eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
116 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
دلی‌رانشکن💔، شاید←‌خانه خدا‌باشد!" ڪسی‌راتحقیر‌مڪن❌؛ شاید←‌محبوب‌خدا‌باشد!" ازهيچ‌عبادتی‌دریغ مڪن✨️، شاید←ڪلید‌رضايت‌الله‌باشد!' سرنمازاول‌وقت‌حاضرشو😇، شاید←آخرین‌دیدارت‌با‌خداباشد!" هيچ‌گناهی‌راڪوچك‌ندان❗️، شايد←خشم‌خدادرآن‌باشد!" ازهیچ‌غمی‌ناله‌نڪن❌، شاید←امتحانی‌ازسوی‌خداباشد!" ‌🌿
مَن‌بِہ‌آمـٰارِزَمین‌مَشڪۅڪَم، اَگَراین‌شَھرپُراَزآدَم‌هـٰاست🚶🏿‍♀️ پَس‌چِرایۅسُفِ‌زَھراتَنھـٰاست💔!" 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطری‌گرنظرم‌هست،همه‌خوبیِ‌توست، حسرتی‌گربه‌دلم‌هست، همان‌دوریِ‌توست💔:)‌‌...!" 🌿
چه‌نیازیست‌به‌اعجاز؟ نگــاهت‌کافیست💫❤️!" 🌿
روزهآ نونَشدِه کُهنهِ تَراَز دیروزاَست گَرکُند یوسفِ زهرا نَظری نوروزاَست...!:)💚🌱🌸
اگه خواسته یا ناخواسته بهم بدی کردی؛ بخشیدمت! که روز قیامت معطل من نشی 😍🤝😘 +بفرس برا رفیقات تا شب عید کلی حق الناس پاک بشه … ❤️‍🩹🪴
♦️لحظه دقیق تحویل سال ۱۴۰۲ 🔹 ساعت ۵۴ دقیقه و ۲۸ ثانیه بامداد روز سه‌شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲ هجری شمسی، مطابق ۲۸ شعبان ۱۴۴۴ هجری قمری و ۲۱ مارس ۲۰۲۳ میلادی است. 🔹 به عبارتی، لحظه تحویل سال نو ۶ دقیقه مانده به ساعت یک بامداد است. 🔹 براساس تقویم اعلام شده، امسال سال کبیسه نیست
دو نفر دستامو گرفتن... شروع کردن به کتک زدن من... انقدر عصبانی بودم که دردی احساس نمیکردم... همه صورتم خونی شد ...اون بی غیرت هم عکس و همجا نگه می‌داشت..... خدااااااااااااااااااااااا! زدم تو سر مرده... ولی هیچیش نمیشد و فقط می‌خندید... همه میخندیدن.... انقدر عصبی بودم که بیهوش شدم و چیزی ندیدم..... انقدر داد فریاد کشید که بیهوش شد! هنوز میخندیدن _خفه شین. ببرینش. بردنش. تا تو باشی برام غیرتی نشی. فیلم رو ذخیره کردم. فرستادم برای دختره... بچرخ تا بچرخیم آقا حسن😂😂 . خواب بودم که با صدای پیامک موبایلم از خواب بیدار شدم. بازش کردم. فیلم بود. باز شد. دیدمش.... _آ...آ....آر...آرمانننننننننننن جیغ بلندی کشیدم.... همه صورتش خونی بود....هی میزدنش..بیهوش شد... رفتم تو اتاق آرمان... هیچکس نبود... _اااااععععععععععععع جیغ بلندی کشیدم.... مامان و بابا دنبالم می‌دویدن _چیشد؟ کل خونه رو گشتم... نبود که نبود...نشستم رو زمین و زار زار گریه گردم... _چیشده؟دخترم؟ _آرمان.....نیست... بابا رفت تو اتاق آرمان. _راست میگه نیست! _صبر کنید حتما میاد... چقدر خوش خیال بودن... من چیکار کنمممممم الآنننن هیچکسو ندارم باهاش صحبت کنمممم خدااااااااااااااااااااااایااااااآ چه گناهی در درگاهت کرده بودم؟ من همونجا نشستم... ساعت ها گذشت... اذان صبح شد... رفتم... وضو گرفتم و نمازمو فرادی خوندم.... خدا! بابا هم هی به موبایلش زنگ میزد... _امیر! اون هرجا میخواد بره به امیر میگه... شماره امیر و گرفت _جانم عمو _آرمان غیبش زده نمیدونی کجاست؟ _آرمان؟آرمان؟نه چیزی ب....منن الان میام اونجاااا قطع کرد _یا خدااااا بچم کجاست...!؟ رفتمو یه لباس مناسب پوشیدم. نشستم رو مبل و آروم اشک می‌ریختم... ۱۰ دقیقه بعد امیر اومد. بابا درو باز کرد. عمو حسین و زنعمو زینب و امیر و دلارام... امیر اومد پیش بابا. _آرمان ساعت حوالی ۱ بود. بهم زنگ زد.خواب بودم. بهم گفت.. امیر من می‌خوام برم جایی اگه ازم خبری نشد مواظب گیسو باش همین و گفت و قطع کرد... الهی بمیرم برای داداشمممم. نشستم رو زمین و زار زدم.دلارام بغلم کرد... _چیزی نشده گریه نکن... مامان فقط شوکه شده بود و به در نگاه می‌کرد... _حسن...من میرم بخوابم....اگه صبح‌بچم اینجا نباشه منم دیگه نمیبینی.... رفت سمت اتاقش زنعمو فهمید حالش بده رفت همراهش... امیر اومد سمتم. _تو چیزی میدونی گیسو؟ _.....ن..نه.! _برو استراحت کن گیسو. دلارام ببرش. دلارام باهام اومد.. رفتم تو اتاقم. رو تخت دراز کشیدم... ولی خوابم نمی‌برد.... پتو رو سرم کشیدم..دوباره فیلمو پلی کردم... و آروم گریه کردم....! _الهی بمیرم برات! الهی فدات بشم... بیا بغلت کنم... آخه تو کجای این شهری؟ ها؟....چرا نباید به کسی چیزی بگم؟ چرا لال مونی گرفتممممممم‌.... خداونداااا . آروم چشمامو باز کردم... سر درد عجیبی داشتم... یه خرابه بود... منم بسته بودن به صندلی... تو چشمام گرما احساس می‌کردم... _آخ آخ آخ... چه عزیز بودی برا آجیت!😂😂 نگاه کن چه جیغی میکشه! یه فیلمی برام پلی کرد... گیسو داشت جیغ میکشید و اسمم رو صدا میزد... _لعنتیییییییییی. داغونم کردییییی..... ولمممم کنننن منووو بکشششش ولییی با اوننننن کارهایی نداشتهههه باششش حرومممم لقمهههههه _اع؟پس شماهایی که از مال من خوردین حروم لقمه نیستین؟ _خودتییییییی _آروم آرمان جان!😂😂😂😂 _اسم منو به زبون کثیفت نیاررررررر _خودت بگو باهات چیکار کنم _بابای تو چه کاره بود مگه؟ پدر بزرگ من هرکاری کرده به تو ربطی نداره! یه کشیده زد تو صورتم.... گز گز میکرد... _خفه شو تا خفت نکردم! _نمیخوام. یکی دیگه زد تو صورتم... همزمان داشت فیلم می‌گرفت.. دیگه حتی نای حرف زدن نداشتم... میدونستم میفرسته برا گیسو... _گیسو نترس! هیچ غلطی نمیتونن بکنن. منم نمیتونن بکشن... گیسو... جون من نترس‌.. جون من گریه نکن... هیچ غلطی نمیکنننن یه ضربه ایی تو سرم احساس کردم... چشمامو بستم... فقط صدا می‌شنیدم...اونم گنگ... . تا صبح خوابم نبرد....به خودم نگاه کردم یه مانتو سبز پوشیدم با روسری قرمز با شلوار قرمز... دیگه بلند شدم رفتم بیرون... عمو اینا بودن هنوز... آقا جون و مامان جون هم اومده بودن... امیر اونجا نشسته بود و سرش و ماساژ میداد... دلارام آب قند درست میکرد برا بابا... بابا که اصلا حالش خوب نبود... رفتم پایین و پیش دلارام نشستم.. آقا جون هی عصاش رو میزد به زمین و فکر می‌کرد... _کسی جرعت اینکارو نداره..! کسی جرعت نداره نوه صبوری بزرگ رو گروگان بگیره... _اقا جون فکر بد نکنین. انشاالله برمیگرده...
کاش که میتونستم حرف بزنم... کاش..! مامان جون می‌گفت _مردددد بگرد دنبالش این بچه پیداش کن! مادرش دق میکنه... _چیکار کنم خانووم من که نمیدونم کجاستتتتتت مامان از اتاقش اومد بیرون... از پله ها اومد پایین و رفت سمت بابا _کجاست بچم؟ مگه نگفتم تا صبح پیداش ‌کن؟ بچمو پیداااا کنننن!حسن آقا... میدونی که خیلی دوست دارم! اما بچه هام رو هم دوست دارم... آرمان که معلوم نیست کجاست... گیسو داره ذره ذره آب میشه... مهسو همش ازم میپرسه داداش کجاستتت جواببب بدهههه. خب زنگ بزنین به دوستاش _زنگ زدم زنعمو الهام. خبر ندارن. اونا هم امروز منتظرش بودن... _خداااایاااا مامان نشست رو زمین... نتونستم طاقت بیارم... از خونه زدم بیرون.... به صدا زدن های بقیه اهمیت ندادم... دوباره به موبایلم پیامک اومد.. فیلم بود... تو حیاط بودم ... رفتم تو ماشین... پلی کردم..... آرمان .... چیکار گردن باهاش... هی ازش حرف میکشید.... با دیدن لحظه آخر فیلم هین بلندی کشیدم...و محکم سرم رو زدم به فرمون.... صداهایی که می‌شنیدم برام طاقت فرسا بود... گیسو نترس! هیچ غلطی نمیتونن بکنن. منم نمیتونن بکشن... گیسو... جون من نترس‌.. جون من گریه نکن... هیچ غلطی نمیکنننن کاش که الان آرومم میکردییییی... خداااااا. سرم خون اومده بود.... اهمیت ندادم. زدم به خیابون... موبایلم زنگ خورد... از یه شماره متفاوت بود... ناشناس بود... منم جواب دادم. _بله _گیسوووو حالت خوبه؟. _داداشم کجاستتت _اتفاقا زنگ زدم باهاش صحبت کنی... _آرمانننننننننن خوبییییییی؟ _......آره!...م...واظب باش.... ترو...خدا...من...خ..وبم... _آرمان هرکاری گفتن میکنم. _نهههههههه تروخدا....نکن!...آخ سرم... _آرمان همه دارن دق میکنن.... _گیسووو اکه بلایی سر تو بیاد من میمیرم!....کاری نکن که به تو آسیب برسه.... من میمیرم... _من خودم دارم میمیرم.... چی میگییی آرمانننن... _خب دیگه بسه! بیا به این آدرس... _نمیام!. _اع نمیای؟ یهو صدای داد آرمان اومد. _چاقو زیر شاهرگشه! _باشه!باشه! _میفرستم برات. قطع کرد.... سرمو گزاشتم رو فرمون.... فقط به بدبختی هام فکر میکردم...! دیگه از اون دختر شوخ طبع خبری نبود... از اون دختر شیطون.. خدااااااااااااااااااااااا! موبایلم هی زنگ می‌خورد... همشون و بلاک کردم‌‌... یه پیامک برام اومد.. آدرس یه شهر بازی بود... سریع حرکت کردم... با سرعت زیاد میرفتم... رو به روی شهر بازی پارک کردم...! پیاده شدم... گفت کنار بلیط فروشی وایسم.. همونجا ایستادم...بلیط فروشه گفت _برو تو ماشین سیاه کنار شهر بازی... سوارش شو. _چی؟ _حرف نزن فقط برو رفتم سمت ماشین سیاهه. درشو باز کردم و سوارش شدم. یه چشم بند سیاه گزاشتن رو چشمام .. _حالت خوب نیستااااا. سرت چیشده؟ همون خانم بود.... _به تو ربطی نداره... _زبون در آوردی... _برام توضیح بده... باید چیکار کنم؟. _اونجا متوجه میشی... خیلی طول کشید ... حدود ۴۰ دقیقه... اما بلاخره رسیدیم... با همون چشم بند پیادم کردن... موهام از روسریم اومده بود بیرون... همینجوری بردنم تو یه جا... نمیدونم کجا بود... ولی صدای آرمان میومد... _اااااااااارمان؟ چشم بودمو گرفتن... اره آرمان بود.... رفتم سمتش... از پشت کشیدتم... شالم افتاد... _گیسووووووو شالتتتتتت محکم خوردم زمین... دوباره پاشدم... رفتم شالمو بگیرم که یه کشیده محکم زد تو گوشم... مزه شوری خون رو تو دهنم احساس کردم.... _اینو زدم که بدونی دست هردوتون زیر ساتور منه! 👹 اون آقا عه دست منو گرفت و پرتم کرد جلو آرمان... هنوز شالمو ندادن بهم... _دست به خواهر من نزنننننننننننننن _دوست دارممممممم. همه جام درد میکرد... رفت و یه بطری آورد... ریخت روم.... نفت بود!... بوش حالمو بهم زد.... _گفتی ‌کارایی که من میگم رو نميکنی؟ _نه! _خیلی خوب... آرمان خوب نگاه کن... از جیبش فندک در آورد... فهمیدم میخواد بندازه رو من... آرمان داد می‌کشید.... _نکننننننننن بخدااااا میکشمتتتتتتتت نندازززززز کثیفففففف با صندلی افتاد رو زمین... _نه!...نههههههههه! روشنش کرد.... آویزونش کرد _اگه‌بندازمش جلو داداشت خاکستر میشی! آرمان زجه میزد... اولین بار بود زجه های آرمانو میدیدم... انقدر زجه زد که مجبور شدم قبول کنم... _باشه! هرکاری بخوای برات انجام میدم! _آهان این شد... اون اقاعه دستمو گرفت... به موهام دست زد _چه موهای قشنگی خانم خوشگله! _گیسو‌‌‌ووووووووووووووووووو.... دست نزنننننننننننن بهههههششششششش پرتم کرد جلو همون دختره.... اومد و چونم و گرفت تو دستش... _باید یه کار دیگه کنی... میری به پدر بزرگت میگی من کیم.
همچی هم توضیح میدی. بعد هم میگی همه مال و اموالش رو به نام من کنه... همهههه مالش! بعدش هم بهت میگم چیکار کنی. آهان! بعدش هم باید بگی زنش رو طلاق بده... آزار دیدن شما رو دوست دارم... شروع کرد به خندیدن... بلندم کرد...شالم رو دادن بهم...به آرمان نگاه کردم...حالش خوب نبود... داشت چشماشو می‌بست... منم داشتن میبردن.. عقب عقبی نگاش میکردم.. _الهییی قربونتتت برممم نبند چشماتووو بزار رنگ چشاتووو ببینمممم تروخداااا...آرمانننننننننننن یه چشم‌بند گذاشتن رو چشمام.. همون راه رو برگشتم... بوی نفت میدادم... همونجا پیادم کردن... هرکی اوضاع منو میدید تعجب میکرد... رفتم طرف ماشینم... نشستم توش...فقط روشنش کردم و راه افتادم..... بلاخره رسیدم خونه... امیر دم در بود... تا منو دید اومد طرفم... _گیسو چیشدههه؟ گیسو د حرف بزن لعنتی. گیسووووو. اهمیت ندادم... رفتم تو.. وسط حال ایستادم.. همه نگام میکردن..مامان رو زمین نشست... دلارام اشک میریخت... امیر عصبانی بود... آقا جون که حد نداشت عصبانیتش... بابا ناراحت تر از همیشه.. عمو حسین داغون... زنعمو اشک ریزون... _چیشد گیسو حرف بزن.... بازم حرف نزدم و فقط به عکس روی دیوار نگاه میکردم..عکس خانوادگیمون... _.گیسوووووو سوزشی تو صورتم حس کردم... امیر بود... _ببخشید!...عمو ببخشید... خب حرف بزن دیگهههه. به آقا جون نگاه کردم... _شما براتون فقط ابروتون ارزش داره نه؟ مهم نیست چه بلایی سر آرمان اومده؟ _چی میگی دختر؟ آرمان گروگان گرفته شد!.... توسط دختر منصور..! منصور با خواهر زاده شما ازدواج کرده! شما خواهرتون و کشتید... خواهرزادتون یعنی مادرش دق کرد... پسرتون منصور هم اون گفته ناپدید شده... خیلی ساله... میگه میخواد از بابا انتقام بگیره... میگه شما سهم منصور و دادین به بابا... گریه امانم نمی‌داد... _می‌بینید سر و وضعمو؟ ۳ روزه خواب و خوراک ندارم... تحدیدم کرد... گفت اگه اینکارو نکنی آرمان و میکشه... فیلم و براشون پلی کردم.. ببینید چه بلایی سر آرمان آورده... مامان جیغی کشید و از حال رفت... بابا دستشو گرفت رو سرش و نشست رو زمین... دلارام شوکه شده بود.... امیر گریه میکرد... آقا جون عصبانی بود...عمو ناراحتتتت... _نگاه کنید... بردنم اونجا... کتکم زدن... شالمو گرفتن و پسرا با موهام بازی می‌کردن... آرمان داشت میمرد...از دیدن این چیزا...عکس بدون حجاب منو به همه نوکراش نشون داد که آرمان و دق بده... گفت...گفت....بعد آرمان نوبت مهسو... اون جلو همه روم نفت ریخت... زیر گلوی آرمان چاقو گزاشت... گفت اگه بهتون نگم میکشتش... آتیشم میزنه... به آرمان گفت اگه فرار کنه اگه‌تهدیدش کنه...اگه بدقلق بازی دربیاره منو زنده زنده آتیش میزنه... خوبه جلوی چشم برادر روسری از سر خواهر در بیارن؟ خودتون چی فکر میکنین؟ آرمان انقدر داد کشید که از حال رفت... سرمو شکوندن... چند بار چند تا مرد بهم سیلی زدن... غیرتتون کو؟ داره میمیرههههههه داداشمممممم..... خوب کاری کردی امیر... خوب شد سیلی زدی... چون نمی خواستم جای انگشتای اون مرده رو صورتم بمونه... آقا جون به دادش برس....تروخدااااا... . با شنیدن حرفای گیسو سرم درد میگرفت...این چه بلایی بود سر لین خونواده اومد؟ آرمان به من اعتماد کرد....چرااااااااااااااااااااا؟ خدایااا چرا نمیتونم کاری کنم...گیسو همه حرفاشو زد‌... آقا جون دگرگون شده بود... _چی میخواد؟ هرچی میخواد بهش میدم.. آقا جون به حرف اومد... _همه مال و اموالتون و....طلاق مامان نرگس.... مامان جون بلند شد... _چی؟ طلاق.... حبیب همشونو زنده میخوام... _اون دنیاست...بچه منصور... اسمش به یادم مونده... اون چرا خواسته از گیسو و آرمان انتقام بگیره؟ گیسو و آرمان ۶ سال ازش کوچکترن... اونا بی گناهن... _بی گناهی گناه نیست... اما از نظر اون گناهه.... اون میخواد از بابا انتقام بگیره...میخواد با مرگ آرمان از بابا انتقام بگیره... با ذره ذره آب شدن من... _نمیتونم...! هیچ کدوم از شرطاش رو نمیتونم انجام بدم... عمو حسن اومد پیش اقا جون... با عصبانیت داد زد... _آقاجون میفهمی چی میگی؟ بچه من داره میمیره اونوقت شما شرطاش رو انجام نمیدی؟ مامان جون بلند شد و یه کشیده تو گوش عمو زد _کی انقدر گستاخ شدی بچه؟ تو راضی که بابات منو طلاق بده؟ _اگه پای جون بچم باشه بله. یکی دیگه زد... _من از اقاجونت طلاق نمیگیرم... _مامان! بچه ش داره میمیره...به خدا اگه امیر اینجوری شده بود من قید شما رو هم میزدم....! آرمان و امیر برای من فرق نداره! _کی شما انقدر گستاخ شدین؟ _آقا جون..!من بچمو از شما میخوام!
