هدایت شده از 「غریب طوس」
همسایه ها یه چندتا بهشتی بفرستین اینور ممنون میشم👀💚
#فوررر
#همسایهوغیرهمسایهفور
@afhjcdulmfseulnfshknc
‹🕌✨›
آقـاآرزوقشـنگترازایـنکـہدلمونبرای
گنبد
طلـایحرمـتتنـگشده؟!:)"💔
‹🕌✨› ↫ #امام_رضا
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
تبادل شبانه کسی انجام میده با کانال های زیر پیوی پیام بده👇
°•<🌸@montazerzohor313313 🌸>•°
منتظران ظهور
°•<🌸@mazhabijdn🌸>•°
سبک شهدا
آیدیم👇
☘@Amirmohamad889☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌✨›
اندکی تفکر❗️
‹🕌✨› ↫ #امام_رئوف
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
-
نوشتہبود:وَاِنَّمَعَالعُسرِیُسرۍٰ
یعنےاگھخدانِعمتسَختےروداده🦋،
بہهمراهِشامامحسین(؏)
روهمدادھ . . :)💚!
یااباعبداللّھ🌹
‹🕌✨› ↫ #امام_حسین
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌✨›
ڪبوترمهوایـےشدم
ببینعجبگدایـےشدم
‹🕌✨› ↫ #عاشقانه
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
از نظرِ روحی نیاز دارم
خادمِ دائمیه حرم امام رضا بودم..🕊️😔
‹🕌✨› ↫ #دلتنگی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
رمان #تا_مرز_حجاب
#پارت_10 (اخر)
نفس عمیقی از عمق وجودم کشیدم....
هوای تازه رو چشیدم
شهدا رو کم کم میاوردن
خانواده هاشون غمگین بودن
پژمرده...🥀
ولی پسرهاشون،یا پدرهاشون به شهادت رسیده بودن در راه خدا چیزی ازین بالاتر هست؟!!
همین که شهدارو خاک میکردن اشک اهسته از چشمام میریخت...
سرمو روی دستام فشردم به خواب عمیقی فرو رفتم که ساعت 9شب شده بود
هدی ، پدرش و منو بابام توی نماز خونه بودیم شام برامون اورده بودن
تقریبا دیگه همه از معراج رفته بودن
اقا سجاد:من میگم یه سفر مشهد بریم دلمون واشه...
هدی:بله باباجون خوبه
بابا:اینم حرفیه ولی خب چه زمانی؟؟
اقا سجاد:همین فردا،واقعا دلم برای گنبد طلای امام رضا تنگ شده
منم میفهمیدم حرفشو
_بله بابا بریم واقعا بعد از این همه مدت یه مشهد بریم
بابا: باشه من که حرفی ندارم ولی مرضیه بابا ، تو فردا توی برنامه از لاک جیغ تا خدا برنامه داری..
_درسته ولی بعد از برنامه هم میشه رفتااا
اقا سجاد:اره دیگه میریم به امید خدا...
بابام سری به معنای قبولی تکون داد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
پشت صحنه برنامه بودم و درحال گریم بودم
روی صحنه رفتم
اون برنامه برای اشخاصی مثل من که قبلا چادری نبودن ولی الان چادری شده بودن ساخته شده بود
تعریف میکردم از همه اتفاق زندگیم
از تغییر رفتارم واقعا چادر احساس شیرینی بود
بعد از تموم شدن برنامه یه لوح بهم دادن به رسم تشکر
از اونجا که اومدم ماشینی روبه روم بوق زد
متوجه بابا ،اقا سجاد و هدی شدم سوار ماشین شدم
+بریم مشهد به امید خدا...
چیزی نگذشت که اذان صبح روز بعدش مشهد بودیم
چادرمو محکم کردم و روسری مو هم سفت کردم با احساس خوبم بسمت حرم راهی شدیم
چشمام از دیدن گنبد و کبوترهای حرم برق میزد
«دل من هوس گنبد طلاتو کرده...»
این بود ماجرای زندگی من تا مرز حجاب.....
پایان🌸
‹🕌✨› ↫ #رمان
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
خیلی خوشحالیم که اومدید🌹
منتظر پستای جذابمون باشید😉
شبتون امام رضایی🕌✨
@Eashagh_reza