#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_پنجاهم
🔹ضحی و همکارانش منتظر آمدن استاد بودند. آقایی که لباس سفید پزشکی داشت داخل شد و خود را معرفی کرد. ضحی مانده بود چه کند. اگر شرکت نمی کرد، دوره را ناتمام رها کرده بود. شرکت کردن در چنین کلاسی که تخصص مربوط به خانم ها باید باشد، به نظرش بی مفسده نمی آمد. دستش را از زیر چادر بالا آورد و نوک بینی را خاراند. همه دنبال آقای دکتر راه افتادند و او همان طور ایستاده بود. به خود نهیب می زد: نه من نمی رم. جواب می گرفت: ی درس یک ساعته که بیشتر نیست. تشر می زد: یعنی چی! کی دکتر مرد می زاره برای معاینه. این چه وضعشه. صاحاب نداره اینجا. این دوره رو کی تنظیم کرده. من نمی رم. هزاری هم بگی صد سال از تخصصت عقب می مونی من نمی رم. به درک. تخصص نمی خوام. ولمون کن.
🔸ضحی عقب گرد کرد و به سمت اتاق استراحت رفت. پرستاری که روی رفتار ضحی حساس شده بود، دنبالش راه افتاد:
- ببخشین خانم دکتر، شما تشریف نمی برین؟ به خاطر اینکه آقان؟
- بله. نمی رم. درست نیست. چطور؟
- در اصل ایشون همسر خانم دکتر مقامی بودن. خانم دکتر گویا آنفولانزا سختی گرفتن. این شد که ایشون اومدن.
- متشکرم از توضیحتون عزیزم.
- بازم نمی رین؟
🔹ضحی لبخند تلخی زد و تشکر کرد. در اتاق را باز کرد و خودش را روی صندلی راحتی، رها کرد. کمی خودخوری کرد و گوشی را برداشت. فکر کرد با این ناراحتی به هر کی زنگ بزنم بد حرف می زنم. گوشی را کنار نگذاشته بود که زنگ خورد. خانم دکتر بحرینی بود. حس کسی را داشت که از کلاس در رفته و مدیرمدرسه، مچش را گرفته بود. جریان را برای خانم دکتر گفت و عذرخواهی کرد.
- اشتباه کردن. شما بقیه کلاس ها رو برو. مهم تجربتونه مدرک گذروندن دوره رو ندادن هم ندادن. در اصل زنگ زدم از پیجتون بپرسم. خبر داری از مطالب آخری؟
🔻ضحی از پیامک صدیقه و جواب سحر گفت. خانم دکتر ابراز تاسف کرد اما از اینکه سر این مسئله با سحر درگیر نشده بود ابراز خوشحالی کرد. ضمن اینکه اعلام کرد فرهمندپور مشهد و در همان هتلی است که شما هستید. این را ضحی فهمیده بود اما علتش را نمی دانست. خانم دکتر فقط پرسید:
- تو این چند روز با دایی ات حرف زدی؟
- فقط با مامان و خواهرا. عباس آقا هم با مادرشون.
- دایی مشهدن. تو همون هتلی که شمایین. هواتونو دارن.
🔹بی حرف دیگری، خانم دکتر خداحافظی کرد. ضحی به آمدن مشکوک دایی فکر کرد. از فکرهایی که به نتیجه نمی رسید، بیزار بود. فکر کردن را رها کرد. دفتر سبز رنگش را از کیف در آورد و بالای صفحه بسم الله زیبایی نوشت. زیر بسم الله صلوات نوشت و زیر آن، السلام علیک یا صاحب الزمان را با خطی کلفت تر، خطاطی کرد. لبخند روی لبش نشست. کمی درد و دل کرد و چند قطره اشک ریخت. مراقب بود کسی وارد اتاق نشود. نامه به امام را با صلوات تمام کرد. بعد از آن همه اضطراب، حس خوش حرف زدن با آقا، حالش را خوب تر کرده بود. دفتر را بست و قرآن را باز کرد .