کافی؟🌺
. اتل متل توتوله😜😜😜 عیدی همیشه پوله✌️👀🙈 منم که پول ندارم😂😂😂 ی گل بدم قبوله🌹؟؟؟!!!!!! تقدیم به تمام هم گروهیام.. 😍 ٰ 🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌿 🌿🌿 🌿 🌿 🌿 🌿🌿 🌿 🌿🌿🌿 🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿 🌿🌿🌿🌿 🌿 🌿🌿🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🌿 🎊🎉 پیشاپیش عیدتون مبارک 🎉🎊
- اینڪِه‌‌منتظرش‌نیستیم‌یِه‌گناه اینڪِه‌وانِمود‌میڪنیم‌ و‌َدروغ‌میگیم‌منتظرشیم‌ یِه‌گناه‌دیگه:))...🚶🏿‍♂!' امام‌زمـٰان‌یار‌میخواد‌نَه‌بار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⁩⁩⃟🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهے...عَظُم‌َالبَلاء “ همراه با لحظه ی تحویل سال🤍☘ اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج🥺 ♥️
📣 تقویم سال ۱۴۰۲ 🔸زمان دقیق تحویل سال ۱۴۰۲، ساعت ۰۰ و ۵۴ دقیقه و ۲۸ ثانیه بامداد سه‌شنبه (۱۴۰۲/۱/۱) خواهد بود. 🔸نماد این سال خرگوش است. خرگوش نماد ذکاوت، سرعت، تولد دوباره و امید است. امید که همه این خوبی‌ها در سال جدید و در تمام زندگی، قرین همه عزیزان باشد.
دختریاپسربودن‌مهم‌نیست! مهم،دله‌کـه‌باید‌چریک‌و اهل‌شهادت‌‌باشه🖤🕊 🤎¦←
جهانمون داغونه انقدر داغونه که خودمون خسته شدیم ازش به اومدنت سخت نیازمندیم آقا جون🌹🌱 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎
إِلهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي ما أَنْتَ أَهْلُهُ .. خدایا؛ کار مرا آن گونه به سامان برسان که تو سزاوار آنی ...
میشه یه صلوات برای امام زمانت بفرستی؟ 🌹😍
یک ملتی که زن و مردش برای جانفشانی حاضرند و طلب شهادت می‌کنند، هیچ قدرتی با آن نمی‌تواند مقابله کند.✋🏼
- امام‌زمان‌درقلب‌های شماست‌مواظب‌باشید بیرونش‌نکنید...‼️
-خدارحم‌کند‌‌به‌قلب‌ودلی‌که درآرزویِ‌چیزیست.. ‌که‌تقدیرش‌نیست! :)🖤 🌸🌱
گویند‌چرادل‌به‌شهیدان‌دادی؟ والله‌که‌من ندادم‌،‌آنها‌بردند . . .💔:))! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🥀
-آمدم‌دُنیـابرای‌دیدنت‌یابن‌الحسـن ورنه‌بااین‌مـردم‌ِدنیاچه‌کاری‌داشتم؟! 💚🌱
"ڪربلایے" نیستم‌اماتوشاهدباش‌ڪہ هردعایےکردم‌اول"ڪربلا"راخواستم..🌱 😔✨
«قُلِ‌اللَّـهُ‌يُنَجِّيڪُـمْ‌مِنْهَـٰاوَمِـنْ‌كُلِّ‌ڪَـرْبٍ» بِـگوخُـداست‌ڪـِه‌اَزآن‌تـٰاریڪـۍٖهـٰا نِجـٰات‌میٖدَهَـدوَاَزهَـراَنـدوهیٖ‌می‌ٖرَهـٰانَـد! ••🤍🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا