✍سرزمین مادری
🗾به جاده چشم دوخته بود، هرچی می دید بیابان بود و خشک. نه بوته ای، نه سبزه ای، نه آبی. به یاد سرزمین مادری اش افتاد، چقدر این روزها دلتنگ آنجا و پدر و مادرش می شد.
🍀به خاطر ات دوردست پرواز کرد. همان روزها که دست نوازش مهربان پدر و آغوش گرم مادر برایش لذت بخش بود.
🌸یکسالی می شد که پدر و مادرش را ندیده بود. هر وقت زنگ می زد، بغضِ دلتنگیِ مادر و لرزشِ صدایِ بیقرار ِ پدر، دلش را به آشوب می کشاند. دوست داشت همین الان بال درآورد و خود را به نگاه گرم پدر و لبخند شیرین مادر برساند؛ امّا این کار پردردسر، شب و روز برایش نگذاشته بود تا جایی که پسر یکساله اش هم از او غریبی می کرد.
❄️مدتی بود از این روش زندگی خسته شده بود، به دنبال راهی و کاری بود که بتواند بیشتر در کنار خانواده اش باشد.
🌼 با خود نیت کرد اگر در مصاحبه ای که به تازگی داده است قبول شود، در اولین فرصت به پدر و مادرش سربزند، غرق در افکارش بود که صدای زنگ موبایلش، آن را پاره کرد، از شنیدن خبری که به او گفته شد، اشک شوق در چشمانش حلقه زد؛ حتّی تصور اینکه به این زودی می تواند پدر و مادرش را ببیند برایش لذتبخش بود.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
♨️توبه, گناه, اثر گناه
✍دوست ِخوبم ی حرف خودمانی و درگوشی
💢هر وقت بعد از اون #گناه،
خدا اونقدر زنده نگهِت داشت که...
وضو بگیری و وایستی جلوش نماز بخونی؛
یعنی پذیرفتَتِت!
ازت نا امید نیست
💯گناه، میان ما و رحمت و تفضلات الهی، حجاب میشود. استغفار، این حجاب را برمیدارد و راه رحمت و تفضل خدا به سوی ما باز میشود. این، فایدهی استغفار است.
🔰بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای در خطبههای نماز جمعهی تهران؛ 1375/10/28
📿استغفرالله ربی و اتوب الیه
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#گناه
#توبه
#استغفار
#آیت_الله_خامنه_ای
#حرف_خودمانی
#ماهی_قرمز
🔴 شب جمعه را غنیمت بشمارید....
🔵 ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود: به راستی خدای بلندمرتبه، هر شب جمعه از بالای عرش تا صبح ندا میدهد:
🌕 آیا بنده مؤمنی نیست كه مرا برای دنیا و آخرتش قبل از طلوع فجر بخواند، پس من جوابش دهم؟
🔹 آیا بنده مؤمنی نیست كه از گناهانش قبل از طلوع فجر توبه كند من توبه او را بپذیرم؟ آیا بنده مؤمنی نیست كه از نظر روزی در تنگنا باشد و از من درخواست زیادت كند پیش از طلوع فجر، من نیز [بر رزق او] بیفزایم و بر او توسعه دهم؟
🔹آیا عبد مؤمن بیماری كه شفای خود را قبل از طلوع فجر بخواهد، نیست تا شفایش دهم؟
🔹 آیا بنده مؤمن زندانی غمناكی نیست كه درخواست آزادی از حبس كند قبل از طلوع فجر، سپس من آزاد و رهایش بنمایم؟
🔹 آیا بنده مؤمنی كه مظلوم واقع شده نیست كه از من درخواست كند تقاص ظلم او را بگیرم، و من یاریاش كنم و مظلمههای او را پس بگیرم؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود: این ندا مرتب تا طلوع فجر ادامه دارد.
📚(وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۷۳ و ۷۴)
🔺 شرط انصاف جز این نیست که پیش از طلوع فجر ، بر فرج مولای غریبمان متوسل و دعاگو باشیم...که ظهور تنها راه نجات تمام بشریت است.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#شب_جمعه
#ندای_حق
#لبیک_به_حق
#تذکر
#تلنگر
#دورهمی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشت
🔹ضحی با صدای گوشی، از خواب پرید. به اطراف نگاه کرد. ضریح آقا بود و زائران. از اینکه در محضر آقا خوابش برده شرمنده شد. چشم راستش را فشار داد و چند بار پلک زد و چشمانش را گرد کرد تا بهتر ببیند. گوشی اش زنگ می خورد. به خیال اینکه عباس است،گوشی را در آورد. عباس نبود. روی شماره دقت کرد. احساس کرد چقدر این شماره آشناست و بعد یادش افتاد. فکری که نیم ساعت قبل از سرش گذشته بود با قوت بیشتری برگشت: جواب بده ببین کیه؟ نمی خواد چیزی بگی فقط جواب بده. انگشت اشاره را برد که دکمه سبز را بکشد که پای زائری که از کنارش رد می شد به آرنجش خورد و گوشی از دستش افتاد.
🔻گوشی را برداشت و فکر کرد: خب فهمیدم کیه که چی؟ اگه حرفاش دلمو بلرزونه چی؟ شیطون بیکار نمی شینه. چیزی در ذهنش گفت: می تونی آرومش کنی. باهاش حرف بزنی. بهش بگی که ازدواج کردی و مورد مناسب حتی بهش معرفی کنی. خدا رو چه دیدی. شاید حتی زندگیشو از این رو به اون رو کردی. تماس قطع شد.
🔹دکمه بیصدا را فعال کرد و فکر کرد: مرا چه به هدایت و معرفی و مورد مناسب! همه کاره عالم خداست. می ترسم خدایا از این ابتلا. نجاتمون بدین. تسبیحی که روی پایش افتاده بود را برداشت. برای تجدید وضو بیرون رفت اما با دیدن پیامک هایی که وسط راه به دستش رسید، تمام حواسش پرت شد:
- چه شوهر خوبی داری! حقا که جفت خودته.
🔸خواست شماره ناشناس را بگیرد اما نگرفت. فکر کرد از عباس می پرسم امروز با چه کسایی بوده. قدم هایش تندتر شد. به ذهنش آمد نکند می خواهد بلایی سر عباس بیاورد. باید بهش خبر بدم. شماره عباس را چند بار گرفت اما بی پاسخ ماند. اضطراب به جانش افتاد. از آقا کمک خواست و خداحافظی کرد.
🔻نمی دانست باید چه کند. سعی کرد به خودش مسلط شود. به اطراف نگاه کرد. فکر کرد حالا چی کار کنم؟ نزدیک ناهاره. نکنه مسمومش کنه. عباسو از کجا می شناسه. آدرس مرکز آموزشی رو هم بلد نیستم که برم تا اونجا. اصلا برم چی بگم! مویرگهای دو طرف سرش درد گرفت. پخش شد و کل پیشانی اش به حالت نبض زدن افتاد. چشمانش تیز شده بود و منتظر بود تا آن فرد ناشناس را ببیند و تیر بیاندازد. قوت به پاهایش برگشته بود و از کنار مغازه ها، تند و تند حرکت می کرد. به کجا؟ خودش هم نمی دانست. دو چهارراه جلو رفت و مدام خودخوری کرد. نکنه خود عباسه داره منو امتحان می کنه؟ نه بابا عباس از این کارا نمی کنه؟ نکنه از همکارای عباسه؟ نکنه از خانواده آتش نشان هاییه که رفتیم سر زدیم بهشون؟ نکنه از اون موسسه خیریه باشه که عاشق من شده؟ وای خدا چی کار کنم. الان عباس کجاست. نکنه بلایی سرش بیاره؟
🔸اضطراب به دست و پاهایش افتاده بود و او را بی هدف، در خیابان ها می چرخاند. مجدد به عباس زنگ زد. بی پاسخ ماند. تا اذان نیم ساعت مانده بود. فکر کرد حتما برنامشونو موقع نماز تعطیل میکنن. شایدم رفته باشه هتل. به محضی که کلمه هتل از ذهنش گذشت، ایستاد. به اطراف و خیابان ها نگاه کرد. نفهمید در چه خیابانی است و کجاست. اولین تاکسی را که دید، دربست گرفت.
🔸پذیرش هتل نبود. زنگ روی میز را چند بار ضربه زد. شماره هتل را گرفت. نوجوانی گوشی را برداشت:
- این مسئول پذیرشتون کجاس؟ نیم ساعته من معطل وایسادم منتظرم.
🔻نوجوان گوشی را قطع کرد و چند ثانیه بعد، جوانی پشت پیشخوان آمد. کارت یدک اتاق را به ضحی داد و از عباس ابراز بی خبری کرد.
🔹اتاق خالی خالی بود. تاریک و گرم. بدون اینکه چادر از سر در بیاورد، به سمت پنجره رفت. پرده را کنار زد و خیابان را نگاه کرد. دنبال عباس می گشت. صدای قرآن از مسجد بلند شد. گوشی را برداشت و عباس را گرفت. جواب نداد. گوشی را روی تخت انداخت و لبه تخت نشست. مستاصل شده بود. چشمانش را بست. به خود تشر زد: ضحی فکر کن. آروم باش. چیزی نشده. چرا باید به عباس آسیب برسونه؟ اصلا کی هست؟ از فکر اینکه عباس را از دست بدهد به گریه افتاد.
🔸کنترل تلویزیون را برداشت و روشن کرد بلکه حواسش پرت شود. اشک هایش را با لبه روسری پاک کرد. با صدای حی الصلوه، از جا بلند شد. گوشی را برداشت و تماس دوباره. باز هم بی پاسخ. چشمش به پیامک بعدی افتاد. آنقدر نگران عباس بود که پیام صدیقه را فراموش کرده بود. به اینستا سر زد. با چند مطلب از مدلینگ لباس بارداری نیمه برهنه مواجه شد. احساس خفگی کرد. صورتش گُر گرفت. بلافاصله شماره سحر را گرفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
°
من اگر #عشق را ڪنم توصیف؛
شبِ جمعه،
حرم،
ڪنار #حسین...!
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#شبجمعه
#دلتنگ_کربلا
🌺سلام و صلوات بر تو ای پدر مهربان
🌱آقاجان چقدر داستان ملاقات بزرگان دین با شما شیرین و دوست داشتنی است.
🌱مولاجان داستان دیدار عارف بر حق آيت الله بهاءالدينى را می خواندم که آيت الله حجتى رحمة الله چنین نقل کردند:
🌼بعد از آنكه آيت الله بهاءالدينى از مكه (سفر حج ) برگشتند ديدم هر دو دست خود را آزاد گذاشته تا مردم و طلبه ها آن را ببوسند از اينكار ايشان تعجب كردم چونكه ايشان قبلا نمى گذاشتند كسى دستشان را ببوسند! تا اينكه بعد از مدتى از ايشان پرسيدم شما قبلا نمى گذاشتند كسى دستتان را ببوسد حالا چطــور شده که امتناع نمى كنيد؟
🍀در پاسخ فرمودند:در سفر حج در عرفات ما را در چادر حضرت ولى عصر بردند خواستم دست امام را ببوسم حضرت امتناع فرمودند سؤال كردم اجازه نمى فرمائيد دست مبارك را ببوسم؟ امام فرمودند: شما چرا نمى گذاريد شيعيان ما دست شما را ببوسند...
🌸آقاجان به فدایتان بشوم که ناظر به کوچکترین عمل محبینتان هستید و شادی دل شیعیانتان برایتان مهم است، که با عملتان این نکته را به آیت الله بهالدینی یادآوری فرمودید.
📚کتاب زبور نور، ص 220(هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه)
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
⛅️انتظار فرج نگاهی امیدبخش
#قسمت_اوّل
✍معتقدین به ظهور هیچگاه دچار ناامیدی نمیشوند
🌺نام امام زمان (عجّلاللهلهالفرج و سلاماللهعلیه) و یاد این بزرگوار، دائماً به ما یادآوری میکند که طلوع خورشیدِ حق و عدل در پایان این شب ظلمانی، قطعی است.
❄️انسانها گاهی که امواج متراکم ظلمت و ظلم را مشاهده میکنند، مأیوس میشوند.
🍀یاد امام زمان نشاندهندهی این است که خورشید طلوع خواهد کرد، روز خواهد آمد؛ بله، ظلمات هست، ظالمان و تاریکیآفرینان هستند در دنیا، و قرنهای متمادی بودهاند؛ امّا پایان این شب سیاه و ظلمانی، قطعاً طلوع خورشید است؛
🌼این آن چیزی است که اعتقاد به امام زمان به ما میآموزد؛ این وعدهی تضمینشدهی پروردگار است: اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ وَ العِلمُ المَصبوبُ وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ وَعداً غَیرَ مَکذوب؛ وعدهی تخلّفناپذیر الهی است. در اوّل زیارت [هم دارد]: اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه؛ وعدهای که تضمینشده است از طرف پروردگار، ظهور این بزرگوار است.
🌸معتقدین به ظهور ولیّعصر و وجود ولیّعصر (ارواحنا فداه) هیچگاه دچار ناامیدی و یأس نمیشوند، و میدانند که قطعاً این خورشید طلوع خواهد کرد و این تاریکیها و این سیاهیها را برطرف خواهد کرد.
🔰بیانات مقام معظم رهبری(دامت برکاته) در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (علیهالسلام) ۱۳۹۶/۰۲/۲۰
☘☘☘☘☘☘☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مهدویت
#انتظار
#بیانات_رهبری
#آیت_الله_خامنه_ای
#ماهی_قرمز
✍️محبتی دو طرفه
❓شما هم مثل من شنیده اید که گفته شده است: ظهور حضرت حجت(ارواحناله الفداء) به صورت ناگهانی و بی خبر رُخ می دهد؟
🍀این سخن تلنگری برای من است. در حال فکر کردن به این مورد هستم که فرصت ها کوتاه هست. فرصت هایی که با سرعت باد در حال گذر است. فرصت برای جبران گذشته، فرصت برای آماده شدن برای حکومت عدل الهی، فرصت برای پشیمانی از گناه، فرصت برای نشاندن لبخند بر لب های مولایم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)...
❓می دانی نزدیک ترین راه برای جبران گذشته و غنیمت شمردن فرصت ها چه هست؟
🌸باورتان می شود که امام عصر(ارواحناله الفداء) خودشان این راه را به ما نشان داده اند. درست شنیدی حضرت در این خصوص می فرمایند: شما باید کاری کنید که به محبت ما نزدیک شوید و از خشم ما دور شوید.(1)
💯یادمان باشد محبت به امام، جاده ای دو طرفه است و چه شیرین و دوست داشتنی است، محبّت امام(صلوات الله علیه) به ما.
🌺حواسمان باشد تنها راه رسیدن به این محبت، اطاعت محض از دستورات حضرت و خود را شبیه او کردن است. خوشا به حال کسی که با این حال خوش، به عصر ظهور وارد شود و در صف محبین حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد.
🌼ما همه مشتاقان ظهور، دوست داریم در این صف باشیم بیائید برای دستیابی به این مهم از خود حضرت کمک بخواهیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد..." اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد "
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹(1) الإمام المهديّ عليه السلام ـ فيما وَرَدَ عَنهُ إلَى الشَّيخِ المُفيدِ ـ : فَليَعمَل كُلُّ امرِىً?مِنكُم بِما يَقرُبُ بِهِ مِن مَحَبَّتِنا ، وَليَتَجَنَّب ما يُدنيهِ مِن كَراهَتِنا وسَخَطِنا ، فَإِنَّ أمرَنا بَغتَةٌ فُجأَةٌ حينَ لا تَنفَعُهُ تَوبَةٌ ولا يُنجيهِ مِن عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوبَةٍ .
🔸امام مهدى عليه السلام ـ در نامه اى از آن حضرت به شيخ مفيد ـ : هريك از شما بايد كارى كند كه به محبّت ما نزديك شود و از كارى كه او را به نفرت و خشم ما نزديك مى سازد دورى كند؛ زيرا كه قضيه [ظهور] ما ناگهانى و بى خبر اتفاق مى افتد به طورى كه ديگر نه توبه اى به حالش سودمند مى افتد و نه پشيمانى از گناه، از كيفر ما مى رهاندش.
📚الاحتجاج , جلد۲ , صفحه۴۹۵.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مهدویت
#حدیثی
#تولیدی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_چهل_و_نه
🔹صدای شاد و بی خیال سحر، خشم ضحی را بیشتر کرد:
- بارک الله ضحی خانم پیشرفت کردی. دیگه موقع اذان به من زنگ می زنی. چطوری؟ ماه عسل خوش می گذره؟ زندگی جدید خوبه به سلامتی؟
- مگه شما می ذارین. اینا چیه تو اینستا؟ کی قرار شد ما مدلینگ بزاریم اونم این طور؟ چی کار داری می کنی سحر؟
سحر خیلی بی تفاوت گفت:
- کار می کنم پول در می یارم. مثل بعضیا وسط کار نمی رم خوش بگذرونم.
🔻و گوشی را قطع کرد. ضحی به صفحه تلویزیون که در حال پخش نماز جماعت حرم بود؛ زُل زد. سحر راست می گفت. تا به حال نشده بود موقع اذان، به سحر زنگ بزند و همیشه به سحر معترض بود که چرا تا اذان را می گویند یاد من می افتی! از خودش خجالت کشید. خُرد شد. فکر کرد چرا این بار صدای قرآن و اذان با صداهای دیگر برایش تفاوتی نداشت؟ چادر و روسری را در آورد. سجاده هتل را پهن کرد. تجدید وضو کرد و مجدد عباس را گرفت. جواب نداد. تصمیم گرفت به افکار منفی اش بها ندهد و به جایش، مثبت فکر کند و به خود گفت: عباس نمازاش اول وقته. حتما سر نماز جماعته. دلش آرام نگرفت. اسکناس ده هزارتومانی از کیف برداشت و به عنوان صدقه برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، لای قرآن گذاشت. قرآن را بوسید. استغفار کرد. به سالار شهیدان سلام داد و تکبیر گفت. صدای گوشی بلند شد. ذکرش را قطع کرد. بدون اینکه از قبله روبرگرداند، کمی خم شد و گوشی را از روی تخت برداشت. عباس بود. خیالش راحت شد. گوشی را روی تخت گذاشت تا بعد از نماز، به عباس زنگ بزند. تمام حواسش را به نمازش داد و سوره حمد را با آرامش بیشتر، از اول خواند.
🔹بعد از نماز، به عباس زنگ زد. حالش خوب بود و حسابی مشغول. با تماس ها، نگران ضحی شده بود و بلافاصله زنگ زده بود. از عملیات های مختلفی که اجرا کرده بودند؛ دوربین کوچکی که روی کلاه آتش نشانی با چسب وصل کرده اند گفت. از اینکه به خاطر شل شدن دوربین مجبور شده است وسط عملیات، از طنابی که دو مترش را بالا رفته بود، پایین بیاید و مجدد بالا برود. از کج شدن دوربین گفت و فیلمی که کجکی افتاده بود و نصف اتفاقات در فیلم ثبت نشده بود و مجبور شدند مثل کارگردان ها، کات بدهند و مجدد صحنه را بازسازی کنند. از گیر کردن طناب در قرقرهای که بالای چاه عَلَم کرده بودند گفت و صداهای مختلفی که در چاه در می آورد و بچه های نگران بالا را می خنداند تا بعد از ده دقیقه تلاش، توانستند قرقره جدید برپا کنند و طناب یدک را پایین بفرستند. آنقدر حرف زد و خندید تا دل ضحی آرام گرفت و او هم شروع به خندیدن و گفتن از جلسه صبحشان کرد.
🔻ضحی چند بار خواست از پیامک های ناشناس بگوید تا عباس مراقب خودش باشد اما فکر کرد فقط عباس را آشفته و دل مشغول میکند. چیزی نگفت و تصمیم گرفت بهایی به حرفهای ناشناس ندهد. یک ساعت وقت استراحت عباس، با ضحی پُر شد. خداحافظی کرد و برای خوردن ناهار به سالن پذیرایی عمومی رفت. فرهمندپور کنار عباس نشست. جواد که به جای مجید آمده بود، روبروی عباس نشست. از دردسرهای دوربین عذرخواهی کرد و گفت که اگر خود مجید بود حتما کارها بهتر پیش می رفت.
🔸بعد از ناهار، عباس برای نشان دادن بقیه تجهیزات، تور گردشی داخلی راه انداخت. حدود سی نفر، از اتاق ها و فضاهای مختلف مرکز آموزشی دیدن کردند. جواد عکس می گرفت و توضیحات را ضبط می کرد تا برای تهیه خبر، از آن ها استفاده کند. عباس کنار گلدانی ایستاده بود و با مهربانی به سوال توضیحی یکی از بازدیدکننده ها گوش می داد. حالت عباس برای تصویرگرفتن، عالی بود. فرهمندپور بی معطلی و بدون جلب توجه، از او عکس گرفت. داخل پیام رسان شد تا تصویر را برای سحر ارسال کند. حس خوبی نداشت. ارسال نکرده، خارج شد.
🔹حال و حوصله نداشت. عباس خوبتر از آنی بود که فکرش را می کرد. ذره ای از کمالات عباس را در خود ندید و به ضحی حق داد همان وسط خیابان، جواب رد بدهد. ماندنش دیگر فایده ای نداشت. آنچیزی که می خواست بفهمد را فهمیده بود. ضحی در کنار عباس خوش بخت تر بود. با اشاره از عباس خداحافظی کرد و به سمت در خروجی رفت. عباس از جمع جدا شد و نزدیک در خروجی، به او رسید:
- چرا تشریف می برید آقای دکتر؟ حالتون خوب نیست؟
- پرواز دارم بیشتر نمی تونم بمونم. آقا جواد تا فردا هست. ان شاالله فرصتی شد تهران می بینمتون.
🔻تشکر و خداحافظی کرد. برای حرم تاکسی گرفت تا حرفهای آخرش را با امام طی کند.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
#نامه_شما
#ماهی_قرمز
🌺سلام و صلوات بر تو ای آرزوی مشتاقان
🍀آقاجان سخن جد بزرگوارتان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را که می خوانم، بیشتر غبطه کسانی را می خورم که مدال افتخار دیدارتان به آن ها داده شده است. مولاجان وقتی به خودم و اعمالم می نگرم شرمسار می شوم که آرزوی دیدارتان را داشته باشم؛ ولی هنوز مدت زمانی نگذشته کریمانه بودنتان، مرا به طمع می اندازد و از سوز دل و اعماق جان چنین آرزویی را تمنّا میکنم.
🌸مهدیا امیدوارم زمان ظهورتان زنده باشم و به دیدارتان مشرف شوم و به سخنان دلنشینتان گوش فرا دهم.
🌼سیدی می خواهم خود را با کلام جدّ بزرگوارتان تطبیق دهم و بگویم آقاجان دوستتان دارم(1) شاید آنگونه که باید مطیع اوامرتان نیستم؛ ولی مولاجان نمی خواهم اینگونه باشم. امیدم به نگاه و دعای خاصّه تان است تا در عمل و رفتار هم، بتوانم دوست داشتنم را به اثبات برسانم.
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🔹(1) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): «یا اُبیّ طوبی لمن لقیه و طوبی لمن احبه...».
🔸ای اُبیّ! خوشا به حال کسی که با او دیدار نماید خوشا به حال آنکه او را دوست بدارد.
📚عیون اخبارالرضا، ج1،ص59
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
✨﷽✨
✍️پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم):
🌼هرکس که می خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:
💠اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم.»
💠دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید: «الحمدالله رب العالمین.»
💠سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه.»
💠چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : «لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»
💠پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید؛ «ماشاالله.»
💠ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید: «حسبناالله و نعم الوکیل.»
📚نشان از بینشانها، علی مقدادی اصفهانی، ص 366
📌نکته: کتاب نشان از بی نشانها شرح حال عارف سالك ، عارف ربانى ، مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نخودکی است. این کتاب نوشته علی مقدادی اصفهانی فرزند شیخ نخودکی است.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#معرفی_کتاب
#سخن_حکیمانه
#سخن_بزرگان
#حدیثی
#تلنگر
#تذکر
#ماهی_قرمز
⚠️ #تلنگرانه
✍️ی حرف خودمانی و درگوشی بهتون بگم؟ خودتون دلسوز خودتون باشید. خودتون به فکر شارژ کردن خودتون باشید.
⁉️شاید بگی چطوری؟ راهش ساده یه. خوب گوش کن
📿 به فکر شارژخودت همون #نمازت باش؛ مثل شارژ موبایلت!
🔊 با صدای #اذان بلند شو و برو سراغ نمازت؛ مثل صدای موبایلت!
✋ از انگشات واسه #اذکار استفاده کن؛ مثل صفحه کلید موبایلت
📖 #قرآن رو همیشه و به صورت منظم بخون؛ مثل پیامهای موبایلت
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ندای_حق
#لبیک_به_ندای_حق
#شارژ_شدن
#تذکر
#تلنگر
#دورهمی
#ماهی_قرمز
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_پنجاهم
🔹ضحی و همکارانش منتظر آمدن استاد بودند. آقایی که لباس سفید پزشکی داشت داخل شد و خود را معرفی کرد. ضحی مانده بود چه کند. اگر شرکت نمی کرد، دوره را ناتمام رها کرده بود. شرکت کردن در چنین کلاسی که تخصص مربوط به خانم ها باید باشد، به نظرش بی مفسده نمی آمد. دستش را از زیر چادر بالا آورد و نوک بینی را خاراند. همه دنبال آقای دکتر راه افتادند و او همان طور ایستاده بود. به خود نهیب می زد: نه من نمی رم. جواب می گرفت: ی درس یک ساعته که بیشتر نیست. تشر می زد: یعنی چی! کی دکتر مرد می زاره برای معاینه. این چه وضعشه. صاحاب نداره اینجا. این دوره رو کی تنظیم کرده. من نمی رم. هزاری هم بگی صد سال از تخصصت عقب می مونی من نمی رم. به درک. تخصص نمی خوام. ولمون کن.
🔸ضحی عقب گرد کرد و به سمت اتاق استراحت رفت. پرستاری که روی رفتار ضحی حساس شده بود، دنبالش راه افتاد:
- ببخشین خانم دکتر، شما تشریف نمی برین؟ به خاطر اینکه آقان؟
- بله. نمی رم. درست نیست. چطور؟
- در اصل ایشون همسر خانم دکتر مقامی بودن. خانم دکتر گویا آنفولانزا سختی گرفتن. این شد که ایشون اومدن.
- متشکرم از توضیحتون عزیزم.
- بازم نمی رین؟
🔹ضحی لبخند تلخی زد و تشکر کرد. در اتاق را باز کرد و خودش را روی صندلی راحتی، رها کرد. کمی خودخوری کرد و گوشی را برداشت. فکر کرد با این ناراحتی به هر کی زنگ بزنم بد حرف می زنم. گوشی را کنار نگذاشته بود که زنگ خورد. خانم دکتر بحرینی بود. حس کسی را داشت که از کلاس در رفته و مدیرمدرسه، مچش را گرفته بود. جریان را برای خانم دکتر گفت و عذرخواهی کرد.
- اشتباه کردن. شما بقیه کلاس ها رو برو. مهم تجربتونه مدرک گذروندن دوره رو ندادن هم ندادن. در اصل زنگ زدم از پیجتون بپرسم. خبر داری از مطالب آخری؟
🔻ضحی از پیامک صدیقه و جواب سحر گفت. خانم دکتر ابراز تاسف کرد اما از اینکه سر این مسئله با سحر درگیر نشده بود ابراز خوشحالی کرد. ضمن اینکه اعلام کرد فرهمندپور مشهد و در همان هتلی است که شما هستید. این را ضحی فهمیده بود اما علتش را نمی دانست. خانم دکتر فقط پرسید:
- تو این چند روز با دایی ات حرف زدی؟
- فقط با مامان و خواهرا. عباس آقا هم با مادرشون.
- دایی مشهدن. تو همون هتلی که شمایین. هواتونو دارن.
🔹بی حرف دیگری، خانم دکتر خداحافظی کرد. ضحی به آمدن مشکوک دایی فکر کرد. از فکرهایی که به نتیجه نمی رسید، بیزار بود. فکر کردن را رها کرد. دفتر سبز رنگش را از کیف در آورد و بالای صفحه بسم الله زیبایی نوشت. زیر بسم الله صلوات نوشت و زیر آن، السلام علیک یا صاحب الزمان را با خطی کلفت تر، خطاطی کرد. لبخند روی لبش نشست. کمی درد و دل کرد و چند قطره اشک ریخت. مراقب بود کسی وارد اتاق نشود. نامه به امام را با صلوات تمام کرد. بعد از آن همه اضطراب، حس خوش حرف زدن با آقا، حالش را خوب تر کرده بود. دفتر را بست و قرآن را باز کرد .
🍀آیات مربوط به حفظش را در نیم ساعتی که تا کلاس بعدی وقت داشت، چند بار خواند. ترجمه اش را نگاه کرد. از نرم افزار گوشی، نگاهی به تفسیر آیات کرد و مجدد آیات را خواند. انگشت لای قرآن گذاشت. آیه ای که حفظ کرده بود را از حفظ خواند. قرآن را باز کرد و به کلمات آیه ای که خوانده بود خیره شد. همه را درست گفته بود. آیه بعدی را حفظ کرد. ساعت به سرعت می دوید. قرآن را بوسید و داخل کیف گذاشت. چادر را روی سر مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت.
🔸آقای دکتر، از دانشجوها خداحافظی کرد و رفت. بچه ها برای رفع خستگی ای که بیشتر روحی بود، وارد اتاق شدند. به محض ورود، صدای اعتراضشان بلند شد. ضحی دم در ایستاده بود و به چهره های خشمگینشان نگاه می کرد. یکی از خانم ها گفت:
- شما چطور نیامدید؟
- برای اینکه شاهد چیزایی که شما دیدین نباشم!
- پس مدرک دوره رو از دست دادید خانم دکتر!
- درست می فرمایید. مدرکی که مُهر چنین کلاسی توش بخوره، همان بهتر که از دست بدم.
🔹ضحی حرفش را محترمانه و بدون اینکه به فرد خاصی نگاه کند، گفت. همین برای توجه دادن شرکت کنندگان کافی بود که بفهمند کار دیگری هم می توانستند بکنند. در سکوتی که حاکم شده بود، ببخشید گفت و از اتاق خارج شد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🔍🔎🌺🔍🔎
#روزتون_بخیر
ســـــلام به اعضای محترم کانال دهڪدهمثبت✋
خوشآمـد و عرض ادب خدمت همهی بزرگواران🌹🌹
🔍برای پیدا کردن مطالب کانال، میتوانید از این هشتکها استفاده کنید.
🌱ابتدای هر روز قلم 🖌را برمیداریم و صمیمانههایمان را مینویسیم.
#مناجات_با_خدا
#مناجات_با_امام
#صمیمانه_با_امام
✨ دوره معجزهآساے تکنیکهای موفقیت دکتر شاهین فرهنگ.
#حالِ_خوب
#تفکر_مثبت
🌱شبهای جمعه و زیارت کربلا.
#جمعه_ظهور
#آینده_روشن
🌱سخنان و توصیههای رهبری.
#بیانات_رهبری
#آیت_الله_خامنه_ای
🌱بیان نکتهای ناب برای توبه.
#استغفار
#توبه
#حرف_خودمانی
#درگوشی
🌱یهسری از آیههای قرآن خیلی شناخته شدن و همه تفسیرش رو از برن🤓
اما اگه تفسیر آیههای کمتر شنیدهشدهی قرآن📖، به شکلی نو رو میخوای، اینجاست به فریادت میرسه😎
#از_قرآن_بیاموزیم
#قرآن_را_بشناسیم
#یه_حبه_نور
#قرآن_کریم
#کلام_نور
#آیه_گرافی
#تلنگر
#مناسبتی
🌱نوشتن داستان با استفاده از ایدههای واقعی و خیالی.
#داستان
#داستانک
#ایستگاه_فکر
🌱گاهی منتظر یه تلنگری؛ یه متن کوتاه، تا بغضتو بشکنه، تا دلت آروم شه پس بیا با ما همراه باش.
#تفکر
#تلنگرانه
#انگیزشی
#نکته
#یه_لقمه
#پندانه
#عاشقانه
#عارفانه
#تفکرانه
#اُمیدانه
#دلانه
👨👩👧👧متنهای مربوط به خانواده.
#همسرداری
#ارتباط_با_والدین
#ارتباط_با_فرزندان
#زندگی_بهتر
#درس_زندگی
🌱تازه کلیپهای مختصر با کلی اطلاعات مفید هم به اشتراک گذاشته میشه.
#کلیپ
#استوری
#نماهنگ
#دلتنگ_کربلا
#شب_جمعه
#سلام_شبانگاهی
#دور_همی
#حرف_خودمانی
#واجب_فراموش_شده
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
🌱داشت یادم میرفت
و همچنین معرفی کتاب خوب📚
#کتابِ_خوب
#رفیقِ_خوب
#معرفی_کتاب
#سخن_حکیمانه
#سخن_بزرگان
#داستان_بلند (داستان بلند یا رمان)
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_اول
همه داستانکها و متنها که با نام نویسنده ذکر شده، تولیدی است.
https://eitaa.com/joinchat/2856452190Cf3fb1a92c0
📣کانال #دهڪده_مثبت در ایتا، سروش، بله
______________
@Dehkade_mosbat
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺سلام و صلوات بر تو ای ماه منیر
🍀آقاجان یکی از لقب های شما " غریم " است. غریم که هم به معنای طلبکار و هم بدهکار است.
مولاجان جد بزرگوارتان امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق، حق طلبکار را چنین می فرمایند: اگر ميتواني طلب او را بدهي و دستت پر است و توانگري ، حق او را پر و پيمان ادا كن ، كفايت او را بكن و به ميزان كافي به او بپرداز. او را وادار به رفت وآمد، و معطل نكن. كسي كه غني است و ميتواند پرداخت كند، معطل كردن طلبكارش ظلم است.
🌸سیدی چگونه طلبتان رابپردازيم ؟
مهدیا تمام نعمات زندگي خود را به شما بدهكار هستيم و نتوانستيم شكر يكي از آنها را بكنيم. پس تشكر و قدرشناسي هاي زيادي به شما بدهكاريم.
🌼سیدی خوشحالی ام به این است که جدّتان در ادامه فرموده اند: حال اگر دستتان خالي است و نميتوانيد طلب طلبكار را بدهيد، سعي كنيد با گفتار زيبا او را راضي كنيد و از او خيلي زيبا درخواست مهلت كنيد و با زبان زيبا منصرفش كنيد و از خدا بخواهيد كه كمك كند تا حق غريم را بپردازيد و اگر مال طلبكار را ندهيد و نزد خود جمع كنيد (بواسطه بد معامله كردن) اين كار پستي است.
🌱یوسف زهرا(علیهماالسلام) بر اساس سفارش جدّتان اگر در تنگنا هستيم و دستمان خاليست، يعني آنقدر چاله هاي زندگيمان تهي شده است و موجودي ما به انتها رسيده است، برايتان زبان بريزيم، هر روز آل يس بخوانيم، دعای عهد بخوانیم، شما را واسطه قرار دهيم تا خدا مهلت جديد به ما بدهد مثل عرفه ی ديگر، محرم سال ديگر، نيمه شعبان ديگر...
🌱ميدانيم كه با طلبكار كريم روبرو هستيم. معمولا بدهكار از طلبكار فرار ميكند و طلبكار سر راه بدهكار كمين ميكند. امّا آقاي ما طلبكاري نيست كه اينگونه باشد، كريم است و از طرف ديگري ميرود تا چشم بدهكار به او نيفتد.
🌺آقاجان ميخواهيم بدهي خود را صاف كنيم تا كي از يكديگر فرار كنيم؟
آقاجان كم ما را زياد حساب كنيد، طلب خود را بر ما ببخشاييد تا از يكديگر دور نباشيم.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ سرود زیبای زیارت از راه دور (امام رضا علیهالسلام)
در روز زیارتی مخصوص امام رضا علیهالسلام، دلهایتان ❤️ را پر بدهید به سوی بارگاهش
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#روز_زیارتی_مخصوص
#امام_رضا علیه السلام
#از_راه_دور_سلام_آقا
🕊ای خدا کاش که من، یک کبوتر بودم...
🌺السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#روز_زیارتی_مخصوص
#امام_رضا علیه السلام
#از_راه_دور_سلام_آقا
✍️ یادآوری
💠نماز یکشنبه ماه ذیالقعده(نماز توبه)
🔹در روز یکشنبه غسل کرده و برای نماز وضو بگیرد و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح که در هر رکعت، یکبار سوره حمد و سه بار سوره توحید و یکبار سوره ناس و یکبار سوره فلق خوانده میشود و پس از پایان چهار رکعت، هفتاد بار استغفار کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یکبار ذکر« لا حول ولا قوّة إلاّ بالله العلي العظيم» بگوید و در پایان این دعا را بخواند:
«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»
🔰فضیلت نماز یکشنبه ماه ذیقعده
🔸از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده هر کس این نماز را به جا آورد،
🌱توبهاش مقبول و گناهانش آمرزیده میشود،
🌱دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند،
🌱با ایمان میمیرد،
🌱دین و ایمانش از وی گرفته نمیشود؛
🌱قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛
🌱مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛
🌱توسعه رزق پیدا کند؛
🌱ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد.
👈🏻نماز یکشنبه ماه ذیقعده را از دست ندهیم
🌺 این نماز مورد تاکید همه علمای اخلاق می باشد، در مواظبت به این نماز کوتاهی نکنیم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#نماز_توبه
#مناسبتی
#ذی_القعده
﷽
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#امام_رضا💛 علیه السلام
#زیارت_مخصوص✨
#ازدورسلام✋🏻
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یک
🔻روبروی در اتاق ایستاد. مستخدم هتل، اتاق کناری را جارو و برای مسافر بعدی، آماده میکرد. داخل اتاق شد. پرده اتاق را کشید و روی صندلی راحتی، در تاریکی نشست. جسمش آنجا بود اما روحش را معلوم نبود کجا جا گذاشته. از مرکز آموزشی که بیرون آمده بود، دیگر آن فرهمندپور قبلی نبود. قلبش خُرد و هزاران تکه شده بود. تمام مدت فکر میکرد. به گذشتهای که پشت سر گذاشته و آینده ای که قرار بود زجری دائمی، قلبش را بیازارد و این آزردگی، انتخاب خودش بود:
- دفعه قبل هم گفتم. من اهل معامله ام. از الان باهات طی می کنم. ضحی رو اگه بهم ندادی، باید بهترشو بدی. من نمی دونم بهترش چیه اما شما می دونی. ناسلامتی بهتون می گن امام. پس بهم بده. البته لطفا.
🔹متوجه نگاه عاقله مردی که کنارش زیارت نامه می خواند شد اما توجهی نکرد. همان طور با لحن دلخور ادامه داد:
- من تاجرم. تاجر، معامله ای که سود نداشته باشه انجام نمی ده. ضحی رو بهت ببخشم چی بهم می دی؟ باید بهتر از ضحی باشه. چند بار تکرار کردم که ..
- ببخشید آقا، اگه ممکنه کمی یواش تر. برای امام بی صدا هم خط و نشون بکشی می شنون!
🔸فرهمندپور به چشمان عاقله مردی که ابروان خاکستریاش کمی درهم رفته بود نگاهی از سر تواضع و عذرخواهی کرد. صدایش را آرام تر کرد:
- نه که فکر کنی نمی فهمم. چرا. می فهمم که به اجبار دارم این معامله رو می کنم. اما می تونم شوهرشو به خاک سیاه بنشونم. ولی اونوقت ضحی زجر می کشه. و من اینو نمی خوام. به هر حال. به ایناش کاری ندارم. حالا از سر هر چی، اجبار، عشق، موقعیت، به هر حال بخشیدمش به خودت. بهترشو به من بده.
🔹سر جایش نشست و بی صدا، با جمله بندیهای دیگر، همان حرف ها را به امام گفت. حالا که می توانست صدایش را هم در نیاورد، درد و دل را ضمیمه حرفهایش کرد. از فرانک و مادرش گفت. از مشکلات زندگی اش در خارج و .. هر چه داشت با زبان قلبش گفت و با چشم، اشک ریخت. اینجا تنها جایی بود که می شد یک مرد هم، گریه کند. گریست و دلش زندگی آرام و بی دغدغه خواست. گریست و دلش مانند عباس و ضحی بودن را خواست. آرامش آن ها را خواست. زیبایی هایشان را. گریست و بار، سبک کرد. از جا بلند شد. به نشانه ارادت، مانند بقیه زائرین، دست روی قلب شکسته اش گذاشت و قامت منیّت را خم کرد. با نگاه به امام گفت: حرف مرد یکیه. ضحی مال تو.
🔸نفس عمیقی کشید و به خود آمد. در اتاق تاریک هتل، روی مبل چمباتمه زده بود. صورتش نم داشت. لب تاب را از گوشه میز برداشت. روشن کرد. مجدد همان پیام ویروس یاب آمد. مشکوک شده بود اما دیگر چیزی برایش مهم نبود. اوکی زد و وارد پوشه فیلم و عکس های ضحی شد. همه فیلم ها را انتخاب کرد. دکمه شیفت را گرفت. انگشتش روی دکمه دیلیت مانده بود. صدایی درونش فریاد زد: "صبر کن. فشار بدی دیگر هیچی از ضحی نداری."
🔹خواست برای بار آخر، یکی از فیلم های ضحی را ببیند و آن لبخند مهربانش را. چادر زیبا و صلابتی که هنگام راه رفتن در چادر داشت. بفرمایید گفتن هایی که با دستش به دیگران راه می داد. تعارف کردن هایی که تواضع و احترام در حرکاتش دیده می شد. ای کاش این ها همه برای او بود. به خود غرید: مَرده و قولش. اخم هایش در هم فشرده شد. انگشت روی دکمه دیلیت زد. اوکی کرد و صفحه خالی شد. لب تاب را روی میز سُر داد و شانه هایش لرزید. چند دقیقه بعد، دستش را به سمت گوشی تلفن برد و شماره صفر را گرفت. با شنیدن صدای پذیرش ناله زد:
- برای فرودگار ی ماشین می خواستم. فرهمندپور. همین الان.
🔻گوشی را گذاشت. از جا بلند شد و خرده وسایلی که روی تخت و میز رها بود به همراه لب تاب، داخل کوله چپاند. زیپش را بی هوا کشید و از اتاق خارج شد. تا ماشین بیاید، کارت اتاق را تحویل و حساب روزهایی که داشت زودتر برمی گشت را تسویه کرد. سوار تاکسی شد. گوشی را در آورد. آخرین پیامک را برای ضحی نوشت. سابقه پیام ها و شماره ضحی را پاک کرد. سیم کارت را در آورد و از پنجره ماشین، بیرون پرت کرد. وارد سالن فرودگاه شد. بلیت برگشت را پس داد و برای پرواز یک ساعت دیگر به سمت تهران، بلیط گرفت. روی صندلی های فرودگاه منتظر نشست و سعی کرد ذره ای به ضحی فکر نکند. مرد است و قولش.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
✍️ چه خبر از جهاد اکبر ؟
🔸 نظرتون چیه که امشب یه محاسبه نفس گروهی داشته باشیم؟😊
اگه بله که بفرمایید برای امروز حساب کردید که چند بار مبارزه با نفس کردید؟
🔹چند بار طبق آیین نامه ادب، با هوای نفس خودتون جنگیدید و چند بار خدای نکرده طبق هوای نفس عمل کردید؟
🌼قبل از خواب، همه اینا رو محاسبه کنیم، و با خود عهد ببندیم در جهت جبران اشتباهات مون قدم های خود را محکم برداریم. هر روزمان بهتر از دیروزمان باشد. ان شاءالله
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#محاسبه_نفس
#حرف_خودمانی
#دورهمی
#تلنگر
🌺سلام و صلوات بر تو ای ماه تابان
🌱آقاجان از روزی که شنیده ام چه برکاتی بر اعمال مستحبی که به محضرتان اهداء شود، مترتب می شود، همه اعمال ناقابل و ناقص خود را تقدیم به محضرتان نموده ام.
🌱مولاجان چقدر دچار شادی و شعف شدم وقتی که فهمیدم، هركه عمل مستحبى را به شما اهداء كند دو اثر دارد
🌱اول آنكه: اين اعمال ناقص ما، قابل عرضه به محضر بلند و بزرگ تان را ندارد اعمال ما غالبا شائبه هاى متعدد و نقص هاى بزرگ دارد؛ لذا وقتى عمل را اهداء می کنیم، خداوند متعال آن عمل را براى اهداء به محضرتان در سطح شما ارتقاء مى دهد تا در شأن تان قرار گيرد؛ پس اثر اول عمل نيابتى، ارتقاء سطح كيفىِ عمل ما را در پى خواهد داشت و خداوند آن عمل را آنقدر بالا مى آورد تا در شأن و مقام تان قرار بگيرد.
🌱دوم اينكه وقتى عمل را خدمتتان ارائه مى دهند شما عطف نظــرى مى فرمائید تا ببينید چه كسى اين عمل را اهداء نموده؟ و اين نظــرتان اثر معنوى غير قابل توصيفى را در پى خواهد داشت.
🌼مهدیا بپذیر این هدیه ناقابل را از ناحیه کوچکترین های عالم.
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🍃🌸🍃🌸🍃
#خدایا
ما را از کم ها قرار بده ...
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناجات_با_خدا
#تلنگر