eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
400 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
🎒🧣 اینجا میتونی تمام رمانای بالا رو بخونی 👑💛 تیکه ای از رمان دام شیطانی 👇👇 همینجورکه چشمام بسته بود اول صدای در وبعدش نوری را روی چشمام احساس کردم,عقیل خودش رابه من چسپوند ,دلم سوخت,تواین بی پناهی به منه بی پناه,پناه آورده بود... یک مردی بالباس نظامی وچراغ قوه آمد داخل,فکر کردم,اسراییلی هست ,خودم راکشیدم گوشه ی دیوار وعقیل رامحکم چسپوندم به خودم.... یکدفعه صدایی آشنا گفت:خانم سعادت,هما خانم کجایی؟؟ باورم نمیشد,مهرابیان بود ,اما دوتا سرباز هم باهاش بودند. باصدای ضعیفی از ته گلوم گفتم:اینجام... امد نزدیکم وگفت:پاشو,سریع بجنب ,بایدبریم وقت نیست.. نورچراغ قوه راانداخت روصورتم وگفت: آه خدای من...😱 چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا در زندان بودن؟؟ شما هم میخواید بخونیدش؟؟بیا تو این کانال کامل قرار داده شده👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1877737599C73919c937d پس منتظر‌‌ چی هستی زود باش برو عضوشو
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
ٺوݐ تانڪ فشفشہ💣 بݭیجے واࢪد بشہ📿 چے میشہ یہ سࢪے🎈 هم بزنے بہ کانالمون🎉 کانال کࢪامٺ الحݭیݩ🛎 @KERAMAT_313 اگࢪ دوݭت دا‌شتید یہ سࢪے بزنید ڪہ پشیمون نمیشید.‌
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
یھ کانال ناب دختࢪونه😍 پࢪ از 🌱 ✂️🗒 🖌 🙃 🍁 ✨ و••• @dokhtarane_chalesh راستی کلی سوپرایز های عالی دارند🌿 عضو نشوی از دست رفته😕
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
اولین و مهمترین سوال قیامت که اگر به آن پاسخ ندهیم به جهنم میرویم😓😱‼️ از زبان امام صادق (علیه السلام )😓‼️ پیشنهاد میکنم فیلم سنجاق شده ی زیر رو حتما نگاه کنید ‼️👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/593428614Cc31b7dab79
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
پایان تبادلات پرچذب صاحب الزمان تبادل برای پیشرفت کانال هست ممنون از صبوری تون 🙏🌸 یک نگاه به بنر های بالا بندازید...👀 همشون ازنظر معنوی و اخلاقی تائید شده هستند! هر بنر رو بعد یک ساعت پاک کنید تا نیم ساعت پست ممنوع بنرتون تو هفته یکبار قرار میگیره👌🏼 اگه از این جذبا می خواین بیاین پی وی😌👇🏽 @sanctiflcation شرایط👇🏽 @wtitleofthetwelfthimam 💯 فقط ۱۰ تا کانال دیگه می‌پذیرم...!! بدویید تا دیر نشده🤩 فقط کانالت مذهبی باشه‼️‼️ از کانال های بالا حمایت کنید تا با قدرت به کارشون ادامه بدن...👊🏼
هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
گناهےکه اگه پیغمبر ۷۰ بار هم استغفار کنه خدا نمیبخشه‍ . .😱😱😱😱 میدونی اون گناه چیہ؟!!😱😰 باور میکنی این گناه رو ما خیلی میکنیم😱😰 میدونستی اونوقت عذابش چیہ؟!😱😰 پیشنهاد میکنم فیلم سنجاق شده ی زیر رو حتما نگاه کنے😔😓👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/593428614Cc31b7dab79 از زبان استاد قرائتے گناهیه که هر روز داری میکنی😱😰‼️
به وقت رمان
💚❤️؏ِـشق‌وجِـدال²❤️💚 بعد از خوردن صبحانه کیفم و برداشتم +من دیگه میرم‌...داوود توونمیای؟ داوود_نه‌میرم سفارت‌ +نمیای سایت بهت خوش میگذره ها.‌..پس من خودم میرم‌ داوود_اره خیلی اونم درکنار یاسین و آیدا لبخندی زدم +کار ندارین؟ مامان‌بابا_نه. دخترم برو به سلامت داوود_از اولم باهات کاری نداشتیم‌ اداشو در آوردم و بعد از خداحافظی کردن سوییچ‌ رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و روشنش کردم بعد از بیست دقیقه رسیدم سایت رفتم داخل که گلرخ و آقا فرشید رو دیدم هرچی آقا فرشید کوتاه‌میومد و دست از لج و لجبازی بر میداشت گلرخ ول کن نبود‌ با خنده سری از روی تاسف براشون تکون دادم داشتم میرفتم سمت میزم که رسول صدام زد سمتش رفتم و با لبخند گفتم +سلااام‌..بابا رسول لبخند تلخی زد و با صدای آرومی لب زد رسول_سلام‌ +خوبین؟چیزی شده؟ رسول_نه‌خوب نیستم...ایران بهت نگفته؟ +نه...چیو؟ یه چیزایی گفت که از تعجب کم مونده بود شاخ در بیارم +واقعا؟؟؟ نفسش رو بیرون داد رسول_اره...اگه میشه باهاش صحبت کن راضی شه...بخدا براش سمه‌ +خیل خب تو خودتو ناراحت نکن.. سری تکون داد و گفت. رسول_راستی آقا محمد گفت هروقت اومدی بری‌اتاقش! با خنده گفتم +الان میگی؟ رسول_یادم رفت.. +من برم پس‌.. بعدم رفتم سمت پله ها که آقاارمان‌و دیدم‌ +سلام _سلام خانم نعمتی خوبید؟ +بله ممنونم‌شما خوبین؟ _ممنون‌ در زدیم و وارد اتاق آقا محمد شدیم +سلام محمد_سلام بچه ها... _سلام آقا...کاری داشتید؟ محمد_اره...امروز به سعید و خانم محمودی تو سایت نیاز داریم..میخام شما رو آیدا و یاسین‌ سدار‌ باشید..‌تا یه ساعت دیگه از سفارت میرن بیرون..قراره یکی از کیس های پرونده رو ببینن...شما دونفر برید جلوی سفارت و بعد از خارج شدنشون‌از سفارت تعقیبشون‌کنید چشمی گفتیم و رفتیم بیرون😊
💚❤️؏ِـشق‌وجِـدال²❤️💚 چیششش‌ هی از اینور‌به اونور‌ یه پاساژ میرفت سه تا رستوران بسه دیگه دختره ولخرررج‌ کلافه پوفی کشیدم و بعد از رفتنش به خونش نگاهی به صفحه گوشی انداختم ساعت 19:30 بود سمت سایت حرکت کردم بعد از نیم ساعت رسیدم و از ماشین پیاده شدم سرم به شدت درد میکرد و گاهی اوقات سرم گیج میرفت‌... تو این یه سال خودمم شکسته شدنم رو می فهمیدم دستم رو روی سرم گذاشتم و خواستم از خیابون رد بشم که صدای بلند آقای راد رو شنیدم و با کشیده شدن چادرم عقب رفتم و افتادم رو زمین‌ آقاارمان رو زمین افتاده بود و از سر و صورتش خون میریخت..کسی که بهش زده بود فرار کرده بود با اینکه ازش بدم میومد چون امیر از اون بدش میومد ولی نگرانش شدم سمتش رفتم +آقا آرمان...آقای راد...چشاتونو‌باز کنید...😒اه جمعیت دورمون جمع شده بودن نگاهی به گوشیش که افتاده بود روزمین‌و زنگ میخورد انداختم "مامان" آب دهنمو‌قورت دادم و نگاهی به صورتش انداختم و بلند گفتم +یکی زنگ بزنه به آمبولانس از جام بلند شدم و دوییدم تو سایت بچه هارو صدا زدم که با نگرانی اومدن بیرون محمد_یاحسین‌...آرمان رسول_چیشدهه‌ +نفهمیدم یهو چیشد... داوود_زنگ زدی‌به آمبولانس +اره اره بعد از اومدن آمبولانس راهی بیمارستان شدیم ‌ تیکه این قسمت 👇🏻 پ‌ن:بچمممم😭💔
💚❤️؏ِـشق‌وجِـدال²❤️💚 تو ماشین بودیم که آیدا و یاسین باهم از سفارت خارج شدن‌ ما که انقدر راحت میتدنستیم‌دستگیرشون‌کنیم دیگه این همه تلف کردن وقت چی بود؟هربار هم که به آقا محمد میگفتیم دلایلی میاورد اقاارمان‌ماشینو روشن کرد و دنبالشون‌رفتیم‌ بعد از چند دقیقه ماشینو‌نگه داشتن‌ آیدا از ماشین پیاده شد و رفت داخل یه خونه‌ که متوجه شدم خونه ی ساعده‌ یاسین هم بعد از رسوندن آیدا ماشینو‌روشن کرد و رفت از ماشین پیاده شدم اقاارمان هم رفت دنبال یاسین جلوی خونه وایسادم +ساعت 15:30 سوژه وارد منزل ساعد عامر شد روبه روی خونه پشت درختا ایستادم تا از خونه بیاد بیرون ‌گوشیم همون لحظه زنگ خورد..داوود‌بود..جوابشو دادم داوود_سلام دلی کجا گذاشتی پرونده رحمانی رو +علیک..کدوم رحمانی؟ داوو_چند تا رحمانی داریم +اوم..زیادن..مادخت‌..مانی..غلامرضا داوود_از‌نظر خودت‌کدوم؟ +مانی که نمیتونه باشه!پرونده ی غلامرضا رحمانی هم که دست رسوله..میمونه پرونده اون عفریته‌ که تو کشویه میزمه‌.. داوود_از همون اول نمی تونی بگی تو کشو میزه باید سه ساعت وقت دنیا رو بگیری صدای رسول از پشت گوشی اومد رسول_تقلید‌کار میمون‌است داداش داوود_کوفت.. همون لحظه آیدا از خونه اومد بیرون +اوه اوه داوود من رفتم داوود_خدافظ گوشیو قطع کردم و رفتم دنبالش‌ سوار ماشین شد و حرکت کرد سریع یه ماشین گرفتم و دنبالش رفتم ‌