eitaa logo
دفاع مقدس
4.5هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
14.7هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
29.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتشار کلیپ تصاویر غواصان لشکر ویژه ۲۵ کربلا در عملیات والفجر هشت 🌖 غروب بیستم بهمن ۱۳۶۴ . 🎞 رزمندگان غیور لشکر ۲۵ در اصلی ترین نقطه رودخانه اروند، دقیقا در جبهه روبرویی؛ به خط دشمن زدند و نذر کرده بودند، صبح عملیات در صورت فتح فاو، پرچم امام رضا(ع) را بر مناره مسجد فاو نصب کنند، که این امر محقق شد و پرچم آقا صبح عملیات توسط سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا به اهتزاز درآمد... (ع) دوران دفاع مقدس
✍ فرازی از غواص 🌷 شهید حسن پام 🕊 : . 📩 اى امّت شهید پرور از فرامین امام عزیز، اطاعت کنید که راه رستگارى را نشان می دهد جبهه را خالى نگذارید نماز را به پاى دارید که نماز، انسان را از فحشا دور نگه می دارد همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و خدا را ناظر اعمال خود بدانید ... اگر این کار را بکنید گناه، کم خواهید کرد... . خواهرانم حجابتان را حفظ کرده... و در مصائب و بلایا، صبور باشید و زینب {س} وار زندگى کنید. .
💢 (ع) . ▫️ سید جمال طالبی.متولد ۱۳۴۶ سنگده. شانزده سالگی رفت جبهه.هشت مرحله عازم مناطق جنگی شد تا سال ۱۳۶۵ ، روز ۵ آذر در خرمشهر تیر به قلبش اصابت کرد و بشهادت رسید.🕊🕊 . ▫️تیربارچی بود . در گردان امام محمد باقر(ع) لشکر ویژه 25 کربلا . در گردان معروف بود که همیشه و در همه حال با وضو بود و موقع اذان نماز خود را به جا می آورد.متواضع بود و با حجب و حیا. اسم امام حسین که می آمد اشک از دیدگانش جاری می‌شد. روزی در یکی از گردان های لشگر، سنگر اجتماعات نیروها دچار حادثه شده بود ، توسط بلندگو درخواست کمک کردند ، سید اولین نفری بود که در محل حادثه حاضر شد و توانست تعداد زیادی از افراد را از زیر آوار بیرون آورد . 
💠 . 🔖 مادر شهید :از کلاس دوم ابتدایی روزه می گرفت . یادم یک سال ماه رمضان در فصل تابستان بود او روزه داشت از شدت گرما پیراهنش را بالا زده بر روی موزائیک خوابیده بود .بسیار مقید به حق الناس بود به مسجد می رفت مسئول تقسیم غذا بین مردم بود اضافه غذا را به ما نمی داد می گفت : مال مسجد است. .
🎂 🌷 . 🔖 / برادر قاسم حسینی : ساعت 6 صبح آمده بود پیش من و گفت جهت گشت جاده مریوان نیرو می خواهند ببرند اسم من را خط زدند گفتم اشکالی ندارد فردا برو .گفت نمی شود من حتماً باید امروز بروم . از من نارحت شده بود و گفت تو دوست فرمانده هستی به او بگو من باید بروم به هر حال با اصرار زیاد از فرمانده اجازه گرفتیم که او برود ساعت 9 صبح بی سیم زدند که بین راه کمین کرده بودند و کلیه سرنشینان تویوتا به شهادت رسیدند .برادرش عباس نقل می کند : همیشه می گفت آیا می شود یک روز عکس مرا مثل باقی شهدای سنگده بر تابوت بزنند و صدای الله اکبر ، خمینی رهبر سر دهند.🇮🇷  .
🌿 یاد آنانی بخیر که دنبال آب و نان و پست و مقام نبودند... .
📩 . 🏷خدایا مرا بسوزان؛ همراه سوختن گناهان من را هم بسوزان.خدایا چه بگویم که از بار گناهانم باخبری و میدانی در خلوت چقدر معصیت کردم.خدایا توبه کردم...قبول دارم عهد شکنم، قبول دارم بند عاصی و گنه کارم،خدایا دستم به دامان توست ، اول پاکم کن و بعد خاکم کن.خدایا در جوانی آمدم و در جوانی خودم را به تو سپردم...خدایا مرا ببخش که محتاج عفو و بخشش تو هستم.
💢 . ▫️پدر شهید : تابستان ها پیش آقای خطیبی در چاکسر کاشی کاری می کردند. به خاطر صداقت و رفتار خوب او آقای خطیی هر روز با موتور  می آمد دنبالش می گفت نمی خواهد کاری بکنی فقط بیا پیش من باش . بعضی وقت ها با شهید علی محمدی تابستان ها یخ می فروختند . هیچ وقت بیکار نمی نشست کار می کرد تا کمک خرج خانه باشد .زمانی که می خواست به جبهه برود و رضایت نامه آورد که امضا بزنم این کار را نکردم و قبول هم نکردم همان شب خواب دیدم در بیابانی هستم  و سگ ها به من حمله کردند  و من می خواستم فرار کنم ولی نمی توانستم وقتی که پسرم اسدالله آمد  سگ ها همه فرار کردند . وقتی صبح بیدار شدم رفتم به انجمن و گفتم من رضایت می دهم که پسرم به جبهه برود .
📝 🎙 : . ❄️کردستان بودیم برای خوابیدن به همه بچه ها پتو دادیم و خودم پتو نگرفتم و هوای منطقه هم خیلی سرد بود و برف هم می بارید. ما تقریباً چند كیلو متر راه رفتیم تا اینكه یه نیمه شب شود و تک را شروع كنیم . یک استراحت كوتاهی هم به بچه ها دادیم. آن شب آنقدر سرد بود كه بچه ها با اینكه پتو داشتند از سرما داشتند یخ می زدند.خودم هم بدون پتو. یك نفر برای كشیک گذاشتم و خودم یک کمی خوابیدم. دیدم كه یه مقدار روی تنم پتو است و بعد بیدار شدم دیدم كه همه پتو دارند و گفتم: خدایا این پتو از كجا آمده است و متوجه شدم كه بچه ها فهمیدند من پتو ندارم. پتوی خودشان را تكه تكه كردند و به من دادند. .
دفاع مقدس
📝 #کردستان_یک_شب_یخ_زدیم 🎙 #راوی: #سردار_شهید_سبزعلی_خداداد . ❄️کردستان بودیم برای خوابیدن به همه بچ
🦋 . ▫️عكس دخترش فاطمه رو با خودش به جبهه می برد و پشت عكس آنقدر می نوشت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه ... و یک ذره نقطه خالی نمی گذاشت و می گفتم كه چرا این جوری می كنی؟ می گفت: اون وقت كه دلم تنگ می شه می روم سر عكسش اون كارها را می كنم و خاطرم جمع می شود و دیگه راه نمی افتم كه بیام. می گفتم: به همین قدر قانعی؟ می گفت: كسی که برای اسلام و انقلاب كار می كند باید از زن و بچه اش بگذرد. می گفت: من وقتی كه از خط بر می گردم می روم سر كیفم و چیزی بگیرم تازه یادم میاد زن و بچه ای هم دارم، تو جبهه همه چیز فراموش می شود. . 🌷بیاد سردار سبزعلی خداداد فرمانده تیپ ۲ لشکر ویژه ۲۵ .
⭕️ مادرش ازبقالی براش بستنی خرید،اونم بستنی رو تو آستینش قایم کرد ؛ وقتی رسید خونه،بستنیش آب شده بود.مادر گفت : پسر بستنی آب شد که ، غلامعلی به مامانش میگه: بستنیم آب شد ولی دل بچه های توکوچه آب نشد. .
4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸به مناسبت روز مادر؛ تصاویری از محبت شهید سیدرضی نسبت به مادرش ... . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ ✅ @hafttapeh