eitaa logo
درونِ ماه
316 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌿❛ ▪️یك‌بار‌باعصبانیت‌ایستادم‌بالاۍِ سرمنصورونمازش‌‌که‌تمام‌شد،گفتم: منصورجآن،مگه‌جاقحطیه‌که‌میاۍ مے‌ایستۍ‌وسط‌بچه‌ها‌نماز‌میخونۍ؟!👶🏻 خب‌بروتویه‌اتاق‌دیگه‌که‌منم‌مجبورنشم کارم‌رو‌وِل‌کنم‌و‌بیام‌دنبال‌مهرتوبگردم.. تسبیح‌رو‌برداشت‌و‌همونطورکه مے‌چرخوندش‌،گفت: این‌کارفلسفه‌داره..😌 من‌جلوۍ‌اینها‌نمازمیخونم‌که‌از همین‌بچگۍ‌بانمازخوندن‌آشنابشن، مهررودست‌بگیرند‌و‌لمس‌کنند..📿 من‌اگه‌برم‌‌اتاق‌دیگه‌و‌اینها‌نمازخوندن‌منو‌نبینند، چطوربعداًبهشون‌بگم‌بیاید‌نمازبخونید؟ 🍀اصلااهل‌نصحیت‌کردن‌نبود‌و‌میگفت: به‌جاۍ‌اینکه‌با‌حرف‌چیزی‌رایاد‌بدهیم باعمل‌خودمان‌نشان‌بدهیم..✨👌 @CHERA_CHADOR
مراحل‌پاک‌شدن‌از‌گناه👆🏻🍂 ⚠️کلیپ ها بهم مرتبط اند:)
به وقت رمان😍
📚: 🖤 ✍ خاله سرشو تکون داد که همون موقع شماره‌ی نوبتمونو خوندن... خاله:خوب شد اومدین،وگرنه باید تا کی منتظر مینشستیم تا نوبت دوباره بهمون بدن! +اره صالح:خب برین دیگه! +تو نمیایی؟ صالح:شوهرت همراته من چرا بیام؟ با این حرفش خاله خندید و گفت:راست میگه صالح جان، برید دیگه! +چشم با پارسا ازشون دور شدیم،حس میکردم دیگه استرس ندارم،من کنار پارسا از چیزی نمیترسیدم جز رفتن خودش!کاش هیچوقت اون روز نرسه... [چنددقیقه‌بعد] ‌ منتظر بودم پارسا از توی اتاق بیاد بیرون و من برم آزمایش بدم...توی افکار خودم غرق شده بودم که حس کردم کسی کنارم نشست،سرمو برگردوندم که با آستین بالا اومده پارسا و رنگ پریده‌اش روبه‌رو شدم +خوبین؟ پارسا چشماشو بست و گفت:اره...یکم سرم گیج رفت،الان خوبم +خب خداروشکر از جام بلند شدم که پارسا هم بلند شد +شما بشینید من میام الان پارسا همینجور که آستینشو پایین میکشید گفت:نه،باهم بریم +باشه ‌ روی صندلی منتظر نشسته بودم تا دختر جوونی که تازه وارد این کار شده بود بیادو ازم خون بکشه پرستار:استینتونو بزنید بالا +باشه آستینمو بالا زدم و دستمو روی دسته‌ی صندلیه مخصوص گذاشتم.پارسا نگاهشو به دیوار دوخته بود و به دیوار تکیه داده بود... بعد از دودقیقه کلنجار رفتن برای پیدا کردن رگ دستم پرستار گفت:من برم به آقای دکتر بگم بیاد،رگتونو نمیتونم پیدا کنم پرستار از روی صندلی بلند شد که پارسا گفت:لازم نیست پرستار:یعنی چی؟خب برم بگم دیگه پارسا همینجور که به سمتم میومد گفت:لازم نیست،خودم میتونم پرستار:آقا!اینکارو نمتونید بکنید! پارسا نشست روی صندلی روبه‌رومو و سرنگ مخصوص رو برداشت. نگاهم کردو گفت:دستتونو سوراخ سوراخ کردن،میتونم خودم انجامش بدم؟ گیج شده بودم،مگه پارسا بلد بود؟ +اره پرستار با تعجب به منو پارسا نگاه میکرد پارسا بسم‌الله‌ای گفت و توی چند ثانیه خون رو از دستم کشید،اینبار برای خون دادن ضعف نکردم،برای مهربونیاش ضعف کردم... به پرستار گفت:میشه چسب بدید؟ پرستار که همونجور با بهت به دستم خیره شده بود گفت:اره اره بعد از اینکع پارسا دستمو ضدعفونی کرد و چسب مخصوص رو روی دستم زد گفت:حالتون خوبه؟ +چی؟ پارسا خندید و گفت:هیچی...بریم یه چیز شیرینی بخوریم ضعف کردین! +نه...من خوبم ارومتر گفتم:خیلی خوب ... ➣@CHERA_CHADOR