eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
401 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالکریم😍 💫💗💫💗💫💗💫💗💫💗💫 رمان اینجا خود بهشــــــــــ✨ــت است به قلم شمیم گل نرگــــــــــ💗ــس زود تر به سراغ متن رفتم که با این مضمون روبه رو شدم: "تا نیم ساعت دیگه عمارت باش" وقتی از کوه پرتاب شدم پایین دردی رو توی سرم حس کردم و بعد از اون گرمی خون بود که روی صورتم قابل حس کردن بود😢 چشمام تار میدید و دستم رو نمی توانستم تکان بدم😞 ولی با این حال متوجه اطراف بودم . نگاهم به سعید افتاد که گیج بود و حتی شماره های به این آسونی هم یادش نمیامد😂 از یک طرف حرصم گرفته بود و از طرف دیگه میخواستم از ته دل بخندم😂🙃 روبه سعید کردم و با ته خنده ای که داخل صدام قابل تشخیص بود شماره ها رو بهش دادم🙃 سعید در حال گرفتن شماره ها بود که صدای حرصی و درد آلود داوود که کاملا مشخص بود درد طاقت فرسایی دارد بلند شد😌😔 بعد از اینکه داوود شماره های درست رو به سعید داد صداش قطع شد و هرچقدر که صداش زدیم جواب نداد. 😱 سعید با نگرانی سمت داوود دوید و جسم نیمه جونش رو تکان داد😨 سعید رو دوتا میدیدم که کمکم همه چیز تاریک شد و هیچ چیز رو نتوانستم ببینم😱😨 صدای های اطراف رو میشنیدم ولی هیچ چیز نمیدیدم تا اینکه کمکم همه ی صدا ها کم و کم تر شد و در آخر صدای آژیر آمبولانس و پلیس و آتش نشانی بود که شنیدم و بعد از اون به عالم بی خبری فرو رفتم😢😁 توی دفترم نشسته بود که زنگ تلفن به صدا در اومد🤗 یکدفعه هرچی افکار منفی بود در ذهنم غوطه ور شد ولی با وجود تمام فکر های منفی تلفن رو پاسخ دادم☺️ با شنیدن حرف های فرد پشت خط تلفن از دستم افتاد و..... ادامه دارد.....