ما دهه شصتیها
هر سال با شروع دههی فجر خاطرات گذشته برایم زنده میشود
کلاسهای پر از کاغذهای رنگی که برای وصل کردنشان به دیوارِ کلاسهایمان سر از پا نمیشناختیم
از یک هفته قبل از دههی فجر با همکاری مربی پرورشی سرود آماده میکردیم
صدای بوی گل و سوسن و یاسمنمان مدرسه را پر میکرد
مزهی تمام خاطرات ما دهه شصتیها واقعی واقعی بود بدون حتی کمی افزودنی
ما دهه شصتیها نسل سوخته نیستیم
مایی که در خانههای بزرگ با حیاط و باغچه و طاقچه زندگی کردیم
خوابیدن در پشهبند را تجربه کردیم
آب تنی در حوض حیاط در گرمای سوزان تابستان را چشیدیم
مایی که کیک تولدهایمان خیلی بزرگ بود
هر کسی برایمان هدیه میآورد از صمیم قلبش بود
کسی برای هدیه دادن ما را قیمتگذاری نمیکرد
مایی که حتی خانهی دختر عمهی مادرمان هم رفت و آمد داشتیم
عيد نوروز برایمان شور و هیجان وصف ناپذیری داشت
مایی که با تخممرغ رنگی و جورابهایی که عیدی میگرفتیم فاتح آسمانها بودیم
کم یا زیاد همین که دلمان خوش میشد کافی بود
چقدر مسافرتهای پر جمعیت فامیلی داشتیم
همهمان مثل هم بودیم
مثل یک گروه سرود
لباسهای یک رنگ و یک شکل میپوشیدیم
خانههایمان مثل هم بود
وسایلهایمان هم
از مدل لباسشویی ما در خانهی همه بود
دههی ما نمیدانست چشم و هم چشمی چیست
عمه، خاله، دایی، عمو، مادر بزرگها و پدر بزرگهایمان جزئی از خانواده بودند
اگر میخواستیم جایی برویم گروهی میرفتیم
اگر قرار بود کاری کنیم دسته جمعی میکردیم
سبزیهای قورمهمان اگر طعم بهشتی داشت به دلیل این بود که جمعی برای درست شدن آن دور هم نشسته بودن و همراه با لبخندهای گاه و بیگاه آنها را پاک کرده بودند
چه کسی میگوید ما نسل سوخته هستیم!؟
نه موبایلی داشتیم نه تبلتی نه لپ تاپی بود و نه اینترنت و فضای مجازی
هرچه داشتیم واقعی بود
دنیایی که ما در آن زندگی کردیم واقعی واقعی بود
با تمام خوبیها و بدیهایش
آن وقتها که تلفن نبود تا به یکدیگر اطلاع دهیم
شال و کلاه میکردیم برویم خانهی عمو و میدیدیم که نیستن
غافل از اینکه آنها هم پشت در خانهی ما بودن بس که دلهایمان به هم راه داشت
نسل ما همیشه یک خودکار همراه خود داشت تا بر روی در فامیل بنویسد آمدیم نبودید، رفتیم
ما نسلی هستیم که کودکی کردیم
بازی کردیم
طعم شادی را از صمیم قلبهایمان چشیدیم
نسل ما نسلی بود که حجلههای شهدا در سر کوچهها را
بوی اسپند آمدن جنازهی پسر سیده زهرا را
گریههای مادر علیاصغر مفقود الاثر را لمس کرده است
نسل ما نسل سوخته نیست، طعم زندگی ما از عسل هم شیرینتر بود
و لبخندهایمان هم...
ادامه دارد...
✍🏻زهرا کبیری پور
#دهه_شصتیها
💠@Delneveshteeee
دلنوشت
ما دهه شصتیها هر سال با شروع دههی فجر خاطرات گذشته برایم زنده میشود کلاسهای پر از کاغذهای رنگ
ما دهه شصتیها
بوی گل سوسن و یاسمن آید؛
خمینی ای امام، خمینی ای امام؛
ایران ایران ایران! رگبار مسلسلها؛
هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید؛
آمده موسمِ فتح و ایمان؛
این نغمهها با جان و دل ما دهه شصتیها گره خورده است. نسلی که از همان ابتدای سال تحصیلی، چشم انتظار بهمن و دههی فجر بودیم.
مراسمات جشن دههی فجرِ ما دهه شصتیها، با هیچ دورهی دیگری قابل مقایسه نیست.
از ماهها قبل تدارکات و برنامهریزیها در مدرسه آغاز میشد.
هر سال کلاس به کلاس مسابقهی روزنامهدیواری برگزار میشد.
هر کلاسی که بهترین تزئینات را با کمترین هزینهها انجام میداد، برنده اعلام میشد. مثل این دوران نبود که وسائل تزئینات، حاضر و آماده باشد و این حجم از امکانات وجود داشته باشد.
ما تمام تزئینات کلاس را با کمک یکدیگر و در یک کار گروهیِ سرشار از همدلی درست میکردیم.
چه کسی میتواند زیبایی و همدلی را در تزئینات کلاسمان فراموش کند؟!
هر تکه از آن با دستان خودمان و با همکاری یکدیگر ساخته شده بود. وقتی کاغذهای رنگی را با دقت تا میکردیم و شکل میدادیم، حس و حالی عجیب وجودمان را پر میکرد. باز کردن هر کاغذ و دیدن ریسههای رنگی، شادی و لذت وصفناپذیری به همراه داشت.
از روزها و هفتهها قبل برنامهریزی میکردیم که چه ایدهای برای تزئین کلاس داشته باشیم.
خاطرم هست یک سال با نیهای نوشابهیِ رنگی و ساده، توانستیم پرچم ایران را در ورودی کلاس به شکل پرده درست کنیم که بسیار جذاب و دیدنی شد و آن سال ما برندهی مدرسه اعلام شدیم.
یک بخشی از وقتمان صرف درستکردن روزنامه دیواری میشد.
روزنامهدیواریها دنیایی از خلاقیت و همکاری بودند. هر کس گوشهای از کار را به عهده میگرفت؛ یکی مسئول جمعآوری مطالب، دیگری مسئول خرید وسایل و آن یکی خطاط میشد.
یادم میآید یک سال، به پیشنهاد من، به جای رقابت بین کلاسی، تصمیم گرفتیم همگی با هم همکاری کنیم و بهترین روزنامهدیواری مدرسه را بسازیم. طرحمان، طرح برج آزادیِ پازلی بود. هر گروهی مسئول نوشتن مطالب روی تکهای از پازل شد. روز بعد، تکهها را به دیوار چسباندیم و روزنامهدیواری بینظیری خلق شد.
دههی فجر برای ما بوی کاغذ رنگی، پرچم ایران، بادکنک و هزاران حس خوب دیگر میداد.
ما دهه شصتیها، با دستان خود، مدرسههای رنگ و رو رفتهمان را به تابلویی از زیبایی و امید تبدیل میکردیم و شور و شوق پیروزی در تک تک لحظاتمان جاری بود.
✍🏻 زهرا کبیری پور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
#دهه_شصتیها
💠@Delneveshteeee