به نام خداوند جان و خرد❤️
کزین برتر اندیشه بر نگذر❤️
نام رمان: سه حرف تا شهادت
موضوع: امنیتی
به قلم نفس
بر اساس شخصیت های گاندو🙂
#سه_حرف_تا_شهادت
#رمان_به_قلم_نفس
#نفس
پارت ۲
#سایت
#محمد
با بچه ها بدو بدو رفتیم پایین وقتی رسیدیم دیدیم بچه ها دور یه نفرو گرفتن رفتم جلو که با چهرهی رنگ پریده و چشمای نیمه باز رسول که عرق سرد نشسته بود روی پیشونیش و داشت عین بید میلرزید روبه رو شدم
حامد: بدویید باید ببریمش بهداری
محمد: باشه بچه ها بیایید رسول رو ببریم
[یه توضیح مختصر بدم بهداری در قسمت استراحت سایت هست و آنچنان امکاناتی هم نداره فقط جهت زخم های جزئی و سرما خوردگی ها که یه تخت هم داره ]♡
#محمد
رسول رو بردیم بهرداری حامد دستشو باز کرد خیلی وضع دستش خراب بود داوود با دیدن اون صحنه حالش بد شد
داوود: اوه اوهههه🤢
سعید: داوود خوبی ؟؟😨😱
محمد: سعید ببرش یه آبی به سر وصورتش بزنه
سعید: چشم اقا ،برو برو بریم داوود
حامد: آقا محمد اینجا رو (با داد)
محمد: جانم چی شده
حامد: این چیه توی دستش؟؟
محمد: ببینم ؛اوه اوه این تیغهی سمی کواد کوپتره حامد 😨😱 میتونی درش بیاری؟
حامد: نه آقا این باید عمل بشه فقط آقا این تیغه سمی هست؟؟
محمد: آره حامد این برای باتری کواد کوپتره از هر نوع اسیدی هم بگی توشه یاخدااا خودت کمکش کن
حامد: آقا باید همین الان باید بره بیمارستان
محمد: باشه؛فرشید بدو برو ماشین رو آماده کن
#محمد
در همین لحظه بودیم که سعید و داوود وارد شدند
داوود: چیشد؟؟
سعید: آقا حالش چطوره؟؟ چیزی نیست درسته؟؟
محمد: بچه ها آروم باشید متاسفانه تیغهی سمی کواد کوپتره رفته تو دستش و بد جوری عفونت کرده باید ببریمش بیمارستان بدویید بدویید بلندش کنید ببریمش بیمارستان
#توی_ماشین
#محمد
اللهی بمیرم واسه رسول حالش خیلی بد بود داشت هزیون میگفت ؛داوود داشت رانندگی میکرد و فرشید عقب رسول رو رو دراز داده بود و نوازشش میکرد
فرشید: رسول جان رسول (با نگرانی)
رسول: ...... امیر ....علییی .....نه.....
فرشید: آقا محمد حالش خیلی خرابه هر لحظه بدنش داغ تر میشه و بیشتر میلرزه
محمد: نگران نباش تب و لرز کرده
#محمد
نگرانی فرشید به جا بود رسول داشت بد جور عذاب میدید نفس نفس میزد انگاری که دیگه نفسی براش باقی نمونده بود داوود همش چشش به رسول بود و با ترسو نگرانی از آینه بهش خیره شده بود که یهو
بوق
بوقققققق
محمد: داووددددد حواست کجاست نزدیک بود به کشتنمون بدیااا
داوود:ببخشید اقا شرمنده
محمد: فرشید یه ذره به آب بده ببین میخوره؟؟
فرشید: آقا محمد دهنش قفل شده 😱
داوود: اَهههههه از دست این ترافیک تهران
محمد: داوود جان با دادو بیداد که ترافیک باز نمیشه که😡
فرشید: آقا هر لحظه داره حالش بدتر میشه 😰
محمد: یا خداااا خودت کمکش کن رسول رسول جان چشماتو باز کن رسول ...
رسول: امیر علی......... آخخخخخ
فرشید: چیشد رسولِلللللل خوبیییی؟؟؟(با داد)
محمد: ای بابا بچه ها چرا داد میزنید انقدر داد میزنید منم میخوام داد بزنم عععععهه
داوود: چشم آقا دیگه داد نمیزنیم😅
فرشید: ببخشید😂
داوود: باز شددددد(با داد)
محمد:......😫🤨😑 مگه نگفتم داد نزنید
داوود: ببخشید آقا ولی ترافیک باز شد
محمد: باشه داوود سریع باش رسول جان طاقت بیار الان میرسیم بیمارستان🤫
پایان پارت ۲
آنچه خواهید خواند
محمد: عمللل؟؟😭
ریحانه: داداشش
پَ نَ: رسول چرا انقدر حالش بد شد؟😭😢😩
پَ نَ: خدا میدونه برای امیر علی چه اتفاقی افتاده وکی هست؟🤫🤭
کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید
تا پارت های بعد خدا یار ونگهدارتون باشه😍