eitaa logo
اعشاق الرضا
1.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
145 فایل
﷽ 🕌✨یارضاگفتم‌ُواشدبه‌نگاهت‌گره‌ها… ִֶָ اطلاعات↶ @Eashagh_reza_Shorot ִֶָخدمات+تبلیغات↶ @khedmat_ma ִֶָ خادم‌کانال↶ @majnon_reza ִֶָطلبه‌پاسخگو↶ @mahdeiei ִֶָکانال‌دوم↶ @najva_majnon ִֶָارتباطات‌ناشناس↶https://harfeto.timefriend.net/17220592755215
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🕌✨› رمان‌ (اخر) نفس عمیقی از عمق وجودم کشیدم.... هوای تازه رو چشیدم شهدا رو کم کم میاوردن خانواده هاشون غمگین بودن پژمرده...🥀 ولی پسرهاشون،یا پدرهاشون به شهادت رسیده بودن در راه خدا چیزی ازین بالاتر هست؟!! همین که شهدارو خاک میکردن اشک اهسته از چشمام می‌ریخت... سرمو روی دستام فشردم به خواب عمیقی فرو رفتم که ساعت 9شب شده بود هدی ، پدرش و منو بابام توی نماز خونه بودیم شام برامون اورده بودن تقریبا دیگه همه از معراج رفته بودن اقا سجاد:من میگم یه سفر مشهد بریم دلمون واشه... هدی:بله باباجون خوبه بابا:اینم حرفیه ولی خب چه زمانی؟؟ اقا سجاد:همین فردا،واقعا دلم برای گنبد طلای امام رضا تنگ شده منم می‌فهمیدم حرفشو _بله بابا بریم واقعا بعد از این همه مدت یه مشهد بریم بابا: باشه من که حرفی ندارم ولی مرضیه بابا ، تو فردا توی برنامه از لاک جیغ تا خدا برنامه داری.. _درسته ولی بعد از برنامه هم میشه رفتااا اقا سجاد:اره دیگه میریم به امید خدا... بابام سری به معنای قبولی تکون داد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° پشت صحنه برنامه بودم و درحال گریم بودم روی صحنه رفتم اون برنامه برای اشخاصی مثل من که قبلا چادری نبودن ولی الان چادری شده بودن ساخته شده بود تعریف میکردم از همه اتفاق زندگیم از تغییر رفتارم واقعا چادر احساس شیرینی بود بعد از تموم شدن برنامه یه لوح بهم دادن به رسم تشکر از اونجا که اومدم ماشینی روبه روم بوق زد متوجه بابا ،اقا سجاد و هدی شدم سوار ماشین شدم +بریم مشهد به امید خدا... چیزی نگذشت که اذان صبح روز بعدش مشهد بودیم چادرمو محکم کردم و روسری مو هم سفت کردم با احساس خوبم بسمت حرم راهی شدیم چشمام از دیدن گنبد و کبوترهای حرم برق میزد «دل من هوس گنبد طلاتو کرده...» این بود ماجرای زندگی من تا مرز حجاب..... پایان🌸 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza