"اهالی همرگ"
نیمه شب خلوت خوبی است برای نوشتن.
نوشتن از همدلی، همفکری و همراهی. شاید فرصت دیگری نشود به این زودیها، هوس ماهی تازهی از آب گرفته کردهام.
راه روبروی ما روشن و رنگ نگاهمان سبز و سرخ و سفید، گامهایمان بلند، عزممان جزم و کفشمان از جنس فولاد است.
روزی که عهد همرگی را بستیم، مویرگهایمان را از زلال عشق و غزل آکندیم و شاهرگ غیرتمان را روی مقاومت، غزه و لبنان و فلسطین گرو گذاشتیم.
اما قرارمان این بود که قوی و پرصلابت شویم، کوه باشیم که پناه رزمندگان خط مقدم، رود باشیم که سرایندهی سرود ایثار و استقامت و صخره باشیم تا موجهای سهمگین خیانت و جنایت دشمن را به جان بخریم..
شاید زودتر از زمانی که فکر میکردیم دیر شود، خیلی دیر که جمع گرم و کوچکمان با ناملایمات و تازیانه نفرت و حسد روزگار متلاشی شود، پس تا فرصت باقی است و تا آتش حسادت اصحاب شیطان تنمان را رنجور و روحمان را نحیف نکرده، اوقات را غنیمت شمریم و با اقتدار و نشاط پیش رویم.
کتابهای بسیاری لحظه شماری میکنند تا دستان نازنین اهالی همرگ آنها را ورق بزند و نوازش کند، سنگرهای دلهای سخت و یخزده از فرهنگ سرد غرب منتظر فتحالمبین همت و اراده و محبت شماست، تا پناهی یابد و به دریای امید بپیوندد..
باری فرزندان دلبندم! وقت تنگ و کار بسیار، بارهای بر زمین مانده، سرزمین قلبهای فتح نشده، جوانههای تشنهی معنویت، زمینهای منتظر آب..
جانم برايتان بگوید! قطعا لبیکتان به ندای هل من ناصر حسین، سرور آزادگان جهان و امیر ذلتناپذیر عالم، از سوی رهبر امروز جهان، قطب عالم امکان، حضرت صاحب العصر و الزمان دریافت میگردد و مشمول دعا و نگاه گرم و مهربانش میشوید،
عهدمان را هر روز صبحگاهان با او و هر شنبه با یاران جانی به وقت ۱۲:۳۰ در انجمن قدسی همرگ و ریشهها تجدید و تمدید میکنیم، نشان به این نشان که اگر گاهی یکی از همپیمانان به هر دلیلی جایش خالی بود، یاد و نامش را گرامی و عزیز خواهیم داشت..
خوشحالم که به رگ و ریشه و عقیده و کیش و نوع، "اهل هم" شدهام ..
#همرگیام
#ریشهدارم
#درمسیرمقاومت
#نااهل_نیستم
✍@Dr_zdp53
1403/08/04
بسم الله العلیم الحلیم
"نگاه نو" (۴)
استاد چرا درس کلام اینقدر خشک است؟ جلسه دوم کلاس ما یکی از طلبههای خوشفکر این جمله را راحت به زبان آورد. یکی یکی را از نظر میگذرانم که ببینم کدام دختر دردانهام ساعت ۱۲، خسته، تشنه و گرسنه از خشکی درس کلام میگوید، وقتی داری برای اثبات یگانگی خدا براهین خشک عقلی و فلسفی را پشت سر هم ردیف میکنی. البته وقتی که دست و پایت را متن و نمره و گزارش میبندد؛ نمیدانم به عطش بچهها پاسخ دهم یا به سوالاتشان. ماندهام کتاب را به پایان برسانم یا ماموریتم را؟ متحیرم تئوریها را دقیق بگویم و نمونه سوال و امتحان کلاسی تا بچهها ۲۰ بگیرند و نام نیکش برایم بماند که طلاب استاد فلانی نمراتشان عالی بود؟ یا نیاز و درددلهای بچهها را بشنوم و به سوالاتشان پاسخ دهم؟ گفتم جای یک بحث قبل از توحید خالی است و آنهم انسان شناسی، خودشناسی یا همان خودم شناسی است.
پاسخ دادم خوشحالم که این گپ بزرگ را خوب فهمیدید، آفرین. جواب داد پس استاد برامون بگین لطفا. ما کتاب را خودمان میخوانیم. ترجمهی این جمله از نگاه من یعنی این طلبه از استادش آن چیزی را میخواهد که باید به کار زندگیاش بیاید. باید از اعتقادات به چیزی بپردازد که کارش را راه بیاندازد و فقط اندوختهی دانشی نباشد. گویا:
"از قیل و قال مدرسهام حاصلی نشد؛جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش
حالی به کُنج میکده، با دلبری لطیف، بنشینم و ببندم از این خلق، چشم و گوش.
کتاب را میبندم و طلاب جوان را میبرم تا سایهسار عرش الهی، همانجا که حتی خاک بدنمان را از زیر عرش برگرفتند و سپس با نفخ حیات، انقلابی در جانمان انداختند. همان جا که ملائکه در میخانه، گل آدم را بسرشتند و به پیمانه زدند.
وقتی که پاسخ میشنوم استاد کمی فرصت بدهید تا طعم این کلمات بر جانمان بنشیند، مینشینم و با بزرگی خودشان تنهایشان میگذارم.
جلوههای حیات الهی، تجلیات آن هستی مطلق که الان در منشور جان، متکثر و دیده میشوند. هر کدام به اندازهی یک آیتالله، با خودشان نشان از منبع حیات و هستی جاودان دارند، نگاهشان که میکنم قند در دلم آب میشود، چگونه خدای عزیز چنین هستیهای لطیفی را به زیباترین حالت ممکن اراده و خلق کرد. فتبارک الله احسن الخالقین.
در آسمان افکارم با کروبیان در حال پروازم که یاد مظلومیت و استضعاف فکری جوانان سرزمینم میافتم. غمی سنگین روی دلم مینشیند؛ استادی که اجازهی سوال به طلبه یا دانشجو نمیدهد، اساتیدی که وقتی دانشجو یا طلبهای سوال میکند، از آن سوال استبعاد میکنند که از شما بعید است، استادی که شاید به خاطر ندانستن جواب سوالات یا عدم اقناع آنها اصل پرسش را زیر سوال ببرد و ابراز نگرانی کند؛ فرصت رشد و پرواز را از این بچههای پرشور و پرنشاط میگیرد.
قطعا هیچ کس جز معصوم جرات گفتن "سلونی قبل ان تفقدونی" را ندارد، اما میتوان با صداقت و شفافیت گفت: "من همهچیزدان نیستم" و گشتن برای پاسخ را به خود طلبه واگذار کند تا او هم لذت کشف را بچشد.
این سوالات اگر تلنبار شود یا چون کوهی از شبهه روی سر طلاب ما آوار میشود یا تبدیل به عقده و خشم و انحراف خواهد شد. گاهی هم در کلاسها مطالبی گفته میشود که شاید فرصت کلاس، اجازهی سوال و جواب حول آن مسئله را ندهد، اما الحمدلله رب العالمین از زمان تاسیس پاتوق اعتقادی سرنخ خوابگاه در ترم پیش و پاتوق همرگ فرهنگی، میشود به این دو گعدهی گفتگو منتقل و سپس جواب داد.
پاتوقی که برای خوابگاه از کمی قبلتر و برای روزانههاکمی بعدتر، همین روزهای پرالتهاب مقاومت و موشک و نگرانی، روی لب طلاب لبخند مینشاند و به قول خودشان یک روزنه امید در دلشان باز کرده تا شنیده شوند.
دنبال سنگ صبوری میگردند که حرفهایشان را بشنود، به قول خودشان بدون قضاوت دل به دلشان دهد و اجازه گفتگو دربارهی دغدغهمندیهایشان را آزادانه به آنها بدهد.
خدای بزرگ را سپاسگزارم که پیامبر عظیمالشانی به ما عنایت فرمود که دربارهاش اُذُن را به کار گرفتند، اما خدای مهربان فرمود اُذُن برای شما بهتر است. فرستاده و پیامآور مهربان همان خدای شنوای صبور، حلیم و غفوری که به انسان عقل، اختیار و کرامت داد تا ببیند، کنجکاوی کند، کشف کند و در آخر آزادانه بیاندیشد، پرواز کند و تا بینهایت وجود و جایگاه خود اوج بگیرد.
#جهاد_تبیین
#درمسیرمقاومت
#گفتگوی_موثر
✍@Dr_zdp53
1403/08/06
⭐️بسم الله الغفور الشکور⭐️
من یک بانو هستم،
دستم از میدان جنگ نظامی کوتاه است.
گاهی که تصاویر دلخراش قتل عام فلسطین و لبنان را میبینم،
دلم آتش میگیرد،
جگرم میسوزد و نفسم بند میآید..
آنقدر حسرت میخورم که ای کاش میتوانستم جای یکی از افسران و فرماندهان مقاومت،
یا کنارشان بجنگم تا عاقبت قطره قطره خونم را برای دفاع از حق و نابودی صهیونیستهای غاصب بدهم.
اما حال که دستم از رزم نظامی کوتاه است، صحنه رزمم را تغییر میدهم، جهادم همچنان باقی است.
جهاد من اما در کندن دل از باارزشترینهای زندگیام است، گاهی همسر، گاهی فرزند است و گاهی مال و ثروت.
و اما گاهی طلا و جواهراتم.
فلزات و سنگهای ارزشمندی که به دست هستیبخش مطلق، هستی و ارزش یافتهاند و روزهایی روی گوش و گردن و دستان و انگشتان من جلوهگری کردهاند، زیبا و پرشکوه..
بارها از دیدن آنها در آینه شاد شدهام و با رنگهای زیبا و درخشانشان در دلم شادی و نشاطی ایجاد شده است.
اما شرط جهاد، کندن دل است، دست شستن از آنچه که پایت را در این دنیا زنجیر و پایبند کرده است.
چشم بستن از آنچه که در نظرت بزرگ و باشکوه آمده برای شکوهی والاتر و هدفی بزرگتر.
الهی قربانی میکنم جواهرات زیبایی را که روزی جانم به جانشان بند بود!
فدای راه مقاومت و جبهه حق مینمایم هرچه دلبستگی و وابستگی مادی داشتهام.
پروردگارا این قلیل قربانی را از من قبول کن و به عوض باز کردن زنجیرهایم از دست و پا و گردنم در این دنیا، غل و زنجیر عصیان و گناه و عذاب را از وجودم باز کن.
کمکم کن تا رها و آزاد در سرزمین عبودیت تو که جوهرش ربوبیت و بزرگی است، سیر آفاقی و انفسی داشته باشم و ملکوت آسمانها و زمینت را مشاهده نمایم.
#درمسیرمقاومت
#دل_دادگی
#شهدای_مقاومت
#من_هم_رزمندهام
#قربانی_طلا
#ایران_همدل
@Dr_zdp53
۱۴۰۳/۰۸/۰۸
جهاد گاهی نظامی است و سخت، گاهی فرهنگی و نرم..
اما در هر معنایی که باشد، شرط جهاد، کندن دل است، دست شستن از آنچه که پایت را در این دنیا زنجیر و پایبند کرده است.
چشم فرو بستن از آنچه که در نظرت بزرگ و باشکوه آمده برای شکوهی والاتر و هدفی بزرگتر.
الهی قربانی میکنم جواهرات زیبایی را که روزی جانم به جانشان بند بود!
فدای راه مقاومت و جبهه حق مینمایم هرچه دلبستگی و وابستگی مادی داشتهام.
پروردگارا این قلیل قربانی را از من قبول کن و به عوض باز کردن زنجیرهایم از دست و پا و گردنم در این دنیا، غل و زنجیر عصیان و گناه و عذاب را از وجودم باز کن.
کمکم کن تا رها و آزاد در سرزمین عبودیت تو که جوهرش ربوبیت و بزرگی است، سیر آفاقی و انفسی داشته باشم و ملکوت آسمانها و زمینت را مشاهده نمایم.
#درمسیرمقاومت
#من_هم_رزمندهام
#قربانی_طلا
#ایران_همدل
@Dr_zdp53
۰۳/۰۸/۰۸
جهاد گاهی نظامی و سخت و گاهی فرهنگی و نرم است.
گاهی دل کندن از عزیزان و فرزند و همسر، گاهی دل کندن از دلخوشیها، طلا و جواهرات و پسانداز..
اما باز هم راه جهاد بسته نیست؛ برای کسانی که طلا و پساندازی ندارند..
نگاه خریدارانه و دقیقی که به خانه و وسایل بیاندازی، قطعا هنوز چیزهایی برای دلکندن هست..
شاید دکوریهایی که سالها بیاستفاده فقط خاک خوردهاند، شاید ظروفی که گاهی مایه حسرت دیگران شدهاند و هر چیزی که دست و پای پروازمان را بسته..
برای اهالی مظلوم سرزمین مقدسی که روزی جای پای پیامبر عزیزمان بود برای صعود، برای معراج..
شاید معراج ما نیز همانجا رقم بخورد، اگر نیت پرواز کنیم، اگر بدانیم تصاعدی برایمان حساب میکنند..
"مَثَل الذین ینفقون فی سبیل الله... بقره ۲۶۱"
مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند مانند دانهای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید، و خدا را رحمت بیمنتهاست و (به همه چیز) داناست.
#من_هم_رزمندهام
#ایران_همدل
#درمسیرمقاومت
۱۴۰۳/۰۸/۱۰
✍@Dr_zdp53
بسمالله العلیم الجمیل
"کنگرهی شعر زیر یک سقف" مدینه بود، امروز بساط عزای مادر، بنیاد امامت را در کوچهی شهیدین قم سیاهپوش کرده بود. ابتدا مردد بودم که روضه بروم یا محفل شعر، با این تفکر که آیا یک بزم شعر میتواند جایگزین روضهی روز شهادت شود یا خیر؟ با درصد اعتماد کمی بالای پنجاه، راهم را به سوی کنگره کج کردم و وقتی وارد شدم صدای تلاوت قرآن را شنیدم.
هنگام ورود به سالن اصلی، رفیق شاعرهی فرهیختهام، بانو دکتر خرمی را دیدم که به عنوان دبیر همایش قرار بود ایفای نقش کند.
شاعران بانوی قمی و تهرانی: خانمها طوسی، سعادتمند، صاحبی، شیرخان، جبهداری، جوشقانیان، دهقانی، عارفنژاد، امجدیان، نانیزاد و آشتیانی را یکی یکی صدا میزدند و هر کدام ذره ذره وجودشان را تقدیم خانم حضرت زهرا سلاماللهعلیها میکردند و مینشستند.
حیرت و شگفتی عجیبی را راحت میتوانستی در چشم حاضران بزم ببینی،
شاعرانی که روضهخوان شده بودند و چنان شلاق احساس و زخم دردناک را بر جانمان مینواختند که ذره ذره آب میشدیم و از گوشهی چشممان میچکیدیم.
از آب و ابر و باران گرفته تا در و پهلو و سیلی و چاه و علی!! از تازیانه و شکستن و اسما و زینب گرفته تا خورشید و ماه و لیلة القدر به میدان آمده بودند تا شانههایت را زیر بار تابوت مادر بشکنند و کمرت را خم کنند.
آه تبدار شاعرهها، صدای گرفته و نفس مهمومشان چنان صورتت و جانت را میسوزاند که جز سیلاب اشک چیزی نمیتوانست آن را خاموش کند..
یا للعجب! عجب روضهخوانهای قهاری! در کمال مستوری و محجوبی، چنان با واژهها متلاطمت و با کلمات متحیرت میکردند، که همراه با حضرت مادر سرت گیج میرفت و میافتادی زیر دست و پای چهل نامرد سنگدل! آنوقت درد پهلو و سینه و مسمار را با تمام وجود درک میکردی.
آه شاعرهها! روضهخوانهای بیادعای بی صله!! چقدر در غربت و خلوت بزم ساده و بیریایتان، امروز پرتوفیق و پرروزی بودم! نمیدانستم این بزم، میتواند باند پرواز روحم باشد و مرا تا مدینه و کوفه و کربلا اوج دهد.
دختران بیادعای حضرت مادر! یقینا نفس او به نفس شما بند است، که گفته سلامم را به فرزندانم برسانید؛ شما فرهیختگانی که عمری پای درس و جوانیتان را سر سفرهی بانو نشستهاید و ترجمان لحظه لحظهی زندگی و روایتهای او هستید.
خوشا به قلم و نفس و واژگان شما! مرحبا به قلب و روح و روان زلال شما! درود بر آینهی وجود و صفای نیت و خلوص اعتقاد شما! بنویسید و بسرایید و ببارید بر سطور سفید کاغذها، این خانواده آسمانی ما باید برای ابد شناخته شده بماند تا سیاهی زمان و زمین ما را و فرزندان ما را متحیر و سردرگم و نابود نکند، تنور انتقام و داغ مادر را داغ نگاه دارید تا خنکای ظهور فرزندش، عطش جان و تنمان را فرونشاند و با دستان مبارکش،"بکاسه و بیده"، شراب گوارای پیروزی را در کنار آخرین ذخیرهی الهی، حضرت بقیت الله الاعظم ارواحنا فداه سرکشیم.
#شهادت_مادر
#درمسیرمقاومت
#شهیده_فاطمه
#کنگره_شعرزیریک_سقف
03/09/15
@Dr_zdp53
@Dr_zdp53_Theology