eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
191 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 خدا کند که دل من در انتظار تو باشد درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد در آستانه شب در قنوت سبز دعایت خدا کند که مرا سهمی از دعای تو باشد. 🤲🌱 ارواحنا فداه ❤️☘
⭕️ســـلام متفـــاوت!! 🔻حضرت عليه‌السلام: 🔹مَنْ لَقِىَ فَقـيرا مُسْلِما فَسَلَّمَ عَلَيْهِ خِلافَ سـَلامِهِ عـَلَى الأَغـْنِياءِ لَقِىَ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ هـُوَ عَلَيـْهِ غـَضـْبانٌ ❇️ هركس مسلمان تهيدستى را ديدار كند و به او سلام دهد، اما متفاوت با سلامى كه به ثروتمندان می‌دهد، روز قيامت، خداوند را ديدار می‌كند، در حالى كه خدا بر او خشمگين است. 📚 عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج ۲، ص ۵۷
برای سلامتی و ظهور امام زمان عـــــج 14 صلوات بفرستین تا ان شاءالله پارت جدید رو ارسال کنم 🌸
•|̣ܝـܚܝـܩ‌الـلــه‌الـ᪂ܒܩن‌‌الـ᪂ܒیܩ|•🌸🍃
دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿 •بسم رب شهدا• ^فصل اول ^ سه روزی بود که اونجا بودم به کلارا گفتم که یه کار برام پیدا کنه چون میخوام برم خونه بخرم که مزاحمش نباشم اونم گفت که نه من اینجا تنهام بمون کلی اصرار که با ید بمونی منم برای اینکه دلش و نشکونم گفتم باشه اما گفتم تاکی بمونم اینجا من از خونمون فرار کردم گفت خوب پسر عمم منشی میخواد میری پیشش منم گفتم با شه اما کاش نمی رفتم فرداش با کلارا رفتیم شرکت جای بزرگ و خوبی بود بعدهم رفتیم و اسمم رو نوشت وراه افتادیم سمت خونه اونا توی راه کلارا خیلی از پسر عمش خوشش اومده بود خوب از نظر شکل و ظاهر واقعا عالی بود خوشتیپ و خوشگل منم با حرفای کلارا بیشتر ازش خوشم میومد یه هفته شده بود منم میرفتم شرکت پسر عمه کلارا هم به بهونه های مختلف من رو میکشید توی اتاقش و باهام حرف میزد یدفعه گفت که من دیگه پیش اون غذا بخورم بهش عادت کرده بودم شایدم وابسته همش دوست داشتم برم شرکت صبح ها زود میرفتم شب هاهم دیر میومدم البته خودش منو میرسوند کلارا هم که کاری بهمون نداشت اونم تشویقمون میکرد که باهم بریم بیرون و یا خوش بگذرونیم یک ماهی گذشت .... من با پسر عمه کلارا «کامران»خیلی صمیمی شده بودم همش باهم میرفتیم بیرون و یجورایی بهش علاقه مند شده بودم کلا خانوادم رو فراموش کرده بودم یک روز بهم گفت که میاد دنبالم که باهم بریم بیرون و برام سوپرایز داره منم خوشحال لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم وراه افتاد رسیدیم به یک خونه ی ویلایی از بیرون شیک بود با تعجب به خونه نگاه کردم و گفتم اینجا کجاس؟ ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است❌ نویسنده : یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿 •بسم رب شهدا• ^فصل اول ^ لبخندی زد و گفت خونه خودته من: شوخی میکنی من که خونه ندارم کامران : یه هدیه ناقابل من: واااای کامران ممنونم 😍 و با خوشحالی دویدم سمت خونه کامران هم با خنده اومد طرفم کلید رو توی قفل کرد درو باز کرد یه حیاط ۱۰۰متری داشت که با گلای پیچک تزئین شده بود و توی باقچش پره گل رز بود داخله خونه هم خیلی خوشگل بود اونشب شب خوبی برام بود از فرداش دیگه خونه ای که کامران برام خریده بود موندم هرروز عاشق کامران میشدم اگه نبود دلم میگرفت یک سال رو به همین روال گذروندم با بودن کامران و کلارا خیلی زندگی خوبی داشتم عمه کلارا هم یک سال تبریز موند و نتونست بیاد روز ۶ ادردیبهشت بود داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم کامران بود بهم گفت اما ده بشم کارم داره منم از اینکه دوباره ببینمش سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون.... جلوی یه پارک نگهداشت رفتیم روی صندلی نشستیم من : خوب بفرمایید بگو ببینم چی می خوای بگی کامران: من من دارم میرم امریکا با تعجب گفتم : چیییی کامران بگو داری شوخی میکنی کامران : نه را سته راسته ببین فاطمه خانم من قرار بود یک سال پیش برم امریکا چون یه اتفاقی افتاد که من نتونستم برم و برام تاخیر یک ساله خورد و امسال تونستم برم برای فردا بلیت دارم و اومدم تا بهت بگم و بعد برم اهان اینم بگم اون خونه هم مال خودت به نامت زدم من انقدری پول دارم که اون خونه فسقلی برام جز یه نقطه چیزی نیست... این داشت چی میگفت میگه میخواد بره به همین راحتی من بدون اون زنده نمی مونم کسی که دوسش دارم میخواد منو ترک کنه با اشک بهش نگاه کردم بی تفاوت گفت : خب من دیگه باید برم بلند شد که بره با گریه پیراهنش رو کشیدم که بر گشت صدا م رفت بالا من : کجا میخوای بری کامران من من عاشقت شدم میفهمی عاشق من نمی تونم بدون تو زندگی کنم نرو کامران با پزخنده گفت : برام مهم نیست که عاشقم باشی یانه من از اولشم دوست نداشتم من: پس پس اون همه مهربونی ها دل سوزی ها براچی بود..... ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است❌ نویسنده : یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
انرژی بدید ....😉 📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️ از رمان راضی هستید ؟ اگه سوالی یا اگر دیدید رمان یکم اصلاح میخواد حتما بگید منم وقتی دیدم براتون باجواب در کانال میفرستم .....🌱 👇 https://nazarbazi.timefriend.net/16507696449775🌹 دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆
🍃 در‌سلام‌برتو دست‌رابر‌سینہ‌مۍ‌گزاریم تاقلب‌ازجایش‌کنده‌نشود:)💔 صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ✋🏻🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی به تو رسیدن♥️ حسین جانم ۴۴روز مانده تا محرمت برپا شود🥺 بازهم نمی خواهی مرا به حرمت دعوت کنی😭 📿 ♥️
📕 ❄ تقاضای حضرت موسی و کور شدن مرد👱‍♂ کشاورز👨‍🌾 روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: دلم میخواهد یکی از بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: در صحرا برو، آنجا مردی👨 هست که در حال کشاورزی👨‍🌾 کردن است. او از خوبان درگاه ماست. حضرت آمد و دید مردی در حال بیل زدن👨‍🌾 و کار کردن است. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلایی بر او نازل میکند ببین او چه میکند. بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. فورا نشست، بیلش را هم جلوی رویش قرار داد. گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم، حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم. اشک🥺 در دیدگان حضرت حلقه زد، رو کرد به آن مرد 👨و فرمود: ای مرد👨 من پیغمبر خدا هستم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا 🤲کنم تا خداوند چشمانت را دوباره بینا کند ؟ مرد پاسخ داد: نه. حضرت فرمود: چرا ؟ گفت: آنچه پروردگارم برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خود برای خودم می خواهم.
🌿 ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ " 🔸 ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ 🔸 ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ 🔸 ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ... ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ! ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ...! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!!! ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
🌹چه خوبه مثل شهدا قدر شناس باشیم✨ یه شب بارونی🌧️ بود. فرداش حمید امتحان📋 داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها 🍽️. همین طور که داشتم لباس🧥 میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض ⛲نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت 😥میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ... حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه. 🌷شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید 🌷
يكي از زهاد را بيماري🤒 عارض شد. شخصي به عيادت او رفت و او را شادمان ديد و زبانش را به شكر و ثنا متذكر يافت. گفت: مي خواهي كه خداي تعالي تو را شفا دهد؟ گفت: نه.‼️ گفت: مي خواهي به وضع بيماري بماني؟ گفت: نه.‼️ گفت: پس چه مي خواهي؟ گفت: آن را مي خواهم كه خدا مي خواهد.✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻 اگر فقط دو روز به زندگیت مونده باشه چیکار میکنی؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
ما جز پسر فاطمه اربـــاب نداریم❤️ (ع)
|•🌼•| ❣خراب باد وجودم اگر برای تو نیست
دل مــن گــم شـــده گـــــر پــیـدا شــد بـــســـپـــاریـــد بـــه امـــانـــات رضــــا 🥲🖤 (ع)
. هرچہ‌ازخوبـےهابہ‌تورسد، ازجانب‌خداستシ♥ .
‍ ♥️ســـیدے! یــابن الــحسن!♥️ 👈🏼 مِــــن هــــجرِک یاحـــــبیب، قـــــلبے قــــد ذاب مــــــــهدیمـ ازفــــــــــراق دورے تـــــــــو، دیـــــگرطـــــــاقتے نـــــــمانده، جــز ایــنکه تـــسّلایمـ دعـــاے فــــرجت بـــــاشد...      ا‍❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨‌ 💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم 💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ..💞 ❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖✨🌟✨‌ 👆🏼وبــــراے مـــحبوب عـــالمین روحـــے وارواح الـــعالمین لــــــــتراب مــــــــقدمه الــــفداه💔 ا‍❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨ 💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم 💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ  بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ  وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ  الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة  وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً  وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ  اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ  فــــیها طــــویلا...💓 ❖═▩ஜ••🎇🎆🎇••ஜ▩═❖🌟✨🌟 یـــقین بــــدانیمـ که اوهــمـ، هــر لــــحظه، دعـــایمان مے کــند... 🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤 💠 بیایین برای تعجیل و سلامتی قطب عالم امڪان 💠حضرت صاحب الزمان عج سه توحید 💠به نیت هدیه یڪ ختم ڪامل قرآن به مولا عج قبل از خواب هرشب عاشقانه هدیه ڪنیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا