کنم. نگاهها روی من خیره بود. نمیدانم از کجا قدرت پیدا کردم و توانستم خودم را جمعوجور کنم. سرم را بالا آوردم و گفتم: الحمدلله، خون پسرهای من و تو در راه اسلام ریختهشده. کبری با شوهرش رفت خانه. من ماندم سرکلاس. به هر زحمتی بود کلاس را ادامه دادم تا تمام شد. پسرم محمود* و خواهرزادهام احمد همیشه باهم بودند. خیلی از همرزمهای محمود میگفتند شهید شده. اما از جنازه خبری نبود. هر لحظه منتظر بودم خبری از محمود برایم بیاورند.
عملیات والفجر۸ بود و باز بیمارستانها پر از مجروح. روزهایی بود که آرام و قرار نداشتم. وجدانم قبول نمیکرد توی آن اوضاع رختشویی نروم. میرفتم، مینشستم پای تشت، خون و تکههای پیکرها لای رختها محمود را میآورد جلوی چشمم. از مادرهای شهدا خجالت میکشیدم که بیقراری کنم. پا به پای آنها رخت میشستم و برایشان حین کار مداحی میکردم. چهل روز با هولوولا و اشک و دلشوره گذشت.
نیمهشب بود، با صدای در از خواب پریدم. دویدم توی حیاط و در را باز کردم؛ لاغر و با دست آتل بسته و سرو صورت زخمی جلویم ایستاد. نشناختمش. با نفسی که سخت بیرونش میداد گفت: سلام مامان. خوبی؟ اجازه هست بیام تو؟!
*محمود حسینپور در جنگ مجروح و شیمیایی شده بود و ۵ آذر ۱۳۷۷ بر اثر عارضهی شدید شیمیایی و مجروحیت به شهادت رسید.
ادامه دارد...
عکس: شهید محمود حسینپور و شهید احمد کلانی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas