🌻✨من یہ دخترم!!🚺
یہ دخترکہ عاشق نجابتشہ!!❤️
یہ دخترکہ عاشق غرورشہ!!
یہ دختر کہ عاشق حجابشہ!!💞
شاید ازنظرتو امل باشم...
ولے من فقط براے یک نفر
الکے،هم فاز روشنفکرے برندار🐣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡•°
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
•|🍃🎼🕊|•
#چادرانه |🍀|
#پروفایل |📸|
❮✨❯چـادرت مـےتوأنــد قشَنگتریــن
❮✏️❯ سرخَــط خبـرهأ بأشَــد
❮💗❯ وقتــے طُ میتوأنــے قشَنگتریـن
❮😍❯تیتــرِ دیـدن خـدا بآشــے
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡•°
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
استایلی که فقط مخصوص حاج قاسمه
سیب یه دستش هست
تسبیح دست دیگهاش
تفنگ هم تو بغلشه....🌱
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجابـ😇
خیلی ها مے پرسنــ: ❗️
"ڪے گفٺہ ↶
محجبہ ها فرشٺہ اند؟"
||•امیرالمومنینــ
علے علیه السلام : •||
• همانا🌱
• #عفیفـ❤️ و #پاڪدامنــ🌙
• فرشتہ اے→
• ازفرشتہ هاسٺ♥
#استوࢪے✨
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
~🕊
وقتی از عملیات خبری نبود،
می خواستی پیداش کنی،
باید جاهای دنج را می گشتی.
پیداش که میکردی، می دیدی #کتاب📚 به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست.
ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت کتابهاش.
گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز📖 می ماند تا برگردد.
✍کتاب شهید زین الدین، ص 52
#شهید_مهدی_زین_الدین♥️🕊
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
🍂🍁🍂
🍁🍂
🍂
🔻 #تلنگر 🔻
⚫️دنیایی که امام زَمانش
شب تا صُبح
برای #گناه مَردمانش
#اشک_بریزد،
ارزشِ دِل بستن ندارد...
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
🍂
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
🔔 پیامبر اکرم(ص): ناسزا مگو! ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشتترین صورتها را دارد
🔹عایشه همسر رسول اکرم(ص) در حضور ایشان نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت: «السام علیکم» یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد، او هم به جای سلام گفت «السام علیکم». معلوم بود که تصادف نیست، نقشهای است که با زبان، رسول اکرم(ص) را آزار دهند.
🔸عایشه سخت خشمناک شد و فریاد برآورد که: «مرگ بر خود شما و ...».
🔹 رسول اکرم(ص) فرمود: «ای عایشه! ناسزا مگو. ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشتترین صورتها را دارد. نرمی و ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود آن را زیبا میکند و زینت میدهد، و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی و زیبایی آن میکاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟».
🔸عایشه گفت: مگر نمیبینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بیشرمی به جای سلام چه میگویند؟.
🔹 فرمود: چرا، من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما) همین قدر کافی بود.
📙 استاد مطهری، داستان راستان، ج١، ص١٧٠-١٦٩
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
❌ بر خلاف جهنمی ها،
✅ اهل بهشت در دنیا، حرمت حضور خدا را نشکسته و همیشه مراقب ادب خود بودند!
👌 همین تقوا و خداترسی، آنها را بهشتی نمود
👇👇👇👇
🌴 آیه 46 سوره الرحمن 🌴
🕋 وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ
⚡️ترجمه:
و هر که از مقام (قهر و کبریایی) خدایش بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود.
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
هدایت شده از دُخـٺَـ❀ـرانـ❄زینَـبـٓـღــے(شروط)
✨شرایط کپی✨
کپی فقط با این شرط که کانال را تبلیغ نمایید.
تبلیغ و معرفی کانال به دوستان ،،اشنایان.و ....
حداقل بنر رو برای پنج نفر ارسال کنید🌹
در غیر این صورت حق الناس است.
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_بیست_چهارم
بعد از زدن چند ضربه و با شنیدن بفرمایید کیان وارد دفترش شدم.
_سلام استاد
_سلام .بفرمایید بشینید
روی دورترین مبل نسبت به میز کیان نشستم و به او نگاه کردم .
مثل همیشه مرتب بود یک اسپرت طوسی با پیراهنی آبی آسمانی پوشیده بود که او را از همیشه جذابتر نشان میداد.با شنیدن صدایش از آنالیز او دست برداشتم و گفتم:
_ببخشید استادچی فرمودید؟
در حالی که لبخند کمرنگی بر لبانش نقش بسته بود گفت:
_عرض کردم خدمتتون حالا میگید چه اتفاقی افتاده؟
_خب راستش یه شبهه ای ذهنم رو اونقدر درگیر کرده که آرامش ندارم
_واون شبهه چیه؟
_استاد وجود امامی که حضور نداره چه سودی داره؟
_کی گفته حضور ندارند؟
_مگه نمیگید غایبه پس حضور نداره دیگه واسه همین هم شما منتظر ظهورش هستید
_نه دیگه .ظهور با حضور فرق داره
_متوجه نمیشم چه فرقی داره؟
_ببینید امام بین ما زندگی میکنند .ممکنه من تو خیابون با ایشون برخوردداشته باشم .ممکنه ایشون به خیلیا سلام کرده باشند .ممکنه با بعضی ها همسایه باشند.این یعنی امام حضور داره ولی
_ولی چی استاد؟
_ولی اینکه ما ایشون رو نمیشناسیم و وقتی این شناخت به دست میاد که ایشون ظهور کنند یعنی خودشون رو نشون بدهند و بفرمایند من امامتون هستم.تا اینجا سوالی ندارید؟
_نه استاد متوجه شدم
_و اما قسمت اول سوالتون فایده وجود امام .من واستون یکی از فوایدش رو میگم شما بعد برو تحقیق کن و فواید دیگه اش رو پیدا کن.
_چشم بفرمایید
_یه مثال میزنم واستون.
تو همه میدانهای نبرد.همه تلاش سربازان کشور ها معطوف این امرِکه پرچم کشورشون همیشه در اهتزاز باشه و دشمن اون رو پایین نیاره و از طرف دیگه تلاش میکنند تا پرچم کشور دشمن رو پایین بیارند.میدونید چرا؟
_حتما بخاطر تعصبشون به پرچم کشورشون.
_این شاید کوچکترین دلیلش باشه.مهمترین دلیلش اینه که بالا بودن اون پرچم بالاست چون مایه دلگرمی سربازان و تلاش بیشتر اونا میشه.تا وقتی اون پرچم بالاست همه امید دارن به پیروزی ولی وقتی پایین بیاد دیگه امیدی وجود نداره.حتی تو جنگ هم تا وقتی فرمانده ای وجود داره حتی اگه تو میدون نبرد نباشه و پشت جبهه باشه به نیروها امید میده که یه فرمانده پشت سرشون هواشون رو داره .
اعتقاد بچه شیعه ها به وجود امام زنده ,هرچند ایشون رو نبینند اما خودشون رو تنها نمیدونند.
اثر روانی این اعتقاد در روشن نگهداشتن چراغ امید در دلها و وادار کردن شیعه ها به خودسازی و آمادگی برای یک قیام جهانی هستش.
میبینید وجود امام باعث میشه ما هم دلگرمی داشته باشیم و هم امیدوار باشیم به آینده و زندگی در یک جامعه بدون ظلم و ستم.جواب سوالتون رو گرفتید
_بله کاملا.
_خب خدا روشکر.خانم ادیب دفعه بعد که دچار شبهاتی شدید که بی قرارتون کرد قبل اینکه اینقدر آشفته بشید تحقیق کنید .تو گوگل سرچ کنید تو سایت های معتبر دنبالش بگردید.
احساس کردم از اینکه من انقدر مزاحمش میشم خسته شده .برای همین با ناراحتی گفتم:
_چشم .دیگه مزاحم شما نمیشم
_خانم ادیب .منظورم این نبود که شما مزاحمید .اتفاقا من خوش حال میشم جواب شبهاتتون رو بدم ولی امروز که با این وضع آشفته دیدمتون نگرانتون شدم.اگر وقتی رانندگی میکردید بخاطر بی قراری و هراسونیتون تصادف میکردید چی؟من همیشه در خدمت هستم و هرموقع سوالی داشتید تماس بگیرید پاسخ میدم و اگر احیانا مثل امروز سرکلاس بودم تو سایتهای معتبر دنبال جوابتون بگردید منم بعد کلاسم تماس میگیرم.
حسی نابی از دلنگرانی کیان به وجودم سرازیر شد وباعث شد لبخند بر لب بیاورم و نتوانم لبخندم را جمع کنم .با همان حس خوب گفتم:
_چشم.اجازه هست من برم؟
_چشمتون بی گناه.اجازه ماهم دست شماست .
_ممنونم و خداحافظ
_خواهش میکنم .خدانگهدارتون.
کیان مرا تا دم در راهنمایی کرد با حال خوب از دفترش خارج شدم و به سمت خانه رفتم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_بیست_سوم
صبح با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم .
بعد از نماز صبح دوباره شروع به مطالعه کتاب کردم.
عطش دانستن زندگیم را دستخوش تغییرات کرده بود .
همچون تشنه ای که به دنبال آب است و به هرجایی سرمیزند تا قطره ای آب بیابد ,من هم همانگونه به دنبال فهمیدن و شناخت بیشتر بودم .با شنیدن صدای قار و قور شکمم به خودم آمدم و راهی طبقه پایین شدم تا در کنار خانواده صبحانه بخورم.
در حین خوردن صبحانه به روهام گفتم :
_روهام تو امام زمان عج رو چقدر میشناسی؟
_زیاد نمیشناسم و قبول هم ندارم, به نظرم اصلا چنین امامی وجود نداره!!!
_چرا چنین تصوری داری؟
_خودت یکم فکر کن .وجود امامی که همیشه غایب بوده چه فایده ای داره ؟مگه نمیگن امام میاد تا مردم رو راهنمایی کنه ؟خوب پس این امامی که حضور نداره چطوری میخواد ما رو هدایت کنه؟خواهر ساده من ,به جای فکرکردن به امامی که نیست برو درست رو بخون!!!
پاسخی برای سوالش نداشتم و این بیشتر ذهنم را بهم میریخت .با تصور اینکه نکند واقعا امامی وجود ندارد قلبم تیر کشید حس بدی پیدا کردم.خودم خوب میدانستم که دلم میخواهد چنین امامی واقعا باشد .حس پوچی به قلبم سرازیر شد .بدون گفتن حرفی بلند شدم و به اتاقم پناه بردم .
بی قرارشده بودم و دلیلش شکی بود که روهام به دلم انداخته بود .
بدون توجه به زمان شماره کیان را گرفتم کمی که بوق خورد اشغالی زد .مطمئن شدم که در کلاس است که نمیتواند پاسخ بدهد.
با عجله لباس پوشیدم و حتی نگاهی به پوششم نیانداختم .
با برداشتن کیفم از خانه خارج و راهی دانشگاه شدم.
نمیتوانستم تا پایان کلاسش صبر کنم باید سریع جواب سوالم را پیدا میکردم.
نیم ساعت بعد, جلو در اتاقش ایستادم و ضربه ای به در زدم ولی پاسخی نگرفتم .
از یکی از مسئولین آموزش ,سراغش را گرفتم و با گرفتن شماره کلاس راهی طبقه دوم شدم.
با چند ضربه به در کلاس و شنیدن بفرمایید از او در را باز کردم .
کیان با تعجب به من نگاهی انداخت و گفت:
_سلام خانم ادیب
_سلام استاد.ببخشید مزاحم کلاستون شدم .میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم .
کیان نگاهی به ساعتش کرد و گفت :
_چندلحظه بیرون تشریف داشته باشید خدمت میرسم
_چشم
در کلاس را بستم و کنار دیوار ایستادم.کمی که گذشت ,کیان از کلاس خارج شد و به من گفت:
_سلام.اتفاقی افتاده.؟
_سلام ببخشید که مزاحم شدم
_خواهش میکنم کلاس منم آخراش بود .حالا میگید چی شده که شما با این وضع آشفته به دانشگاه اومدید!!!!
_وضع آشفته؟؟
نگاهی به سرتا پایم انداختم با دیدن دکمه های جابه جا بسته شده و روسری شل و ول روی سرم از خجالت لبم را گزیدم و گفتم:
_ببخشید میشه من چنددقیقه برم جایی و برگردم
_بله حتما تو اتاقم منتظرتون می مونم.
_ممنون
با خجالت سریع به سمت سرویس بهداشتی دویدم و در دلم خودم را بخاطر این وضع آشفته فحش باران کردم .
دکمه های مانتو را دوباره بستم و روسری ام را دوباره مرتب بستم و بعد از مطمئن شدن از وضعم به سمت اتاق کیان رفتم.
بعد از زدن چندضربه و با شنیدن بفرمایید او وارد دفترش شدم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
#زندگی_زیبا
در #مهربانی
همانند باران باش🌨
در ترنمش تر و خشک را با هم سیراب میکنید.💫
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈
#چادر_زیبای_من
چادر تو رافرشته میکند...😌
تو را به اوج میرساند.....😌
با ارزشت میکند....😌
حفظت میکند....😌
زیبایت میکنید.....😌
تو را خاص و ویژه میکند...😌
خلاصه چادر......
هر چه بگویم کم است....
چادرت را بچسب
حفظش کن
که تو را....
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