🍀آیات مربوط به حفظش را در نیم ساعتی که تا کلاس بعدی وقت داشت، چند بار خواند. ترجمه اش را نگاه کرد. از نرم افزار گوشی، نگاهی به تفسیر آیات کرد و مجدد آیات را خواند. انگشت لای قرآن گذاشت. آیه ای که حفظ کرده بود را از حفظ خواند. قرآن را باز کرد و به کلمات آیه ای که خوانده بود خیره شد. همه را درست گفته بود. آیه بعدی را حفظ کرد. ساعت به سرعت می دوید. قرآن را بوسید و داخل کیف گذاشت. چادر را روی سر مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت.
🔸آقای دکتر، از دانشجوها خداحافظی کرد و رفت. بچه ها برای رفع خستگی ای که بیشتر روحی بود، وارد اتاق شدند. به محض ورود، صدای اعتراضشان بلند شد. ضحی دم در ایستاده بود و به چهره های خشمگینشان نگاه می کرد. یکی از خانم ها گفت:
- شما چطور نیامدید؟
- برای اینکه شاهد چیزایی که شما دیدین نباشم!
- پس مدرک دوره رو از دست دادید خانم دکتر!
- درست می فرمایید. مدرکی که مُهر چنین کلاسی توش بخوره، همان بهتر که از دست بدم.
🔹ضحی حرفش را محترمانه و بدون اینکه به فرد خاصی نگاه کند، گفت. همین برای توجه دادن شرکت کنندگان کافی بود که بفهمند کار دیگری هم می توانستند بکنند. در سکوتی که حاکم شده بود، ببخشید گفت و از اتاق خارج شد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🔍🔎🌺🔍🔎
#روزتون_بخیر
ســـــلام به اعضای محترم کانال دهڪدهمثبت✋
خوشآمـد و عرض ادب خدمت همهی بزرگواران🌹🌹
🔍برای پیدا کردن مطالب کانال، میتوانید از این هشتکها استفاده کنید.
🌱ابتدای هر روز قلم 🖌را برمیداریم و صمیمانههایمان را مینویسیم.
#مناجات_با_خدا
#مناجات_با_امام
#صمیمانه_با_امام
✨ دوره معجزهآساے تکنیکهای موفقیت دکتر شاهین فرهنگ.
#حالِ_خوب
#تفکر_مثبت
🌱شبهای جمعه و زیارت کربلا.
#جمعه_ظهور
#آینده_روشن
🌱سخنان و توصیههای رهبری.
#بیانات_رهبری
#آیت_الله_خامنه_ای
🌱بیان نکتهای ناب برای توبه.
#استغفار
#توبه
#حرف_خودمانی
#درگوشی
🌱یهسری از آیههای قرآن خیلی شناخته شدن و همه تفسیرش رو از برن🤓
اما اگه تفسیر آیههای کمتر شنیدهشدهی قرآن📖، به شکلی نو رو میخوای، اینجاست به فریادت میرسه😎
#از_قرآن_بیاموزیم
#قرآن_را_بشناسیم
#یه_حبه_نور
#قرآن_کریم
#کلام_نور
#آیه_گرافی
#تلنگر
#مناسبتی
🌱نوشتن داستان با استفاده از ایدههای واقعی و خیالی.
#داستان
#داستانک
#ایستگاه_فکر
🌱گاهی منتظر یه تلنگری؛ یه متن کوتاه، تا بغضتو بشکنه، تا دلت آروم شه پس بیا با ما همراه باش.
#تفکر
#تلنگرانه
#انگیزشی
#نکته
#یه_لقمه
#پندانه
#عاشقانه
#عارفانه
#تفکرانه
#اُمیدانه
#دلانه
👨👩👧👧متنهای مربوط به خانواده.
#همسرداری
#ارتباط_با_والدین
#ارتباط_با_فرزندان
#زندگی_بهتر
#درس_زندگی
🌱تازه کلیپهای مختصر با کلی اطلاعات مفید هم به اشتراک گذاشته میشه.
