همچی هم توضیح میدی.
بعد هم میگی همه مال و اموالش رو به نام من کنه...
همهههه مالش!
بعدش هم بهت میگم چیکار کنی.
آهان!
بعدش هم باید بگی زنش رو طلاق بده...
آزار دیدن شما رو دوست دارم...
شروع کرد به خندیدن...
بلندم کرد...شالم رو دادن بهم...به آرمان نگاه کردم...حالش خوب نبود...
داشت چشماشو میبست...
منم داشتن میبردن..
عقب عقبی نگاش میکردم..
_الهییی قربونتتت برممم نبند چشماتووو بزار رنگ چشاتووو ببینمممم تروخداااا...آرمانننننننننننن
یه چشمبند گذاشتن رو چشمام..
همون راه رو برگشتم...
بوی نفت میدادم...
همونجا پیادم کردن...
هرکی اوضاع منو میدید تعجب میکرد...
رفتم طرف ماشینم...
نشستم توش...فقط روشنش کردم و راه افتادم.....
بلاخره رسیدم خونه...
امیر دم در بود...
تا منو دید اومد طرفم...
_گیسو چیشدههه؟
گیسو د حرف بزن لعنتی.
گیسووووو.
اهمیت ندادم...
رفتم تو..
وسط حال ایستادم..
همه نگام میکردن..مامان رو زمین نشست...
دلارام اشک میریخت...
امیر عصبانی بود...
آقا جون که حد نداشت عصبانیتش...
بابا ناراحت تر از همیشه..
عمو حسین داغون...
زنعمو اشک ریزون...
_چیشد گیسو حرف بزن....
بازم حرف نزدم و فقط به عکس روی دیوار نگاه میکردم..عکس خانوادگیمون...
_.گیسوووووو
سوزشی تو صورتم حس کردم...
امیر بود...
_ببخشید!...عمو ببخشید...
خب حرف بزن دیگهههه.
به آقا جون نگاه کردم...
_شما براتون فقط ابروتون ارزش داره نه؟
مهم نیست چه بلایی سر آرمان اومده؟
_چی میگی دختر؟
آرمان گروگان گرفته شد!....
توسط دختر منصور..!
منصور با خواهر زاده شما ازدواج کرده!
شما خواهرتون و کشتید...
خواهرزادتون یعنی مادرش دق کرد...
پسرتون منصور هم اون گفته ناپدید شده...
خیلی ساله...
میگه میخواد از بابا انتقام بگیره...
میگه شما سهم منصور و دادین به بابا...
گریه امانم نمیداد...
_میبینید سر و وضعمو؟
۳ روزه خواب و خوراک ندارم...
تحدیدم کرد...
گفت اگه اینکارو نکنی آرمان و میکشه...
فیلم و براشون پلی کردم..
ببینید چه بلایی سر آرمان آورده...
مامان جیغی کشید و از حال رفت...
بابا دستشو گرفت رو سرش و نشست رو زمین...
دلارام شوکه شده بود....
امیر گریه میکرد...
آقا جون عصبانی بود...عمو ناراحتتتت...
_نگاه کنید... بردنم اونجا... کتکم زدن... شالمو گرفتن و پسرا با موهام بازی میکردن... آرمان داشت میمرد...از دیدن این چیزا...عکس بدون حجاب منو به همه نوکراش نشون داد که آرمان و دق بده...
گفت...گفت....بعد آرمان نوبت مهسو...
اون جلو همه روم نفت ریخت...
زیر گلوی آرمان چاقو گزاشت...
گفت اگه بهتون نگم میکشتش...
آتیشم میزنه...
به آرمان گفت اگه فرار کنه اگهتهدیدش کنه...اگه بدقلق بازی دربیاره منو زنده زنده آتیش میزنه...
خوبه جلوی چشم برادر روسری از سر خواهر در بیارن؟
خودتون چی فکر میکنین؟
آرمان انقدر داد کشید که از حال رفت...
سرمو شکوندن...
چند بار چند تا مرد بهم سیلی زدن...
غیرتتون کو؟
داره میمیرههههههه داداشمممممم.....
خوب کاری کردی امیر...
خوب شد سیلی زدی...
چون نمی خواستم جای انگشتای اون مرده رو صورتم بمونه...
آقا جون به دادش برس....تروخدااااا...
#امیر.
با شنیدن حرفای گیسو سرم درد میگرفت...این چه بلایی بود سر لین خونواده اومد؟
آرمان به من اعتماد کرد....چرااااااااااااااااااااا؟ خدایااا چرا نمیتونم کاری کنم...گیسو همه حرفاشو زد...
آقا جون دگرگون شده بود...
_چی میخواد؟ هرچی میخواد بهش میدم..
آقا جون به حرف اومد...
_همه مال و اموالتون و....طلاق مامان نرگس....
مامان جون بلند شد...
_چی؟ طلاق....
حبیب همشونو زنده میخوام...
_اون دنیاست...بچه منصور...
اسمش به یادم مونده...
اون چرا خواسته از گیسو و آرمان انتقام بگیره؟
گیسو و آرمان ۶ سال ازش کوچکترن...
اونا بی گناهن...
_بی گناهی گناه نیست...
اما از نظر اون گناهه....
اون میخواد از بابا انتقام بگیره...میخواد با مرگ آرمان از بابا انتقام بگیره... با ذره ذره آب شدن من...
_نمیتونم...! هیچ کدوم از شرطاش رو نمیتونم انجام بدم...
عمو حسن اومد پیش اقا جون...
با عصبانیت داد زد...
_آقاجون میفهمی چی میگی؟
بچه من داره میمیره اونوقت شما شرطاش رو انجام نمیدی؟
مامان جون بلند شد و یه کشیده تو گوش عمو زد
_کی انقدر گستاخ شدی بچه؟
تو راضی که بابات منو طلاق بده؟
_اگه پای جون بچم باشه بله.
یکی دیگه زد...
_من از اقاجونت طلاق نمیگیرم...
_مامان! بچه ش داره میمیره...به خدا اگه امیر اینجوری شده بود من قید شما رو هم میزدم....! آرمان و امیر برای من فرق نداره!
_کی شما انقدر گستاخ شدین؟
_آقا جون..!من بچمو از شما میخوام!
همچی هم توضیح میدی.
بعد هم میگی همه مال و اموالش رو به نام من کنه...
همهههه مالش!
بعدش هم بهت میگم چیکار کنی.
آهان!
بعدش هم باید بگی زنش رو طلاق بده...
آزار دیدن شما رو دوست دارم...
شروع کرد به خندیدن...
بلندم کرد...شالم رو دادن بهم...به آرمان نگاه کردم...حالش خوب نبود...
داشت چشماشو میبست...
منم داشتن میبردن..
عقب عقبی نگاش میکردم..
_الهییی قربونتتت برممم نبند چشماتووو بزار رنگ چشاتووو ببینمممم تروخداااا...آرمانننننننننننن
یه چشمبند گذاشتن رو چشمام..
همون راه رو برگشتم...
بوی نفت میدادم...
همونجا پیادم کردن...
هرکی اوضاع منو میدید تعجب میکرد...
رفتم طرف ماشینم...
نشستم توش...فقط روشنش کردم و راه افتادم.....
بلاخره رسیدم خونه...
امیر دم در بود...
تا منو دید اومد طرفم...
_گیسو چیشدههه؟
گیسو د حرف بزن لعنتی.
گیسووووو.
اهمیت ندادم...
رفتم تو..
وسط حال ایستادم..
همه نگام میکردن..مامان رو زمین نشست...
دلارام اشک میریخت...
امیر عصبانی بود...
آقا جون که حد نداشت عصبانیتش...
بابا ناراحت تر از همیشه..
عمو حسین داغون...
زنعمو اشک ریزون...
_چیشد گیسو حرف بزن....
بازم حرف نزدم و فقط به عکس روی دیوار نگاه میکردم..عکس خانوادگیمون...
_.گیسوووووو
سوزشی تو صورتم حس کردم...
امیر بود...
_ببخشید!...عمو ببخشید...
خب حرف بزن دیگهههه.
به آقا جون نگاه کردم...
_شما براتون فقط ابروتون ارزش داره نه؟
مهم نیست چه بلایی سر آرمان اومده؟
_چی میگی دختر؟
آرمان گروگان گرفته شد!....
توسط دختر منصور..!
منصور با خواهر زاده شما ازدواج کرده!
شما خواهرتون و کشتید...
خواهرزادتون یعنی مادرش دق کرد...
پسرتون منصور هم اون گفته ناپدید شده...
خیلی ساله...
میگه میخواد از بابا انتقام بگیره...
میگه شما سهم منصور و دادین به بابا...
گریه امانم نمیداد...
_میبینید سر و وضعمو؟
۳ روزه خواب و خوراک ندارم...
تحدیدم کرد...
گفت اگه اینکارو نکنی آرمان و میکشه...
فیلم و براشون پلی کردم..
ببینید چه بلایی سر آرمان آورده...
مامان جیغی کشید و از حال رفت...
بابا دستشو گرفت رو سرش و نشست رو زمین...
دلارام شوکه شده بود....
امیر گریه میکرد...
آقا جون عصبانی بود...عمو ناراحتتتت...
_نگاه کنید... بردنم اونجا... کتکم زدن... شالمو گرفتن و پسرا با موهام بازی میکردن... آرمان داشت میمرد...از دیدن این چیزا...عکس بدون حجاب منو به همه نوکراش نشون داد که آرمان و دق بده...
گفت...گفت....بعد آرمان نوبت مهسو...
اون جلو همه روم نفت ریخت...
زیر گلوی آرمان چاقو گزاشت...
گفت اگه بهتون نگم میکشتش...
آتیشم میزنه...
به آرمان گفت اگه فرار کنه اگهتهدیدش کنه...اگه بدقلق بازی دربیاره منو زنده زنده آتیش میزنه...
خوبه جلوی چشم برادر روسری از سر خواهر در بیارن؟
خودتون چی فکر میکنین؟
آرمان انقدر داد کشید که از حال رفت...
سرمو شکوندن...
چند بار چند تا مرد بهم سیلی زدن...
غیرتتون کو؟
داره میمیرههههههه داداشمممممم.....
خوب کاری کردی امیر...
خوب شد سیلی زدی...
چون نمی خواستم جای انگشتای اون مرده رو صورتم بمونه...
آقا جون به دادش برس....تروخدااااا...
#امیر.
با شنیدن حرفای گیسو سرم درد میگرفت...این چه بلایی بود سر لین خونواده اومد؟
آرمان به من اعتماد کرد....چرااااااااااااااااااااا؟ خدایااا چرا نمیتونم کاری کنم...گیسو همه حرفاشو زد...
آقا جون دگرگون شده بود...
_چی میخواد؟ هرچی میخواد بهش میدم..
آقا جون به حرف اومد...
_همه مال و اموالتون و....طلاق مامان نرگس....
مامان جون بلند شد...
_چی؟ طلاق....
حبیب همشونو زنده میخوام...
_اون دنیاست...بچه منصور...
اسمش به یادم مونده...
اون چرا خواسته از گیسو و آرمان انتقام بگیره؟
گیسو و آرمان ۶ سال ازش کوچکترن...
اونا بی گناهن...
_بی گناهی گناه نیست...
اما از نظر اون گناهه....
اون میخواد از بابا انتقام بگیره...میخواد با مرگ آرمان از بابا انتقام بگیره... با ذره ذره آب شدن من...
_نمیتونم...! هیچ کدوم از شرطاش رو نمیتونم انجام بدم...
عمو حسن اومد پیش اقا جون...
با عصبانیت داد زد...
_آقاجون میفهمی چی میگی؟
بچه من داره میمیره اونوقت شما شرطاش رو انجام نمیدی؟
مامان جون بلند شد و یه کشیده تو گوش عمو زد
_کی انقدر گستاخ شدی بچه؟
تو راضی که بابات منو طلاق بده؟
_اگه پای جون بچم باشه بله.
یکی دیگه زد...
_من از اقاجونت طلاق نمیگیرم...
_مامان! بچه ش داره میمیره...به خدا اگه امیر اینجوری شده بود من قید شما رو هم میزدم....! آرمان و امیر برای من فرق نداره!
_کی شما انقدر گستاخ شدین؟
_آقا جون..!من بچمو از شما میخوام!
_بفرمایید..
_سلام یه مورد گروگانگیری رو گزارش بدیم.
_گروگانگیری؟ ؟؟؟؟ خب توضیح بدید..
وضعیت حسن جوری نبود که توضیح بده....
همچی و توضیح دادم....
_پس گروگانگیری خانوادگی بوده؟
_بله.
اسم گروگانگیر
دنیا صبوری فرزند منصور صبوری....
از جاش بلند شد..
_دنیا صبوری معروف به...دنی!
یکی از قاچاقچیان مواد مخدر بزرگ هست...
چند روزه؟
_الان حدودا ۳ روز
_اسم و مشخصات اون کسی که گروگان گرفته شد
_آرمان صبوری.
_پسر عموش؟؟؟؟؟
_بله...
گوشی و دادم بهش..
فیلما رو تک تک دید...
فیلمی که برای الهام خانم فرستادن هم نشون دادم
_این هم برای مادرش فرستادن.
_اونا هم برای خواهرش..
_این یه مسئله بزرگه!
چرا زودتر اطلاع ندادید؟
ممکنه تا الان از مرز خارج شده باشن.!
دیدن چهره حسن برام عذاب آور بود...
_الآن چیکار کنیم؟
_تنها کاری که از دستتون بر میاد ....
صبرو دعاست....
_الان بریم.؟
_نه یکم مشخصات آرمان صبوری رو بهمون بدید.
_یه جوون حدودا ۲۳ ساله.
آخرین بار یه هودی لش مشکی با شلوار ذغالی پوشیده بود...
_عکس دارین؟
_بله.
از توی گوشیم یه عکس که تو حیاط خونشون با امیر گرفته بود رو نشون دادم.
_کدومه؟
_این.
_شاید به خاطر پولی که دارید دنبالتون باشن.
_نه!
تمامدلیلش که ما فهمیدیم همینه.
_خب پس. شما بفرمایید.
از کلانتری اومدیم بیرون...
#اهورا.
اصلا حال گیسو نرمال نبود...
حال منم خوب نبود...
نگران آرمان بودم...
نگران گیسو بودم...
نگران اندر نگران...
لعنت به این روزگار نامرد...
رفتم بالا سر گیسو.
وضعیتش رو چک کردم.....خوب بود.تقریبا البته..
_دکتر.
_جانم...
به سوتی که داده بودم خندید...
_اع...یعنی بله.
_اینا به من نمیگن چیشده...
من چمه؟ آرمان کجاست؟
_شما خوبید... مواظب قلبتون باشید...چون...چون...قلبتون برا یه نفر دیگه هم هست...
آرمان هم خبری ازش نیست...اما حالش بده..میدونم.
_مرسی از اینکه همچی و گفتین...
_میشه دیگه گریه نکنین؟
_چرا؟
_اشکاتون هدر میره..
_اشکالی نداره...
_به خاطر اون روز هم معذرت میخوام..
_من معذرت میخوام...
من نميدونستم آرمان کسی که ازش متنفر بودم برادرتونه.
_چرا؟
_هیچی.
از اتاق اومدم بیرون....
مادرش حالش بد بود....بد چیه...افتضاح..
#آرمان.
حالم بد بود...نگران گیسو بودم...
بلند بلند گریه میکردم...
حوالی شب بود...که اومدن تو خرابه...
از رو صندلی بلندم کردن...
نای راه رفتن نداشتم...
پاهامو باز کردن...
بهم گفتن اگه حرف بزنم سرمو میبرن پیش گیسو. دو نفر پشتم بودن...
اون خانم و چنتا خانم دیگه هم جلو..
من وسط...
از اون خرابه فاصله گرفتیم...
سوار یه کامیون کردنم...
دهنمو بستن...
تا مقصدی که نمیدونم کجا بود حدود چند ساعت طول کشید...
پیادم کردن...
اینجا دیگه کجا بود؟
اینجا اصلا تهران نبود...!
الان شده بود حدود نیمه شب....
همش خاک بود و بیابون و کوه..
حالم خوب نبود...
همه جارو تار میدیدم...
یواش یواش تو یه جایی که پر از سیم خاردار بود راه میرفتیم.
یکم حرف میزدن ولی من متوجه نمیشدم...
اومد طرف من
_آرمان خوبی؟
_....ن...ه...
پاهام زخم شده بود از بس رو سیم خاردار ها راه رفتم...
رسیدیم یه جایی که خیلی عجیب بود...
یه غول تشن از پشت مواظبم بود...
انگار مرز بود...
چشمامو بستن...
از یه جای عجیب و غریبی داشتن میبردنم...!
بلاخره رد شدیم...
همه جام درد میکرد...
حدود ۲۰ دقیقه ایی گذشت...
چشمم رو باز کردن...
اینجا کجا بود دیگه...تپه های بلندی داشت....
از اون تپه ها داشتیم میرفتیم..
یهو پام لیز خورد و با همون غول تشنه از رو تپه افتادم....
شاخه های درخت تمام صورتم رو زخم کرد..
یه شاخه تو پام فرو رفت...خون زیادی میومد...
انقدر قل خوردیم تا یه جا ایستادیم...
از درد ناله میکردم...
اون غول تشنه حالش خوب بود...
زخمی شده بود اما نه به اندازه من...
از اون طرف یه چیزایی دیدم...
اینجا....اینجا ایران نبود!...
بلند داد زدم.
_کمکککککککککککک،کمکککککک
Helpppppppp
Please helpppppppppppp
_چیکار میکنی دیوونه!!
جلوشو بگیرین! روانیییه این پسرههههه.
جلوشو بگیریننننن
از پشت به دستمال گزاشتن رو دهنم...
بیهوش شدم...
#امیر.
بی هدف تو خیابونا قدم میزدم...
آرمان از برادر بهم نزدیک تر بود...
درک کردم الان آرمان جای بدیه...
حال بدی داره...
کاش که یکم...یکم...یکم دیگه میدیدمش...
یکم دیگه بغلش میکردم...
انقدر تو خیابونا راه رفتم که نزدیکای صبح شد...
#دنیا.
این پسره رسما روانی بود..
به زور از مرز ایران خارج شدیم...
داشت به هوامون میداد.
گفتم بیهوشش کنن.
بهتر شرش کمتر..
بلاخره رسیدیم به افغانستان...
رفتیم به پاتوق بابا...