eitaa logo
درونِ ماه
313 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
مراحل‌پاک‌شدن‌از‌گناه👆🏻🍂 ⚠️کلیپ ها بهم مرتبط اند:)
به وقت رمان😍
📚: 🖤 ✍ خاله سرشو تکون داد که همون موقع شماره‌ی نوبتمونو خوندن... خاله:خوب شد اومدین،وگرنه باید تا کی منتظر مینشستیم تا نوبت دوباره بهمون بدن! +اره صالح:خب برین دیگه! +تو نمیایی؟ صالح:شوهرت همراته من چرا بیام؟ با این حرفش خاله خندید و گفت:راست میگه صالح جان، برید دیگه! +چشم با پارسا ازشون دور شدیم،حس میکردم دیگه استرس ندارم،من کنار پارسا از چیزی نمیترسیدم جز رفتن خودش!کاش هیچوقت اون روز نرسه... [چنددقیقه‌بعد] ‌ منتظر بودم پارسا از توی اتاق بیاد بیرون و من برم آزمایش بدم...توی افکار خودم غرق شده بودم که حس کردم کسی کنارم نشست،سرمو برگردوندم که با آستین بالا اومده پارسا و رنگ پریده‌اش روبه‌رو شدم +خوبین؟ پارسا چشماشو بست و گفت:اره...یکم سرم گیج رفت،الان خوبم +خب خداروشکر از جام بلند شدم که پارسا هم بلند شد +شما بشینید من میام الان پارسا همینجور که آستینشو پایین میکشید گفت:نه،باهم بریم +باشه ‌ روی صندلی منتظر نشسته بودم تا دختر جوونی که تازه وارد این کار شده بود بیادو ازم خون بکشه پرستار:استینتونو بزنید بالا +باشه آستینمو بالا زدم و دستمو روی دسته‌ی صندلیه مخصوص گذاشتم.پارسا نگاهشو به دیوار دوخته بود و به دیوار تکیه داده بود... بعد از دودقیقه کلنجار رفتن برای پیدا کردن رگ دستم پرستار گفت:من برم به آقای دکتر بگم بیاد،رگتونو نمیتونم پیدا کنم پرستار از روی صندلی بلند شد که پارسا گفت:لازم نیست پرستار:یعنی چی؟خب برم بگم دیگه پارسا همینجور که به سمتم میومد گفت:لازم نیست،خودم میتونم پرستار:آقا!اینکارو نمتونید بکنید! پارسا نشست روی صندلی روبه‌رومو و سرنگ مخصوص رو برداشت. نگاهم کردو گفت:دستتونو سوراخ سوراخ کردن،میتونم خودم انجامش بدم؟ گیج شده بودم،مگه پارسا بلد بود؟ +اره پرستار با تعجب به منو پارسا نگاه میکرد پارسا بسم‌الله‌ای گفت و توی چند ثانیه خون رو از دستم کشید،اینبار برای خون دادن ضعف نکردم،برای مهربونیاش ضعف کردم... به پرستار گفت:میشه چسب بدید؟ پرستار که همونجور با بهت به دستم خیره شده بود گفت:اره اره بعد از اینکع پارسا دستمو ضدعفونی کرد و چسب مخصوص رو روی دستم زد گفت:حالتون خوبه؟ +چی؟ پارسا خندید و گفت:هیچی...بریم یه چیز شیرینی بخوریم ضعف کردین! +نه...من خوبم ارومتر گفتم:خیلی خوب ... ➣@CHERA_CHADOR
📚: 🖤 ✍ وقتی به صالح و خاله نفیسه رسیدیم خاله گفت:بذار بهت شکلات بدم ضعف کردی لبخندی زدم و گفتم:ممنون ‌ شکلاتو از خاله گرفتم و توی دهنم گذاشتم،اصلا حواسم به این نبود که پارساهم خون داده و ممکنه حالش خوب نباشه.همینجور که شکلاتو میجوییدم گفتم:خاله،میشه به پارساهم بدین؟ خاله خندید و گفت:نه ‌ آب دهنمو قورت دادم و گفتم:چرا؟ ‌ خاله:ولش کن،خودتو عشقه! ‌ خندیدیم که پارسا گفت:مامان! ‌ خاله دستشو برد توی کیفشو شکلاتی بیرون آورد خاله:بیا عزیزم ‌ پارسا شکلاتو از دست خاله گرفت و گفت:ممنون! ‌ خاله نگاهشو روی منو پارسا چرخوند و با مهربونی روبه من گفت:میدونستی چقدر پارسا عوض شده؟ +عوض شده؟ ‌ خاله:اره...از اون روزی که اومدیم خاستگاریت متحول شده! ‌ با این حرفش همه خندیدیم که پارسا گفت:از عشقه‌ ‌ خندمو خوردم و با تعجب بهش نگاه کردم،جوری که کسی جز خودش متوجه سرمو به علامت "چی"تکون دادم که چشمکی زد و گفت:من باید برم اداره،مامان بریم؟ ‌ صالح:لازم نیست،من خودم خاله رو میرسونم ‌ خاله:ممنون صالح جان،با پارسا میرم دیگه ‌ صالح:نه نه....تعارف نداریم که من میرسونمتون پارسا جان کار داره باید بره ‌ پارسا:نه اینکه تو الان دانشگاه نداری! ‌ میدونستم این رفتار بچه مثبتانه‌ی صالح برای اینه که بتونه مهشیدو به سمت خودش جذب کنه،تازگیا متوجه شدم پارسا هم یچیزایی از حس صالح نسبت به مهشید مطلع شده .... ➣@CHERA_CHADOR