#کلیپ
#استوری
#نماهنگ
#دلتنگ_کربلا
#شب_جمعه
#سلام_شبانگاهی
#دور_همی
#حرف_خودمانی
#واجب_فراموش_شده
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
🌱داشت یادم میرفت
و همچنین معرفی کتاب خوب📚
#کتابِ_خوب
#رفیقِ_خوب
#معرفی_کتاب
#سخن_حکیمانه
#سخن_بزرگان
#داستان_بلند (داستان بلند یا رمان)
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_اول
همه داستانکها و متنها که با نام نویسنده ذکر شده، تولیدی است.
https://eitaa.com/joinchat/2856452190Cf3fb1a92c0
📣کانال #دهڪده_مثبت در ایتا، سروش، بله
______________
@Dehkade_mosbat
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺سلام و صلوات بر تو ای ماه منیر
🍀آقاجان یکی از لقب های شما " غریم " است. غریم که هم به معنای طلبکار و هم بدهکار است.
مولاجان جد بزرگوارتان امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق، حق طلبکار را چنین می فرمایند: اگر ميتواني طلب او را بدهي و دستت پر است و توانگري ، حق او را پر و پيمان ادا كن ، كفايت او را بكن و به ميزان كافي به او بپرداز. او را وادار به رفت وآمد، و معطل نكن. كسي كه غني است و ميتواند پرداخت كند، معطل كردن طلبكارش ظلم است.
🌸سیدی چگونه طلبتان رابپردازيم ؟
مهدیا تمام نعمات زندگي خود را به شما بدهكار هستيم و نتوانستيم شكر يكي از آنها را بكنيم. پس تشكر و قدرشناسي هاي زيادي به شما بدهكاريم.
🌼سیدی خوشحالی ام به این است که جدّتان در ادامه فرموده اند: حال اگر دستتان خالي است و نميتوانيد طلب طلبكار را بدهيد، سعي كنيد با گفتار زيبا او را راضي كنيد و از او خيلي زيبا درخواست مهلت كنيد و با زبان زيبا منصرفش كنيد و از خدا بخواهيد كه كمك كند تا حق غريم را بپردازيد و اگر مال طلبكار را ندهيد و نزد خود جمع كنيد (بواسطه بد معامله كردن) اين كار پستي است.
🌱یوسف زهرا(علیهماالسلام) بر اساس سفارش جدّتان اگر در تنگنا هستيم و دستمان خاليست، يعني آنقدر چاله هاي زندگيمان تهي شده است و موجودي ما به انتها رسيده است، برايتان زبان بريزيم، هر روز آل يس بخوانيم، دعای عهد بخوانیم، شما را واسطه قرار دهيم تا خدا مهلت جديد به ما بدهد مثل عرفه ی ديگر، محرم سال ديگر، نيمه شعبان ديگر...
🌱ميدانيم كه با طلبكار كريم روبرو هستيم. معمولا بدهكار از طلبكار فرار ميكند و طلبكار سر راه بدهكار كمين ميكند. امّا آقاي ما طلبكاري نيست كه اينگونه باشد، كريم است و از طرف ديگري ميرود تا چشم بدهكار به او نيفتد.
🌺آقاجان ميخواهيم بدهي خود را صاف كنيم تا كي از يكديگر فرار كنيم؟
آقاجان كم ما را زياد حساب كنيد، طلب خود را بر ما ببخشاييد تا از يكديگر دور نباشيم.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ سرود زیبای زیارت از راه دور (امام رضا علیهالسلام)
در روز زیارتی مخصوص امام رضا علیهالسلام، دلهایتان ❤️ را پر بدهید به سوی بارگاهش
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#روز_زیارتی_مخصوص
#امام_رضا علیه السلام
#از_راه_دور_سلام_آقا
🕊ای خدا کاش که من، یک کبوتر بودم...
🌺السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#روز_زیارتی_مخصوص
#امام_رضا علیه السلام
#از_راه_دور_سلام_آقا
✍️ یادآوری
💠نماز یکشنبه ماه ذیالقعده(نماز توبه)
🔹در روز یکشنبه غسل کرده و برای نماز وضو بگیرد و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح که در هر رکعت، یکبار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یکبار سوره ناس و یکبار سوره فلق خوانده میشود و پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یکبار ذکر« لا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلي العظيم» بگوید و در پایان این دعا را بخواند:
«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»
🔰فضیلت نماز یکشنبه ماه ذیقعده
🔸از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده هر کس این نماز را به جا آورد،
🌱توبهاش مقبول و گناهانش آمرزیده میشود،
🌱دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند،
🌱با ایمان میمیرد،
🌱دین و ایمانش از وی گرفته نمیشود؛
🌱قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛
🌱مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛
🌱توسعه رزق پیدا کند؛
🌱ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد.
👈🏻نماز یکشنبه ماه ذیقعده را از دست ندهیم
🌺 این نماز مورد تاکید همه علمای اخلاق می باشد، در مواظبت به این نماز کوتاهی نکنیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#نماز_توبه
#مناسبتی
#ذی_القعده
﷽
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#امام_رضا💛 علیه السلام
#زیارت_مخصوص✨
#ازدورسلام✋🏻
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک
🔻روبروی در اتاق ایستاد. مستخدم هتل، اتاق کناری را جارو و برای مسافر بعدی، آماده میکرد. داخل اتاق شد. پرده اتاق را کشید و روی صندلی راحتی، در تاریکی نشست. جسمش آنجا بود اما روحش را معلوم نبود کجا جا گذاشته. از مرکز آموزشی که بیرون آمده بود، دیگر آن فرهمندپور قبلی نبود. قلبش خُرد و هزاران تکه شده بود. تمام مدت فکر میکرد. به گذشتهای که پشت سر گذاشته و آینده ای که قرار بود زجری دائمی، قلبش را بیازارد و این آزردگی، انتخاب خودش بود:
- دفعه قبل هم گفتم. من اهل معامله ام. از الان باهات طی می کنم. ضحی رو اگه بهم ندادی، باید بهترشو بدی. من نمی دونم بهترش چیه اما شما می دونی. ناسلامتی بهتون می گن امام. پس بهم بده. البته لطفا.
🔹متوجه نگاه عاقله مردی که کنارش زیارت نامه می خواند شد اما توجهی نکرد. همان طور با لحن دلخور ادامه داد:
- من تاجرم. تاجر، معامله ای که سود نداشته باشه انجام نمی ده. ضحی رو بهت ببخشم چی بهم می دی؟ باید بهتر از ضحی باشه. چند بار تکرار کردم که ..
- ببخشید آقا، اگه ممکنه کمی یواش تر. برای امام بی صدا هم خط و نشون بکشی می شنون!
🔸فرهمندپور به چشمان عاقله مردی که ابروان خاکستریاش کمی درهم رفته بود نگاهی از سر تواضع و عذرخواهی کرد. صدایش را آرام تر کرد:
- نه که فکر کنی نمی فهمم. چرا. می فهمم که به اجبار دارم این معامله رو می کنم. اما می تونم شوهرشو به خاک سیاه بنشونم. ولی اونوقت ضحی زجر می کشه. و من اینو نمی خوام. به هر حال. به ایناش کاری ندارم. حالا از سر هر چی، اجبار، عشق، موقعیت، به هر حال بخشیدمش به خودت. بهترشو به من بده.
🔹سر جایش نشست و بی صدا، با جمله بندیهای دیگر، همان حرف ها را به امام گفت. حالا که می توانست صدایش را هم در نیاورد، درد و دل را ضمیمه حرفهایش کرد. از فرانک و مادرش گفت. از مشکلات زندگی اش در خارج و .. هر چه داشت با زبان قلبش گفت و با چشم، اشک ریخت. اینجا تنها جایی بود که می شد یک مرد هم، گریه کند. گریست و دلش زندگی آرام و بی دغدغه خواست. گریست و دلش مانند عباس و ضحی بودن را خواست. آرامش آن ها را خواست. زیبایی هایشان را. گریست و بار، سبک کرد. از جا بلند شد. به نشانه ارادت، مانند بقیه زائرین، دست روی قلب شکسته اش گذاشت و قامت منیّت را خم کرد. با نگاه به امام گفت: حرف مرد یکیه. ضحی مال تو.
🔸نفس عمیقی کشید و به خود آمد. در اتاق تاریک هتل، روی مبل چمباتمه زده بود. صورتش نم داشت. لب تاب را از گوشه میز برداشت. روشن کرد. مجدد همان پیام ویروس یاب آمد. مشکوک شده بود اما دیگر چیزی برایش مهم نبود. اوکی زد و وارد پوشه فیلم و عکس های ضحی شد. همه فیلم ها را انتخاب کرد. دکمه شیفت را گرفت. انگشتش روی دکمه دیلیت مانده بود. صدایی درونش فریاد زد: "صبر کن. فشار بدی دیگر هیچی از ضحی نداری."
🔹خواست برای بار آخر، یکی از فیلم های ضحی را ببیند و آن لبخند مهربانش را. چادر زیبا و صلابتی که هنگام راه رفتن در چادر داشت. بفرمایید گفتن هایی که با دستش به دیگران راه می داد. تعارف کردن هایی که تواضع و احترام در حرکاتش دیده می شد. ای کاش این ها همه برای او بود. به خود غرید: مَرده و قولش. اخم هایش در هم فشرده شد. انگشت روی دکمه دیلیت زد. اوکی کرد و صفحه خالی شد. لب تاب را روی میز سُر داد و شانه هایش لرزید. چند دقیقه بعد، دستش را به سمت گوشی تلفن برد و شماره صفر را گرفت. با شنیدن صدای پذیرش ناله زد:
- برای فرودگار ی ماشین می خواستم. فرهمندپور. همین الان.
🔻گوشی را گذاشت. از جا بلند شد و خرده وسایلی که روی تخت و میز رها بود به همراه لب تاب، داخل کوله چپاند. زیپش را بی هوا کشید و از اتاق خارج شد. تا ماشین بیاید، کارت اتاق را تحویل و حساب روزهایی که داشت زودتر برمی گشت را تسویه کرد. سوار تاکسی شد. گوشی را در آورد. آخرین پیامک را برای ضحی نوشت. سابقه پیام ها و شماره ضحی را پاک کرد. سیم کارت را در آورد و از پنجره ماشین، بیرون پرت کرد. وارد سالن فرودگاه شد. بلیت برگشت را پس داد و برای پرواز یک ساعت دیگر به سمت تهران، بلیط گرفت. روی صندلی های فرودگاه منتظر نشست و سعی کرد ذره ای به ضحی فکر نکند. مرد است و قولش.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
✍️ چه خبر از جهاد اکبر ؟
🔸 نظرتون چیه که امشب یه محاسبه نفس گروهی داشته باشیم؟😊
اگه بله که بفرمایید برای امروز حساب کردید که چند بار مبارزه با نفس کردید؟
🔹چند بار طبق آیین نامه ادب، با هوای نفس خودتون جنگیدید و چند بار خدای نکرده طبق هوای نفس عمل کردید؟
🌼قبل از خواب، همه اینا رو محاسبه کنیم، و با خود عهد ببندیم در جهت جبران اشتباهات مون قدم های خود را محکم برداریم. هر روزمان بهتر از دیروزمان باشد. ان شاءالله
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#محاسبه_نفس
#حرف_خودمانی
#دورهمی
#تلنگر
🌺سلام و صلوات بر تو ای ماه تابان
🌱آقاجان از روزی که شنیده ام چه برکاتی بر اعمال مستحبی که به محضرتان اهداء شود، مترتب می شود، همه اعمال ناقابل و ناقص خود را تقدیم به محضرتان نموده ام.
🌱مولاجان چقدر دچار شادی و شعف شدم وقتی که فهمیدم، هركه عمل مستحبى را به شما اهداء كند دو اثر دارد
🌱اول آنكه: اين اعمال ناقص ما، قابل عرضه به محضر بلند و بزرگ تان را ندارد اعمال ما غالبا شائبه هاى متعدد و نقص هاى بزرگ دارد؛ لذا وقتى عمل را اهداء می کنیم، خداوند متعال آن عمل را براى اهداء به محضرتان در سطح شما ارتقاء مى دهد تا در شأن تان قرار گيرد؛ پس اثر اول عمل نيابتى، ارتقاء سطح كيفىِ عمل ما را در پى خواهد داشت و خداوند آن عمل را آنقدر بالا مى آورد تا در شأن و مقام تان قرار بگيرد.
🌱دوم اينكه وقتى عمل را خدمتتان ارائه مى دهند شما عطف نظــرى مى فرمائید تا ببينید چه كسى اين عمل را اهداء نموده؟ و اين نظــرتان اثر معنوى غير قابل توصيفى را در پى خواهد داشت.
🌼مهدیا بپذیر این هدیه ناقابل را از ناحیه کوچکترین های عالم.
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز