🍃🌸🍃🌸🍃
✍️دردانه هستی
🌼صبح یعنی؛ بوی گل نرگس
که سراسر گیتی را پُر کرده است.
⛅️با نوازش بوی مستانه اش
چشم باز کرده ای، تا دوباره راز هستی را، بیاموزی.
تا گامی دیگر، به سوی یوسف زهرا برداری.
✨نزدیک شوی و نزدیک شود،
ظهور آن دُرّدانه هستی، مهدی صاحب الزمان(ارواحناله الفداء)
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صبح_مهدوی
#صبح_طلوع
#تولیدی
#ماهی_قرمز
🌷 ای امیر عرفه، بی تو صفا نیست که نیست
بی تو اندر عرفه عشق و وفا نیست که نیست
🔴 در روز عرفه که روز دعا ، راز و نیاز و نیایش با خداست، دعا برای فرج امام زمان علیه السلام از مهمترین دعاهای ما باشد
🌺 أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#عرفه
#امام_عرفه
🔴 امام غائب، حاضر در عرفه
🔵 امام صادق عليه السلام فرمودند:
مردم امام خود را گم میکنند. امام در موسم حج حاضر میشود و مردم را میبيند ولى آنها او را نميبینند. (۱)
🌕 محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام) میگوید:
به خدا قسم صاحب الامر هر سال در موسم حج حاضر مى شود و مردم را میبیند و آنها را میشناسد، مردم هم او را مىبینند ولى نمیشناسند. (۲)
🙏 اباصالح التماس دعا
هر کجا هستی یاد ما هم باش
📚 (۱) کافی، ج۲، ص۱۳۶
📚 (۲) من لايحضر، ج۲، ص٥۲۰
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#حدیثی
#عرفه
#امام_عرفه
#امام_غائب
📡كليپ صوتی| عرفهای در کنار مادرم
🌟روایت حضرت آیتالله خامنهای از انجام اعمال #روز_عرفه در کنار خانواده در ایام نوجوانیشان
📡بشنويد👇
🍃🌸🍃🌸🍃
🌼شیواترین
🌱عبارت دعاے عرفه:
🤍ڪه تلنگرے براے همه ماست
«مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ
«🤍مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك
🌺 آن ڪس ڪه تو را ندارد،چه دارد؟
🤍وآن ڪسي ڪه تورا پیدا ڪرد،چه ندارد؟
عرفه برشما مبارک
التماس دعا🌱🌱
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#عرفه
#دعای_عرفه
#تلنگر
#تذکر
#امام_عرفه
🍃🌸🍃
✍وسط خیابان
🍀صدای کشیده شدن تایر ماشین روی آسفالت و ترمز ناگهانی ماشین، همه چشم ها را به آن سوی خیابان خیره کرد.
🌺لیلا که دست مادر را رها کرده بود وسط خیابان، بغض کرده و لب های گوشتی اش را به حالت غصّه به حرکت در آورده بود. محکم عروسک خود را در آغوش گرفته و با دستش چشمان عروسکش را پوشانده بود، تا مثل خودش آن صحنه را نبیند.
💦اشک هایش مثل ابر بهاری باریدن گرفت و با چشمان عسلی اش بین جمعیت به دنبال مادر می گشت.
🌸مادرش که تازه متوجه نبودِ دخترش در کنارش شده بود و او را وسط خیابان می دید، حال خودش را نفهمیده و با گریه به سوی او می دوید.
🌱لیلا هم که ترسیده بود با دیدن مادر خود را به او رساند و خود را در آغوش مادر انداخت و گریه اش شدت گرفت.
🌼مادر در حالی که او را نوازش می کرد، به او گفت: دختر گُلم غصّه نخور، خداروشکر چیزی نشده، من پیشتم. گریه نکن خوشگلم بهت قول میدم دیگه دستتو محکم بگیرم.
☘راننده که عصبانی بود به مادر لیلا گفت: خانم این چه وضعشه حواستون به بچه تون باشه. عجب گیری افتادیم هاااا.
🌱امّا مادر لیلا هیچی نمی شنید و تمام گوشش پر شده بود از گریه دخترش لیلا.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#تولیدی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_شصت_و_هفت
🔹فرهمندپور سرش را به سمت وکیل چرخاند و بدون اینکه نگاه مستقیم به او بکند، جدی و از موضع بالا گفت:
- اگه حرف خاصی ندارین من مرخص بشم. اگرم بیماری داشتین که علاجش سخت بود، خوشحال می شم ببینمش.
🔸و سکوت کرد. به برگه های روی میز نگاه کرد و دستان آقای وکیل که برگه ها را برمی داشت. آقای وکیل رو به خانم دکتر کرد تا تعیین تکلیف کند در حالی که خانم دکتر، به چهره پر غم فرهمندپور نگاه کرده و حرفهای ناگفته فرهمندپور را می شنید. سکوتی که در پس آن، غریو درد و عشق و اشک بود از لب های برهم فشرده فرهمندپور خارج می شد و خانم دکتر بحرینی، همه را شنید. فریادش را به تشکری آرام کرد و گفت:
- معامله ای به وسعت یک عمر و به بهای بی نهایت. بهترین کار رو کردید. حتما بهتون زحمت خواهیم داد.
🔻 فرهمندپور از فهم بالای خانم دکتر، به حرف آمد. زبان بی قراری گشود و گفت:
- کاش ویزیت می کردید و مسکّنی می دادید.
🔸وکیل، سرگردان بین حرفهای دو پهلوی این دو دکتر مانده بود. خانم دکتر گفت:
- ویزیت و درمان، همان تداوم ارتباط با طرف معامله است.
🔹فرهمندپور عفیفانه به چشمان خانم دکتر خیره شد. معنا را گرفت و لبخند زد. خانم دکتر، خداحافظی کرد و زودتر از وکیل از اتاق خارج شد. حال و هوای فرهمندپور، او را هم بی قرار مناجات با خدا کرده بود. دلش می خواست زودتر نیمه شب می شد تا خلوتی شیرین داشته باشد. کیف و گوشی را تحویل گرفت. پیام های ضحی را خواند. از زندان بیرون آمد. داخل ماشین که نشست، شماره ضحی را گرفت. کمی حال و احوال کرد و بی هوا گفت:
- جات خالی بود ضحی جان. همیشه دیدن کسایی که بوی خدا رو می دن برام شیرینه.
- متوجه نشدم.
- زندان بودم. پیش فرهمندپور. حال عاشقی داشت که به معشوقش رسیده. البته نه از آن عشق های دنیایی. فقط دلم می خواست بدونم چی رو با کی معامله کرده.
🔸کمی مکث کرد و یاد املاگفتنش افتاد. ادامه داد:
- گفته بودم فقط با شنیدن ضربان قلب، بیماری ها رو تشخیص می ده. حدس زدم که بهش الهام می شه. مثل زمان هایی که ما تودلمون می افته فلان مریض، فلان بیماری رو داره. اینه که می گن پزشک، باید طبیب و حکیم باشه و متصل به عالم بالا.
🔹سکوت ضحی، خانم دکتر را هم به سکوت کشاند. سوئیچ را چرخاند و همزمان با خداحافظی کردن از ضحی، دنده را جا انداخت. پدال گاز را فشار داد و حرکت کرد. حرکت به سمت خانه ای که همسر و فرزندان قد و نیم قدش، منتظر شنیدن حرفهای او از زندان و جواب آزمایش ها بودند. آن شب، خانه خانم دکتر بحرینی، دریایی بود با گوهرهای نورانی فوق عرشی اما دقایق خانه ضحی و عباس، پر اضطراب تر از هر شب سپری می شد.
🔻عباس خستگی را پشت در خانه گذاشته بود و با نشاطی که آخر شب هر هم نشینی را به سرشب تبدیل می کرد، با ضحی حرف می زد اما نشاطی در ضحی ایجاد نمی شد. ضحی فکرش درگیر جمله خانم دکتر بود"دلم می خواست بدونم چی رو با کی معامله کرده" و او این را می دانست. فکر کرد امام رضا علیه السلام چه خطری را از سر او کم کرده و چه آغوشی به فرهمندپور باز کرده بود. چند بار تمام پیامک ها را خوانده بود و فکر کرد چه کارها که می توانست برای رسیدن به ضحی انجام دهد و حالا او، با چند عکسی که به اعتقاد خانم دکتر، جعلی بود، مدتی است با عباس یکدل برخورد نمی کرد.
به عباس که داشت ظرفها را می شست نگاه کرد. به سمتش رفت و اسکاچ را از او گرفت و در گوشش گفت:
- به غیر از من، زن دیگه ای تو زندگی ات بوده؟
🔸عباس که در حال و هوای شوخی و مزاح بود تا صورت ضحی را بانشاط تر کند، خواست بگوید : بله و وقتی ضحی به اخم نگاهش می کرد با خنده بگوید مادرم اما لرزش صدای ضحی، جای هر شوخی ای را برایش بست. دستمال خشک کن را از روی جاظرفی برداشت و در گوش ضحی نجوا کرد:
- به غیر از تو، هیچکس. چطور؟
🔹ضحی به چشمان مشکی عباس عمیق شد و عباس نگاه از ضحی ندزدید. دزدیدن برای کسی است که در پس نگاهش، حرفی نهفته باشد اما زیر و روی عباس، همانی بود که ضحی می دید. ضحی غمزده گفت:
- چند روز پیش عکس تو رو با ی خانم دیگه برام فرستاده بودن.
- و تو باور کردی؟
- نه اصلا. گفتم عباس من این طور آدمی نیست.
- ممنون که از خودم پرسیدی.
- نمی خوای عکسا رو ببینی؟
- نه. برام مهم نیست وقتی تو بهم اعتماد داری.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🔴 دعای پرفضیلت در شب جمعه و شب عید قربان
🔵 يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.
🌕 اى كسي كه جود و بخشش تو به آفريدگان هميشگى است!اى آنكه دو دست سخاوت خود را براى عطا گشودهاى!اى صاحب عطاهاى گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نيكوخوترين مردمان درود فرصت،و ما را اى خداى بلندمرتبه در چنين شبى بيامرز.
🔺خواندن ۱۰ مرتبه سفارش شده است
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#شب_عید_قربان
#دعا
🔴 یادآوری :
1⃣ طبق روایت احیاء در ۴ شب ( به جز شبهای قدر ) وارد شده است :
🔺 شب اول رجب
🔺 شب نیمه شعبان
🔺 شب عید فطر
🔺 شب عید قربان
2⃣ در شب عید قربان به جز احیاء زیارت امام حسین علیه السلام و خواندن دعای يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ سفارش شده است.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#شب_عید_قربان
#زیارت_امام_حسین (علیه السلام)
#احیاء
#دعا
🌺سلام و صلوات بر تو ای مقصود ابراهیم خلیل الرحمان
🍀آقاجان! تبریک عرض می کنم عید سعید قربان، عید بندگی و عاشقی.
🕋مولاجان! حاجیان در روز عید قربان در صورتی سعی شان مقبول درگاه ایزد یکتا میگردد، که حج خود را ختم به ولایت شما اهل بیت(علیهم السلام) کنند. آن وقت است که بارش رحمت واسعه ی خدا بر آنان نازل می شود.
🌼سیدی! در این عید اکبر، ما نیز می خواهیم اعمال نیک مان را ختم به ولایتتان کنیم؛ ولی وقتی نگاه می کنم به اعمالِ به خیالِ نیکِ خودم، ذکر استغفار است که بر زبانم جاری می شود.
🌸آقاجان با نگاه کریمانه تان همه اعمالِ مس گونه مان را به طلای ناب تبدیل کن. آمین یارب العالمین.
✨اللهم عجّل لولیک الفرج ✨
عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم
حاجیان اندر دیار کعبه گشتند مهمان
میزبان من بیا تا من که مهمانت شوم
عید قربان است و هر که میدهد قربانی اش
آرزو دارم که قربانی قربانت شوم.
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🍃🌸🍃
✍بافضیلت ترین اعمال
🌺امام محمد باقر(علیه السلام) در روایتی پنج عمل را به عنوان با فضیلتترین اعمال برای عید قربان نام بردند. حضرت فرمود: «در روز عید قربان چیزی با فضیلتتر از پنج چیز نیست: قربانی کردن، راه رفتن در جهت نیکی به پدر و مادر یا خویشاوندی که قطع رحم کرده تا به او چیزی ببخشد و آغاز سلام کند، یا مردی که از بهترین جای قربانیش به دیگران اطعام کند و بقیه آن را به همسایگان از یتیمان و بیچارگان و بردگان بدهد و از اسیران دلجویی کند. » (1)
💥 #عید_قربان بر #امام_زمان و تمام مسلمانان مبارک باد. 💥
🍃🌸🍃🌸🍃
🔹(1) امام محمد باقر (علیه السلام) : « مَا مِنْ عَمَلٍ أَفْضَلَ یَوْمَ النَّحْرِ مِنْ دَمٍ مَسْفُوکٍ أَوْ مَشْیٍ فِی بِرِّ الْوَالِدَیْنِ أَوْ ذِی رَحِمٍ قَاطِعٍ یَأْخُذُ عَلَیْهِ بِالْفَضْلِ وَ یَبْدَؤُهُ بِالسَّلَامِ أَوْ رَجُلٍ أَطْعَمَ مِنْ صَالِحِ نُسُکِهِ وَ دَعَا إِلَی بَقِیَّتِهَا جِیرَانَهُ مِنَ الْیَتَامَی وَ أَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْمَمْلُوکِ وَ تَعَاهَدَ الْأُسَرَاء.»
📚الخصال، ج1، ص298.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#حدیثی
#دهم_ذی_حجه
#عید_قربان
🕊🕊🕊
💯عید رها شدن
🐏 حضرت ابراهیم در قربانگاه بندگی تیغ بر گلوی نازک اسماعیل گذاشت و از عزیزترین علایق خود دست شسته و از دشوارترین امتحان الهی پیروز بیرون می آید، جان مایه اصلی عید قربان همان دست بریدن از تمام طمع ها، خواسته های نفسانی و تعلقات و قربانی کردن آن ها برای قدم نهادن در مسیر بندگی است.
👑 عیار انسان در آزمایش ها و حوادث سخت و طاقت فرسا مشخص می شود و گوهر وجودی انسان را نمایان می کند، عیار بندگان خدا در بوته امتحانات الهی محک خورده و سره از ناسره مشخص می شود و به همین دلیل است که عید قربان، عید رها شدن از اسارت و بردگی نفس است.
♥️ قربان، عید به مسلخ کشیدن تمام تعلقات و غل و زنجیرهای بسته شده به جان آدمی است که قدرت پرواز در آسمان بندگی را از او می گیرد، عید قربان، قربانگاه نفس و تجلی عبودیت راستین در برابر خالق مهربان است.
🦋📿عید سعید قربان، عید نوروز بندگی مبارک📿🦋
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مناسبتی
#تلنگر
#تفکر
#عید_قربان
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🔴چاقی و لاغری🔴
🔵دکتر حسین خیراندیش🔵
🎾✍مصرف شير بادام(20عدد مغز بادام خام را در يک ليوان ابجوش ريخته و بعد از پنج دقيقه پوست قهوه اي انرا جدا کرده و مغز بادام هارا در مخلوط کن ريخته و دو ليوان اب و مقداري عسل🍯 ياشکر به ان اضافه شود وبعد حدود سي ثانيه مخلوط شدن ميل شود
🎾✍خوردن سوپ حليم با روغن زيتون،شيربرنج،انگور.🍇
🔵کوچک کردن شکم🔵
🎾✍مصرف ارده با شیره انگور یا عسل+مصرف اسفند و زیره
🎾✍در چاقی های شکمی چون معده سرد شده سبب افزایش اشتها و چاقی می شود.پس ابتدا باید معده را گرم کرد.و رژیم ترک ناهار🍝 هم تا معده گرم نشود مشکل ویا امکان پذیر نیست.
🎾✍برای درمان مصرف عسل ناشتا+اسفند شبانه یک قاشق چایخوری یا بیشتر+ترک آب بین غذا به خصوص آب سرد ونوشابه ومصرف خوراک گرمی ها و ترک ناهار وخوردن شام در اول شب چنانچه پروفسور سمیعی گفتند که توانایی من از نخوردن 20 سال نهار است.👏🤔
🎾✍ چاقي های بلغمي(پفالو و سفيد پوست)با خوردن گرميها و ترك سرديها لاغر ميشوند.
اين دسته با رژيم انگور نيز ميتوانند 12-7 كيلو لاغر شوند.
🎾✍در چاقي های دموي (داراي اندام و استخوان بندي درشت، چهره گلگون)اينها بارژيم اندامشان متناسب ميشود ورژيم لاغري اينها ترك ناهار است.
🎾✍البته باید صبحانه مقوّي و خوب و شام اول شب بخورند.
🎾✍گاهي هنگام رژيم لاغري، صورت لاغر ميشود كه اين حالت معمولاً براي خانمها👰 پيش ميآيد و
اگر عرق رازيانه با عسل بخورند سيستم هورمونياشان تقويت شده و صورتشان را خوش فرم نگه ميدارد.🤗وآقايان براي حفظ نشاط پوستشان انگور بخورند.
☘ کانال طب سنتی روش دکتر حسین خیراندیش ☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#سلامت
#درمان_چاقی
#طب_سنتی
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_شصت_و_هشت
🔹ضحی دستانش را شست. دستمال خشک کن را از عباس گرفت و گفت:
- عکسا رو پاره کردم. مهم خودت و حرف خودته. ولی دوست دارم ی خبری بهت بدم که می دونم خیلی خوشحال می شی.
🔸صدای پیامک گوشی بلند شد. پشت سرش زنگ خورد. ضحی از این تماس بی موقع، حالش گرفته شد. اهمیت نداد اما عباس گوشی را برایش آورد و با مهربانی گفت:
- عزیزم جواب بده شاید کار مهمی داشته باشه. من منتظر می مونم. اشکالی نداره.
🔹دل ضحی از فهم عباس، باز شد. آرزو کرد تا آخر عمر همین طور باشد و خودش هم نسبت به کار عباس، این فهم را داشته باشد. گذشتن از خود، آزمونی نیست که یک بار و دو بار، بدهی و تمام شود. تا آخر عمر، این آزمون پابرجاست و ضحی آرزو کرد، سربلند بیرون رود. تلفن را جواب داد. شنید و شنید و شنید. هر چه همکارش از بیمارستان آریا می گفت را شنید. مدام خیرباشدی می گفت و چهره اش بیشتر در هم می شد. تمام که شد، خداحافظی کرد و نشست. عباس نگران نگاهش کرد و منتظر حرفی که بالاخره از دهان ضحی خارج شد:
- پرهام و هیات مدیره آریا رو گرفتن. دوتاشون با وثیقه آزاد شدن ولی بیمارستان به هم ریخته. بیمارستان به اون بزرگی.. می گفت برخی پزشکا هم در اعتراض.. مریضا چی کار کنن؟
- نگران نباش. پزشک متعهد هم اونجا هست. مریض ها هم اونجا نشد، بیمارستان دیگه میرن.
- راست می گی. باید به دکتر بحرینی پیام بدم
🔻پیامک بلند بالایی برای خانم دکتر نوشت و فرستاد. گوشی را روی کابینت نگذاشته بود که جواب آمد:
- خیالت راحت. هواشونو داریم.
🔸نخواست بیشتر خودش را درگیر کند. لااقل آن موقع نه. گوشی را گذاشت و با گذاشتن، آریا را از ذهن دور کرد. دست عباس را گرفت و به اتاق برد. جعبه صورتی رنگی را از کمد در آورد و باز کرد. لباس های نوزادی که در مشهد، خریده بودند را نشان عباس داد و خندید. نگاه عباس بین صورت خندان ضحی و لباس های نوزاد رد و بدل شد. چند ثانیه طول کشید تا منظور ضحی را بفهمد. هیجان زده پرسید:
- ای جانم. مادر شدی؟ قربونت برم. مبارک باشه.
🔹با گفتن این دو مسئله، انگار وزنه چند تُنی از گرده ضحی برداشته شد. سبک و رها روی تخت نشست و ذوق و شوق همسرش را نظاره کرد و خدا را به خاطر اعتماد و صداقتی که بینشان حاکم بود، شکر کرد. صدای گوشی ضحی از سالن پذیرایی بلند شد. عباس از اتاق بیرون دوید تا گوشی را برای ضحی بیاورد. ضحی متعجب از سرعت عمل عباس، پرسشگرانه عباس و گوشی را نگاه کرد.
- شاید اضطراری باشه. بببین کیه.
🔸صدای سحر، چشمان ضحی را گرد کرد. احوال پرسی اش که تمام شد گفت:
- بسته رسید دم خونتون؟ شوهرتو شناختی؟ حالا هی پُز بده واسه ما.
🔻جملات بریده سحر، آنقدر غافلگیرکننده بود که قدرت تفکر را از ضحی گرفت. به صورت عباس که در فاصله نیم متری اش ایستاده بود؛ خیره شد و گوشش به حرفهای سحر:
- ما که خرمون از پل گذشت ولی تو ی فکری به حال خودت بکن تو اون بیمارستان بهار نپوسی. گفتم حالی ازت بپرسم. خوش باشی گلم. دوستت دارم. بای
🔸عباس گوشی را از دست ضحی گرفت و روی میز گذاشت. کنار ضحی نشست و آرام، شانه اش را نوازش داد. ضحی به گریه افتاد. یعنی این همه مدت سحر، دوست صمیمی ام منو بازی داده؟ این چه جور دوستیه که این طور آزارم می ده؟ مگه من چطوری بودم باهاش که تلافی بکنه؟ آخه چرا؟ به لباس های نوزاد که جلویش یخ زده بود نگاه کرد. یکی را برداشت و تبرکا، به قلبش فشار داد و از امام رضا علیه السلام خواست آرامش را به قلبش برگرداند. گرمای نفس عباس، وجودش را گرم کرد. تکیه اش را به او داد و پرسید:
- شنیدی؟
🔹عباس با لحنی مهربان و کامل کننده نوازشهایش، گفت:
- آره شنیدم. غصه نخور.
- آخه چرا؟
- شخصیتشو نشون داده.
- این طوری نبود.
- شاید بود ولی تو خوب می دیدیش.
🔸یاد حرفهای دایی جواد افتاد. فکر کرد من الان کنار عباسم. چرا ناراحت رفتار کسی باشم که دشمنی اش رو بارها برام ثابت کرده. تصمیم گرفت سحر را هم رها کند و رها کرد. صورت به سمت عباس چرخاند و با نشاط یک غنچه تازه باز شده پرسید:
- اسمشو چی بزاریم؟
- هر چی دوست داری بزار عزیزم.
- نه خب. تو هم نظر بده. دوست دارم تو هم نظر بدی.
🔻ضحی کمی فکر کرد و گفت حالا وقت زیاده و از آبروریزی ای که جلوی مادرعباس در آورده بود گفت. به هم خوردن حالش را در بیمارستان گفت و تیزهوشی خانم دکتر بحرینی در فهم باردار بودنش. با عباس خندید و باز هم خدا را شکر کرد به خاطر هدیه ای که در وجودش قرار داده.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
✨﷽✨
🌺سلام و صلوات بر تو ای پیدای نهان
🍀آقا جان شما در بین ما هستی و ما غافل. حتّی در شهرهای ما رفت و آمد دارید و چشم آلوده لایق دیدارتان نیست. مولاجان در مورد دیدارهایتان با علماء، مطلب می خواندم که به این ماجرا رسیدم، زمانی که آیت الله بهاءالدینی در بیمارستان قلب تهران بستری بودند، شما از او عیادت کردید و در منزل ایشان در قم هم رفت و آمد داشتید.
🌼سیّدی در همین وقت ذهنم به پرواز درآمد و به زمانی رسید که آیت الله بهجت به مسجد مقدس جمکران مشرف شده بودند، از بلندگوی مسجد دعای ندبه پخش می شده است که به جملات «أَینَ» به معنی «كجاست» رسیده بودند. ایشان فرموده بودند: آقا کجا نیست؟
🌱براستی آقاجان شما کجا نیستی؟
⛅️اباصالح التماس دعا هر کجا هستی یاد ما هم باش.
📚کتاب زبور نور، ص 146.
☘🌸☘🌸☘🌸☘
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🌺عزیزتر از جانم
🌼نگاه مهربانت، آرامش جانم است.
🍀صدای دلنشینت، تپش های قلبم است.
دل نگرانیت، شیرینی زندگیم است.
🌸مادرم ای عزیزتر از جانم، دوستت دارم.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صبح_طلوع
#مادر
#تولیدی
#ماهی_قرمز
🍃🌸🍃
" لا اِلهَ اِلَّا اللهُ المَلکُ الحقُّ المُبین "
🍀« کُن لِدُعائی مجیباً، و مِن ندائی قریباً و لِتَضَرُّعی راحما ًو لِصوتی سامعا ً؛ خدایا؛ اجابت کننده دعایم باش و به ندایم نزدیک و به تضرع و زاریم مهربان و به صدایم شنوا باش؛ »
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صحیفه_سجادیه
#امام_سجاد علیه السلام
#دعا
💠تحقیر زمینه ساز گناه
✅ از مهم ترین راه هاى تربیت و هدایت، شخصیت دادن به افراد مخصوصاً به كودكان است.
🔘بنابراین یكى از امورى كه در مساله تربیت فرزند باید مورد توجه قرار گیرد، مساله تحقیر و ایجاد خودكم بینى است.
🔘پدر و مادر، باید به كودك احترام بگذارند و غرور او را سركوب ننمایند و به عبارت دیگر، از هر موضوعى كه عقده حقارت و خودكم بینى در كودك ایجاد مى كند دورى نمایند.
🔘یکی از این موارد همان مقایسه کردن بین فرزندان خود با دیگران و یا بین خود فرزندان است، که احساس حقارت را در فرزند برمی انگیزد.
✅ حواسمان باشد که عقده حقارت سرمنشا انحرافات و گناهان خواهد شد. (1)
🔹(1) امام هادى علیه السلام مى فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره»
🔸«كسى كه شخصیتى براى خود قایل نیست از شر او بر حذر باش.»
📚تحف العقول،ص574.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#ارتباط_با_فرزندان
#ایستگاه_فکر
#ماهی_قرمز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪہ ترک گناه کنم،
بــہاحٺــࢪام
علـــے...!💚
بی شک همین نام علی، اسم اعظم است. 🧡
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#مبلغ_غدیر_باشیم
#علی_اسم_اعظم
#غدیری_ام
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
✍️حال غریبی است وقتی یک کار تمام می شود..
هم حس خوش شکر و حمد الهی و توجه به منتی که خدا بر ما گذاشت و مددی که به ما رساند.
هم حس غمی پنهان بر اتمام..
اما نباید از پای نشست.. 👈فاذا فرغت، فانصب..
✅از کاری فارغ شدی، به کار دیگر مشغول شو..
و امشب، #قسمت_آخر رمان #فقط_به_خاطر_تو در کانال گذاشته می شود..
به خاطر همراهی هایتان ممنونم. خداوند خیرکثیر به شما بدهد. 🌸🌺🌹🌼
🙏🙏به خاطر کوتاهی هایم عذرخواهم. گاهی دیرتر از معمول بارگذاری می شد و به علل مختلف، ویرایش و بازنگری بخش رمان کمی طولانی تر می شد.
با ما همراه باشید ان شاالله و دعایمان بفرمایید خداوند هدایتمان کند به آنچه رضایتش در آن است..
#سیاه_مشق
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#فقط_به_خاطر_تو
#داستان_بلند
#سلام_فرشته
#تولیدی
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_شصت_و_نه
#قسمت_آخر
🔻لباس های نوزادی را جمع کرد و داخل کمد گذاشت. به عباس که داشت روتختی را برای خوابیدن کنار می زد گفت:
- اگه ی کم دیرتر بود بهتر می شد. من تخصصمو می گرفتم و بعد می نشستم بچه داری.
🔸دستان عباس از حرکت افتاد و لب ها به حرکت درآمد:
- می نشستم بچه داری؟ کی؟ تو؟ نه بابا نگو. اصلا مگه پزشک مملکت می شینه بچه داری می کنه فقط؟ ی تایمی بچه با شما ی تایمی با من. شما به کار و درست هم باید برسی. الان که چاره ای نیست و من نمی تونم نگهش دارم تا نه ماه اما بعدش، حتما ی تایمی رو من نگه می دارم.
🔻شیطنت ضحی حسابی گل کرده بود. خندید و گفت:
- آره واقعا الان که تا نه ماه ورِ دلِ خودمه. حالا بعد نه ماه ببینیم کی این حرفا یادش می مونه.
🔹عباس چراغ مطالعه را روشن و لامپ سقفی را خاموش کرد کتابی که از دو شب پیش شروع کرده بود را برداشت و گفت:
- ضبط کن صدامو. محاله یادم بره. من اگه کمکت نکنم که برام بچه بعدی نمی یاری.
- چی؟ بعدی ام می خوای؟
- پس چی فکر کردی؟ بعدی رو هم خودم کمکت می کنم.
- تا بعدیشو به دنیا بیارم هان؟
- آره دیگه. خوشم می یاد خیلی زود می گیری.
🔹هر دو خندیدند. ضحی از تواضع و همراهی عباس خوشحال بود. چیزی که از همان دوران نامزدی در او دیده بود و دل خوشی روزهای سخت زندگی اش بود. به درس خواندن با بچه فکر کرد. تصمیم گرفت از بیمارستان مرخصی بگیرد تا هم بیشتر به حفظ قرآنش برسد و هم به درس اما اگر بین این دو، قرار بود یکی را انتخاب کند، چه باید می کرد؟ این، آن چیزی بود که عضلات حسابگر ذهن ضحی، بالا و پایینش می کرد تا نتیجه را به دست آورد.
🔸 یاد مجمع پزشکانی افتاد که در اردوی مشهد شناسایی کرده و قرار بود مسئولیتش با او باشد. یاد آرزوی تاسیس بیمارستانی به شیوه بیمارستان بهار در مشهد افتاد. یاد حرفهای همکارش که منصب ریاست بیمارستان آریا خالی است. چقدر برای سامان دادن آن بیمارستان، خون دل خورده بود. حالا او مانده بود و این همه تصمیم و بچه ای که وسط چنین شلوغی ای، نهال می شد تا غنچه ای شود و بشکفد.
🔻فکر کرد و یکی یکی گزینه ها را پس زد. این خیلی مهم نیست. اونم ارزششو نداره. این یکی هر چقدرم با ارزش، به پای به وجود آمدن ی بچه نمی رسه. اون ساماندهی، خیلی لازم و واجبه. دکتربحرینی راحت می تونه انجامش بده اما این یکی، سامانش فقط به منه. تخصصمم حالا امسال نشد، چند سال بعد. مطب نشد بزنم، بیمارستان که هستم. بیمار که می بینم. ی حداقلی از کارو می تونم داشته باشم ولی نمی تونم این موجود نازو فدا کنم.
🍀جثه نحیف کودکش را روی کول دایی جواد تخیل کرد و صدای نازک غش غش خنده کودکش را. دلش می خواست نزدیک گوش دایی جواد نجوا کند:
- دیدی فقط ادعا نکردم. دیدی فقط حرف نزدم. بازم پای کارم. عمر سیصد ساله خدا بهتون بده که ببینین چطور پای تک تک حرفاشون هستم.
🔹و تحسین دایی جواد را ببیند و افتخاری که پدر به او می کرد و قوت قلب مادر که افزوده می شد. به عباس نگاه کرد. غرق کتاب بود. عادت کتابخوانی اش را دوست داشت. تصمیم گرفت کتاب کنار دستش را بردارد اما دوست تر داشت داستانی که در خیالش می نوشت را بخواند. دست گرم و کوچک کودکش را تخیل کرد. هم پای قدم های کوتاه او، وارد بیمارستان شد و شروع به توضیح دادن به کودکش:
- اینجا پذیرشه. بیمارا رو براشون پرونده تشکیل می دن. اطلاعاتشونو می گیرن تا بهتر بتونن بهشون کمک کنن. اینجا ازشون آزمایش می گیرن تا بهتر بفهمن بیماری شون چیه. اینجا که خیلی خوش مزه است بوفه است که همراهِ بیمارا ،براشون خوراکی بخرن. می خوای چیزی برات بخرم عزیزم؟
🍀صدای کودکش را تخیل کرد:
- بیسکویت بخر مامان.
🌸صورتش به لبخند محو نشدنی نشست و عشقی در وجودش منتشر شد. صدای خانم دکتر بحرینی را در تخیلاتش شنید که او را خطاب کرده و به کودکش نگاه می کرد:
- خانم دکتر سهندی، حالا که تخصصتو گرفتی، به میمنت قدمای همین دردونه ات، بیا و مدیریت بیمارستانو قبول کن که بازنشستگی برازنده منِ پیرزنه الان.
🔹خود را دید: به فرزندش نگاه کرده و او را به خود چسبانده. صدای پژواک شده خود را در بیمارستان شنید:
- اختیار دارین. مدیریت برازنده شماس. برای من افتخار مادری کودک دلبندم بسه.
📌کتاب به دست، چشم ها را برهم گذاشت تا در رویای خوشی که صدایش را می شنید، بیشتر غرق شود.
پایان
🍀🌸🍀🌸
✍️سلام و رحمت خاصه الهی بر شما همراهان رمان #فقط_به_خاطر_تو
الحمدلله و المنه به لطف الهی، نگارش و بارگذاری رمان، پایان یافت.
🙏ضمن تشکر از همراهی تان در طول نوشتن رمان، امیدوارم لحظات شیرین و معنوی ای را سپری کرده باشید.
📌 نقطه نظرات خود را در خصوص این رمان، به آیدی @yazahra10 ارسال کنید.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق