eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
401 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«یکشنبه»★
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @aliafsharza
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @aliafsharza
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
یه کانال واستون آوردم توپ 👌🏻👏 چهار تا رمان دارن عالی . یه پارتشو بخونی عاشقش میشی ♥️ یک او رمان پارت ⁷⁵✍🏼 رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم... عشق و جدال پارت 20 - بمیرم الهی چرا دستات یخ کرده ؟ چرا سیاهه ؟ 😭 خدایا .... داداش پاشو به خدا . گریه هام تبدیل به زجه شده بود 😭😭😭 - پاشو ببین چجوری دارم خودمو میکشم واسه تو ... پاشو بی معرفت .💔😭 پاشو بی مرام 😭 . گفتی همیشه کنارمی 💔 گفتی مثل کوه پشتمی 😭 کو این کوه ؟ من الان می‌خوامش 💔 بلند شووووو . - رسوووووول 😭😭😭💔 دستاش رو گرفتم و تکونش دادم - پاشووووو بی معرفت 😭😭😭😭 دوییدم بیرون . یقه محمد رو گرفتم - محمممد برو صدا کن دکترو . محممممممد برووووووو 😭😭 صدای نعره دکتر اومد که گفت : بذار روی 700 🤬🤬🤬 ------------------------------------------------- دو تا دیگه رمان خفن دارن ...👍 منتظریم 😍 https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم الله الرحمن♥️ رمان پارت ⁷⁵✍🏼 وسطای راه بودیم ک.. سرم تیرکشید و درد همه ی وجودمو گرفت.. دیگ نتونستم خودمو بکشم.. هادی با بهت نگاهم کرد.. رسووول...رسووول خوبیییی؟ نای جواب دادن بهشو نداشتم.. حالم دوباره داشت بد میشد.. درست وسط جهنم.. بدترین جای ممکن.. رسوللل توروخداااا جواب بدههههه...رسولللللل... دستمو ب زور بالاتر گرفتم ک ببینه فقط زندم.. خودشو کشید سمتم.. مردی ک همراهمون بود جلوتر از من حرکت میکرد... اونم واستاد و زیر زیرکی نگاهمون کرد...بدجایی بودیم...درست تو تیررس مامورای مرزی... هادی نزدیکم شده بود... رسول توروخدا...یکم دیگه دووم بیار چیزی نموندههه...نگاه کن پشت اون سیم خاردارا ایرانه هاااا با آخرین جونی ک برام مونده بود لب زدم‌‌‌... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بهترین رمان ها... سه تا رمان عااالی داخل کانالشونه.. از دست نده عالیه... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میخای بقیش بخونی بیا کانال زیر.. 👇♥️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منتظرتونیم..🖐🏽♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/3200123008Cdfeeab8a4a