eitaa logo
دلتنگیات...
263 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
642 ویدیو
7 فایل
دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد یک نگاه کمی نامهربان یک واژه ی کمی دور از انتظار یک لحظه فاصله میشکند دیوار فولادی بغضت را بامن حرف بزن🥲🌿 https://harfeto.timefriend.net/17328960996410
مشاهده در ایتا
دانلود
یعنی خیلیا بودن ولی دلم فقط تورو خواست...
ای چه در شرح تو جز عشق بگویم ؟ در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی ..✨
را عشق میفهمد فقط...!
عازم کربلاییم... دعامون کنین و حلال کنید لایق باشم به یادتون هستم... یعنی ضربان حرم
عشقی که درد عشق وطن بود درد او او بود مرد عشق که کس نیست مرد او چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم بس شعله‌ها که بشکفد از آه سرد او بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز پروانه تخیل آفاق گرد او او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت بردی نمی‌کنند حریفان نرد او هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او در عاشقی رسید به جایی که هرچه من چون باد تاختم نرسیدم به گرد او از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ این کارمزد کشور و آن کارکرد او
🔘داستان کوتاه ❤️ روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشـــق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟» ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.» پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست. غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.» غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.» غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.» عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.» عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد. عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟» علم پاسخ داد: « زمان» عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟» علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.»
ـیـعـنـیـ ـضـرـبـاـنـ ـحـرـم...
من نگاهش میکنم او هم نگاهم میکند او برای دل بریدن من برای دلبری عشق یعنی تار موهای تنت می ایستند هر زمان که نام او را می بری
خوب😁👌
وقتی تولد عشقتو بهش تبریک میگی... 🙂♥️♥️♥️ جانم
به عشق دیدن تو، پامو توی مسیر کربلا میزارم... دنیای من
تو کوچه های غربت نشونه هاتو دیدم با اشک و آه و ناله به سوی تو دویدم بیا عزیز زهرا ببین تو حالمونو غم جدایی تو شکسته بالمونو جانم زمانم
دلتنگیات...
تو کوچه های غربت نشونه هاتو دیدم با اشک و آه و ناله به سوی تو دویدم بیا عزیز زهرا ببین تو حالمونو
دلو دادم دستت سر و دل و جانم مسته همیشه می مونم آقا گدای پا بسته عمریه منتظرم تا تو برگردی عاشقاتو از غمت خون جگر کردی مثل هر شب دوباره اومدم روضه ممنونم که باز به من تو نظر کردی...🥲❤️ جانم زمانم
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم این کوزه ترک خورده! چه جای نگرانی ست من ساخته از خاک کویرم که بمیرم خاموش مکن آتش افروخته ام را بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم تقدیم به ماه آسمانم✨🌙
گوشم از صدای انفجار هنوز دارد سوت میکشد... تمام جگر پاره هایم را آورده ام در حیاط امن بیمارستان که آسیب نبینند چقدر به چهار بچه قد و نیم قد بگویم فردا تمام میشود؟؟؟ یازده روز است یک لحظه آرام و قرار نداشته اند،راستی چرا الان آرامند؟ چرا کنار من افتاده اند؟؟!! چرا انقدر درهم و برهم شده اند؟ نکند به زخمی ها دست زده اند؟چرا هرچه میبینم خون است؟؟ چرا این صدای سوت چشمم را هم تار کرده؟ دارم داد میزنم،کسی صدایم را نمیشنود؟؟؟؟ با شمااایمممم ،کسی اینجا نیست؟؟؟ بچه هایم تکان نمی‌خورند حتما گوششان مثل من دارد سوت میکشد یکی کمک کند صدای من را بشنوند که نترسند انگار دشمن دوباره حمله کرده... جان مادر؟ جان مادر، نترس گوشت خوب میشود،نترس بابا رفته آب بیاورد... دستم را محکم بگیر دستت کجاست؟؟ ✍🏻فاطمه یزدی
تو با کدام زبان صدایم می‌زنی سکوت تو را لمس می‌کنم به من که نگاه می‌کنی به لکنت می‌افتم زبان عشق سکوت می‌خواهد زبان عشق واژه‌ای ندارد غربت ندارد..‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