eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
401 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
دو پارت از رمان فصل دوم
پارت اول👆
پارت دوم👇
چشمام رو لاز کردم دکترا بالای سرم بودن بعد از اینکه یه چندتا سوال ازم کردن رفتن بیرون منم گیج و منگ فقط به اطرافم نگاه میکردم چیزی یادم نمیومد تا اینکه چشمم خورد به بچه ها که داشتن با دکتر حرف میزدن تازه یادم اومد چی شده و واسه چی اینجام..... دکتر اومد بیرون و ما به سمتش حمله ور شدیم محمد:آقای دکتر حالش چطوره؟! دکتر:خوشبختانه سلامت بهوش اومدن این یه اتفاق نادره فیط چون شش ماه تکون نخوردند ممکنه هرزگاهی پاهاشون خواب بره و گزگز کنه که کاملا طبیعیه محمد:کی مرخص میشن؟! دکتر:اگه وضعشون مساعد بود فردا چون بیماری ریوی دارن بهتره یک شب تحت مراقبت باشن محمد:ممنون میتونیم ببینیمش؟! دکتر:بله حتما بفرمایید همه:ممنون (میرن داخل) محمد:به به سلام استاد داوود:سلام داداش فرشید و سعید:سلام رسول:سلام........(با بی توجهی روشو میکنه اونور و سلام میده) داوود:الان قهری رسول:شاید.... آقا محمد کی منتقل میشم بازداشتگاه؟! محمد:بازداشتگاه واسه چی؟!آقا رسول شما دروغ تو کارت نیست ما بهت اعتماد داریم رسول:مشخصه از وضعیت الانم😒 داوود:رسول خبر داری ۶ ماه توی کما بودی ما چی کشیدیم؟!فکر میکردم هر چی هم باشه دیگه تا الون تلافی شده نه؟! رسول:نه تلافی نشده آقا داوود تو اصلا اون روز از ماجرا خبر داشتی که اومدی واسه دستگیری من؟! داوود:من الانم شک دارم تو اون اطلاعات رو از روی سهل انگاری داده باشی به اونا (با داد) رسول:پس به من شک داری اره؟!😡(با داد) داوود و رسول همین طور داشتن بحث میکردن منو سعید و فرشید همین جوری خشکمون زده بود این دوتا که انقدر خمدیگه رو دوست داشتن هرچی از دهنشون در میومد بار هم کردن یدفعه داوود عصبانی شد و رفت یه سیلی زد به رسول میخواست ادامه بده که رفتیم از پشت گرفتیمش رسولم توی شک بود دیگه داشت کفریم میکرد نفهمیدم چیشد که رفتم جلو و یه سیلی خوابوندم زیر گوشش میخواستم ادامه بدم که بچه ها اومدن از پشت گرفتنم با سیلی که خوردم بیشتر از دست بچه ها ناراحت شدم.....آخه داوود همه کس من بود....بچه ها بردنش بیرون . . . . . (توی راهرو بیرون اتاق رسول در بیمارستان) محمد:عه عه داوود چت شد تو آروم باش داوود:آخه آقا محمد میبینی چی میگه سعید:مگه چی داره میگه هر کس جای اون بود به عنوان یه مامور امنیتی همین هارو میگفت حتی اگه تو جای اون بودی محمد:داوود فقط یکم به اعصابت مسلط باش خب؟! داوود:چشم اقا من...من دست خودم نبود خواندن رمان بدون عضویت حرام است⭕️🅰 پ.ن:سیلی زد بهش😢 پ.ن:رسول چقدر مظلومه نه؟!🤫 پ.ن:هیجانی😈 پ.ن:زده تروکونده بعد میگه دست خودم نبود😬 پ.ن:منتظر واکنش رسول بمانید😊🙏
مدیر جان بیزحمت پارت اول از فصل دوم رو هم سنجاق کنید ممنون😉🤝🙃
*نظر بدید فصل دوم چطوری باشه*