#نفس
#رمان_به_قلم_نفس
#سه_حرف_تا_شهادت
پارت ۴
#بیمارستان_اتاق_رسول
محمد: آقایون رعایت مریض رو بکنید ؛خب آقا رسول ما ایشاالله تا شما مرخص بشی منم علی رو بذاریم جات دیگه آره؟؟
رسول: ریحانه ریحانه بیا
محمد: با ریحانه خانم چیکار داری ؟؟چیزی میخوای بگو واست بیارم
رسول: نه میخوام بگم بره برگهی ترخیصمو بگیره
محمد: عهعهههه آقا رسول شما فعلا اینجایی تا اطلاع ثانوی
رسول: نه آقا من باید مرخص بشم
داوود: ای بابا رسول تو هم داری شورشو در میاریاا بمون دیگه
رسول: اما آخهههه
محمد: آخه بی آخه آقا رسول فردا میبینمت🙃
بچه ها: خداحافظ رسول
رسول: به سلامت😏
.
.
.
.
چند دقیقه بعد❤️
ریحانه: به به آقا رسول
رسول: ریحانه دکتر گفته کی مرخص میشم؟
ریحانه: فردا .... البته اگه تا فردا بلایی سر خودت نیاوردی😁
رسول: بابا نمکدوننننن😂
ریحانه: رسول درد که نداری؟
رسول: یه ذره چرا😢
ریحانه: اللهی بمیرم واست داداشی😢
رسول: اَه اَه 😒
ریحانه: چته تو؟ خوبی بهت نیومده نه؟ الان میرم به دکتر میگم درد داری یه چند روز دیگه هم باید بمونی😁
رسول: نه نه وایسا غلط کردم 😉
ریحانه: نشنیدمممم
رسول: هوفففف گفتم غلط کردم
ریحانه: آهان حالا شد😂
.
.
.
.
.
. چند ساعت بعد ❤️
#سایت
#محمد
سایت سوت و کور بود یه زنگی زدم به رسول حالشو بپرسم اما جواب نمیداد نگرانش شدم زنگ زدم به ریحانه خانم بعد ۳ تا بوق جواب داد
محمد: سلام ریحانه خانم خوبید؟
ریحانه: سلام ممنون شما؟
محمد: محمدم همکار رسول
ریحانه: عهه آقا محمد شمایین خوب هستین عطیه جون خوبن؟؟
محمد: واااا ریحانه خانم من ۳ ساعتم نیست از اونجا اومدم بیرون هنوزم که وقت اداری تموم نشده پس از حال عطیه چه خبری میتونم داشته باشم؟😂😐
ریحانه: بله ببخشید 😅
محمد: رسول چطوره؟
ریحانه: راستش...
محمد: اتفاقی افتاده؟
ریحانه: نه آقا محمد نگران نباشید
محمد: چیشدهههه ریحانه خانمممم
ریحانه: رسول یه ذره درد داشت دکتر بهش مسکن تزریق کرد الانم خوابه
محمد: آهان انشاالله هر چه زود تر خوب میشه
ریحانه:انشاالله
#فردای_همان_روز
#سایت
#محمد
ساعت حدود ۶ صبح بودم رسیدم سایت یه کم کار اضافه داشتم زود رفتم وقتی رسیدم سایت دیدم رسول نشسته سرمیزش و سخت داره کار میکنه رفتم پیش داوود که امشب شیفت بود از پرسیدم...
محمد: سلام داوود جان خوبی؟
داوود: عهه سلام اقا صبحتون بخیر ممنون خوبم شما چطورید؟
محمد: ممنون منم خوبم،رسول کی اومده
داوود: رسول مگه حرف گوش میده ساعت ۴ صبح برگهی ترخیصشو گرفته ساعت ۵ هم اومده اینجا هر چقدر بهش میگم لااقل میذاشتی دکتر معاینه ات میکرد میومدی میگه نه شیفت دکتر ساعت ۸ بود منم گفتم خب میرفتی خونه استراحت میکردی شیفتت مگه ساعت ۸ نیست ؟ میگه کار داشتم اصلا دیگه مغزم داره از دستش درد میگیره این بشر یه ذره هم به فکر خودش نیست😕
محمد: داوووودد جان نفسی بکش بعد دوباره شروع کن به غر زدن،😅 خودمم امروز حال این آقا رسول رو با یه توبیخ حسابی جا میارم شما نگران نباش 😉😅
داوود: لایک داری آقا محمد😆
محمد: جانممم؟🤨
داوود: یعنی.. دمت گرم 😨
محمد: باشه برو به بچه ها بگو ساعت ۹ بیان واسه جلسه شروع پرونده
داوود: چشم آقا انجام وظیفه میشه🙃
محمد: در ضمن اقا داوود از مرخصی خبری نیستاااا
داوود: ای باباممم😫
محمد: غر نزن داوود😂
پایان پارت ۴
پ.ن: بسی کم😱😂
پ.ن: آنچه خواهید خواندم نداریم😏😌😃😞🙂🤫
پ.ن:این پارت طنز بود😉
پ.ن: چقدر پ.ن های نگفته هست؟😄
پ.ن:داوود کی غرغرو شد😂؟