یه پلاک که بیرون زده از دل خاک ....😢
خدایا مادر این دنیا جایی نداریم 😔
شهیدمان کن چون عشق شهادت داریم❤️
#شهادت♡
🌺 عید سعید فطر مبارک
عیدتان مبارک انشالله حاجت روا بشید 🤲
برید کیف کنید دیگه تا سال دیگه روزه نمیگیرید😄
ولی روزه که بودیم بیشتر کیف میداد 😊
خدا انشالله به هممون توی زندگی هامون شادی و برکت بده 🌹
برای همه دعا کنید و مخصوصا ظهور آقامون صاحب زمان ❤️🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عید_فطر
❤️📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 اجرای "سلام فرمانده" در پردیسان قم، با حضور حاج ابوذر روحی مداح و تهیه کننده این سرود
امروز ساعت ۱۱ نیم روبه روی مدرسه ی ما این سرود روخواندند
ما توی کلاس بودیم سلام فرمانده رو گذاشتن خانم مون داشت درس میداد هیچ کس هواسش به درس نبود وقتی زنگ روزدن همه پریدن بیرون 😄🤣🤣
ماشالله جمعیت زیاد بود فکنم ۱۰۰یا۲۰۰نفر بودن
انشالله دشمنامون از حرص بمیرن😁 ما سربازان امام زمانیم ❤️
#یامهدی
#ایرانی
#سلام_فرمانده
💌 #شھیدانہ
یڪبارڪہجلوےدوستانمقیافہ
گرفتہبودم😌ابراهیمڪنارمآمدو
آرامگفت:نعمتےڪہخداوندبہتو
دادهبہرخدیگراننڪش..!
↵شَھیـدابـراهـیـمهــادی••
💐روزت مبارک آقا معلم
یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!
گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند. اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس نمی فهمد.
مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد.
حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم.
با ابراهیم صحبت کردم. حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم. اما فایده ای نداشت. وقتش را جای دیگر پر کرده بود.
ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.
📚سلام بر ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_بر_ابراهیم
#روز_معلم_مبارک
#معلم_نمونه
📿♡📿رمان-ایمان-عشق-شهادت 📿♡📿
•بسم رب شهدا •
◇فصل اول ◇
#17
بی بی یه پیرزن مهربونی بود که من بایک نگاه عاشقش شدم مثل دختر واقعیه خودش باهام صحبت میکرد از دوتا پله رفتم بالا منو مادرانه در آغوش کشید گفتم : سلام بی بی جان ببخشید مزاحم شدم
بی بی : دخترم خوش آمدی مزاحم چیه توهم مثل دخترم زهرا
به زهرا نگاه کردم که با لبخند بهمون نگاه میکرد
نگاهم نا خدا آگاه دباره رفت به سمت خونه
همینطور مثل ندیده ها داشتم دید میزدم گفتم : خیلی خونه ی قشنگی دارید
بی بی خندیدو گفت : قابلت رو نداره عزیزم بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت : بیابیا بریم تو اصلا حواسم نیست سرپا نگهت داشتم بیا بریم تو بفرما
داخل خونه شدیم خونهی بزرگ وقشنگی بود وسایل خونه سنتی چیده شده بود مبلش مثل صندلی چوبی بود زهرا تعارف کرد که بشینم
بی بی رفت آشپزخانه منم روی صندلی چوبی که
کنارش از این صندلی تابی ها بود نشستم من به این صندلی ها صندلی تابی میگم آخه این تابه البته خونمون داریم من از بچگی عاشقشون بودم ....
زهرا چادرشو در آورد وروی صندلی تابی گذاشت وگفت ببخشید الان میام لبخندی زدم که به سمت آشپزخانه رفت به درو دیوار نگاه میکردم که نگاهم به چنتا عکس خورد بلند شدم وبه طرف عکسا رفتم
یه عکس متوسط رو دیوار بود که بی بی روی صندلی تابی نشسته بود و دوتا زنو مرد جون پشتش وایساده بودن و بغل مرده یه بچه بود که خیلی شبیه زهرا بود زن جوونه هم دقیقا شکل الان زهرا بود که فهمیدم اینا مامان باباشن زهرا تو عکس شش هفت ساله می خورد
داشتم به بقیه ی عکسا نگاه میکردم که صدای زهرا توجهم رو بهش جلب کرد .....
ادامه دارد .....
❌کپی حرام است ❌
نویسنده:مدیر کانال 📿
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی