eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
367 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوند جان و خرد❤️ کزین برتر اندیشه بر نگذر❤️ نام رمان: سه حرف تا شهادت موضوع: امنیتی به قلم نفس بر اساس شخصیت های گاندو🙂 پارت ۲ با بچه ها بدو بدو رفتیم پایین وقتی رسیدیم دیدیم بچه ها دور یه نفرو گرفتن رفتم جلو که با چهره‌ی رنگ پریده و چشمای نیمه باز رسول که عرق سرد نشسته بود روی پیشونیش و داشت عین بید میلرزید روبه رو شدم حامد: بدویید باید ببریمش بهداری محمد: باشه بچه ها بیایید رسول رو ببریم [یه توضیح مختصر بدم بهداری در قسمت استراحت سایت هست و آنچنان امکاناتی هم نداره فقط جهت زخم های جزئی و سرما خوردگی ها که یه تخت هم داره ]♡ رسول رو بردیم بهرداری حامد دستشو باز کرد خیلی وضع دستش خراب بود داوود با دیدن اون صحنه حالش بد شد داوود: اوه اوهههه🤢 سعید: داوود خوبی ؟؟😨😱 محمد: سعید ببرش یه آبی به سر وصورتش بزنه سعید: چشم اقا ،برو برو بریم داوود حامد: آقا محمد اینجا رو (با داد) محمد: جانم چی شده حامد: این چیه توی دستش؟؟ محمد: ببینم ؛اوه اوه این تیغه‌ی سمی کواد کوپتره حامد 😨😱 میتونی درش بیاری؟ حامد: نه آقا این باید عمل بشه فقط آقا این تیغه سمی هست؟؟ محمد: آره حامد این برای باتری کواد کوپتره از هر نوع اسیدی هم بگی توشه یاخدااا خودت کمکش کن حامد: آقا باید همین الان باید بره بیمارستان محمد: باشه؛فرشید بدو برو ماشین رو آماده کن در همین لحظه بودیم که سعید و داوود وارد شدند داوود: چیشد؟؟ سعید: آقا حالش چطوره؟؟ چیزی نیست درسته؟؟ محمد: بچه ها آروم باشید متاسفانه تیغه‌ی سمی کواد کوپتره رفته تو دستش و بد جوری عفونت کرده باید ببریمش بیمارستان بدویید بدویید بلندش کنید ببریمش بیمارستان اللهی بمیرم واسه رسول حالش خیلی بد بود داشت هزیون میگفت ؛داوود داشت رانندگی میکرد و فرشید عقب رسول رو رو دراز داده بود و نوازشش میکرد فرشید: رسول جان رسول (با نگرانی) رسول: ...... امیر ....علییی .....نه..... فرشید: آقا محمد حالش خیلی خرابه هر لحظه بدنش داغ تر میشه و بیشتر میلرزه محمد: نگران نباش تب و لرز کرده نگرانی فرشید به جا بود رسول داشت بد جور عذاب میدید نفس نفس میزد انگاری که دیگه نفسی براش باقی نمونده بود داوود همش چشش به رسول بود و با ترسو نگرانی از آینه بهش خیره شده بود که یهو بوق بوقققققق محمد: داووددددد حواست کجاست نزدیک بود به کشتنمون بدیااا داوود:ببخشید اقا شرمنده محمد: فرشید یه ذره به آب بده ببین میخوره؟؟ فرشید: آقا محمد دهنش قفل شده 😱 داوود: اَهههههه از دست این ترافیک تهران محمد: داوود جان با دادو بیداد که ترافیک باز نمیشه که😡 فرشید: آقا هر لحظه داره حالش بدتر میشه 😰 محمد: یا خداااا خودت کمکش کن رسول رسول جان چشماتو باز کن رسول ... رسول: امیر علی......... آخخخخخ فرشید: چیشد رسولِلللللل خوبیییی؟؟؟(با داد) محمد: ای بابا بچه ها چرا داد میزنید انقدر داد میزنید منم میخوام داد بزنم عععععهه داوود: چشم آقا دیگه داد نمیزنیم😅 فرشید: ببخشید😂 داوود: باز شددددد(با داد) محمد:......😫🤨😑 مگه نگفتم داد نزنید داوود: ببخشید آقا ولی ترافیک باز شد محمد: باشه داوود سریع باش رسول جان طاقت بیار الان میرسیم بیمارستان🤫 پایان پارت ۲ آنچه خواهید خواند محمد: عمللل؟؟😭 ریحانه: داداشش پَ نَ: رسول چرا انقدر حالش بد شد؟😭😢😩 پَ نَ: خدا میدونه برای امیر علی چه اتفاقی افتاده وکی هست؟🤫🤭 کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید تا پارت های بعد خدا یار ونگهدارتون باشه😍