eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
375 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از «تبادلات گاندویی» پنج شنبه
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رسول: محمد بگو سریع کارو انجام بدن من سرشو گذم میکنم... رسیدم پایین... داشت میرفت سمت آسانسور... ای خداا چیکار کنم... رفتمو زدم رو شونش (مکالمه ها به انگلیسی هستن برای راحتی شما به فارسی مینویسمشون)👇🏻 رسول: آقا... جیمز: برو جای دیگه روزیتو پیدا کن.. کار دارم من رسول: منتظر بهونه بودم... بهترین فرصت بود... یدونه زدم تو گوشش گفتم: گدا خودتی... بلافاصله یقمو گرفتو دعوا شروع شد.... همه کارکنان هتل اومدن که جدامون کنن... اما همش به هم بدوبیراه میگفتیم! سعی کرد خودشو از دست مردم نجات بده و نزدیکم شد... یهو تیزی تو پهلوم حس کردم... گرم خونُ روی بازوم حس میکردم... و سیاهی مطلق....🥀 پ.ن¹: 🙂💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن، اگر گاندویی باشی شخصیت هارو میشناسی) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رسول: محمد بگو سریع کارو انجام بدن من سرشو گذم میکنم... رسیدم پایین... داشت میرفت سمت آسانسور... ای خداا چیکار کنم... رفتمو زدم رو شونش (مکالمه ها به انگلیسی هستن برای راحتی شما به فارسی مینویسمشون)👇🏻 رسول: آقا... جیمز: برو جای دیگه روزیتو پیدا کن.. کار دارم من رسول: منتظر بهونه بودم... بهترین فرصت بود... یدونه زدم تو گوشش گفتم: گدا خودتی... بلافاصله یقمو گرفتو دعوا شروع شد.... همه کارکنان هتل اومدن که جدامون کنن... اما همش به هم بدوبیراه میگفتیم! سعی کرد خودشو از دست مردم نجات بده و نزدیکم شد... یهو تیزی تو بازوم حس کردم... گرم خونُ روی بازوم حس میکردم... و سیاهی مطلق....🥀 پ.ن¹: 🙂💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن، اگر گاندویی باشی شخصیت هارو میشناسی) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رسول: محمد بگو سریع کارو انجام بدن من سرشو گذم میکنم... رسیدم پایین... داشت میرفت سمت آسانسور... ای خداا چیکار کنم... رفتمو زدم رو شونش (مکالمه ها به انگلیسی هستن برای راحتی شما به فارسی مینویسمشون)👇🏻 رسول: آقا... جیمز: برو جای دیگه روزیتو پیدا کن.. کار دارم من رسول: منتظر بهونه بودم... بهترین فرصت بود... یدونه زدم تو گوشش گفتم: گدا خودتی... بلافاصله یقمو گرفتو دعوا شروع شد.... همه کارکنان هتل اومدن که جدامون کنن... اما همش به هم بدوبیراه میگفتیم! سعی کرد خودشو از دست مردم نجات بده و نزدیکم شد... یهو تیزی تو بازوم حس کردم... گرم خونُ روی بازوم حس میکردم... و سیاهی مطلق....🥀 پ.ن¹: 🙂💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن، اگر گاندویی باشی شخصیت هارو میشناسی) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رسول: محمد بگو سریع کارو انجام بدن من سرشو گذم میکنم... رسیدم پایین... داشت میرفت سمت آسانسور... ای خداا چیکار کنم... رفتمو زدم رو شونش (مکالمه ها به انگلیسی هستن برای راحتی شما به فارسی مینویسمشون)👇🏻 رسول: آقا... جیمز: برو جای دیگه روزیتو پیدا کن.. کار دارم من رسول: منتظر بهونه بودم... بهترین فرصت بود... یدونه زدم تو گوشش گفتم: گدا خودتی... بلافاصله یقمو گرفتو دعوا شروع شد.... همه کارکنان هتل اومدن که جدامون کنن... اما همش به هم بدوبیراه میگفتیم! سعی کرد خودشو از دست مردم نجات بده و نزدیکم شد... یهو تیزی تو بازوم حس کردم... گرم خونُ روی بازوم حس میکردم... و سیاهی مطلق....🥀 پ.ن¹: 🙂💔 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بدو کلیک کن تا از دستت نرفته😱😍👌🏻 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن، اگر گاندویی باشی شخصیت هارو میشناسی) @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شعبه دوم در روبیکا👇🏻 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400
⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓ ....:به سمت میز فرشید حرکت کردم اما دردی که تو وجودم ریشه زده بود بیشتر شد ....:رگ های صورتم از درد متورم شده بود .....:صدای خس خس و نفس نفس زدن هاش به گوشم خورد .....:اشکام روی لباسش می ریخت ....:تکه گوشتی که باعث درد داداشم شده بود ⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓⛓
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ یهو قلبم تیر بدی کشید دستمو روش گذاشتم هم درد می کرد هم خودشو محکم به سینم می کوبید تو این یک هفته هم تا حالا کلی اذیتم کرده اما به محمد نگفتم و نزاشتم بفهمه دردش زیاد بود اما سعی کردم مهارش کنم دیگه خسته شدم از این همه درد هنوزم خوب ننمی تونستم بدنم رو تکون بدم و رون بشم با اینکه یک هفته هست که دارم میرم فیزیوتراپی بخاطر دردی که داشت کل بدنم رو فرا می گرفت کمی از درد خم شده بود اما چون همه سرشون تو سیستم ها بود و مشغول کار خودشون بودن و توجهی به من نداشتن سعی کردم خودمو صاف کنم و دستمو از روی قلبم برداشتم به سمت میز فرشید حرکت کردم اما دردی که در وجودم ریشه زده بود بیشتر شد لبمو گاز گرفتم تا صدایی ازم بیرون نزنه احساس می کردم رگ های صورتم متورم شده دستمو به میز فرشید تکیه دادم و یه دستم روی قلبم بود دیگه تحمل این همه درد رو نداشتم و ناخودآگاه آخ بلندی سر دادم که باعث شد گوش خودم هم درد بگیره نتونستم تحمل کنم و زانو زدم روی زمین اونقدر قلبم درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم و خودمو خالی کنم چیزی از این دنیا نمی فهمیدم جز اینکه همه ی اطرافم پره و تو بغلم داداشمم و داره قلبمو ماساژ با کمال داشتیم اطلاعاتی که درباره ی پرونده ی باز به دست آورده بودیم رو بررسی کنیم . سامان داشت توضیح میداد اما من فقط حرکت لبشو می دیدم فکرم پیش رسول بود و اصلا نمی تونستم تمرکز کنم که یهو صدای اخ بلندی از پشت سرم بلند شد فقط دعا می کردم که رسول نباشه آروم برگشتم خودش بود . رسول من بود که آخ گفت انگار خشک شده بودم . دست و پامو گم کرده بودم با درک موقعیت به سمتش دویدم کنارش زانو زدم دستش رو قلبش بود و صورتش از درد جمع شده بود با اینکه میلاد بهم گفته بود گاهی اینجوری میشه و باید چه کار کنیم باز دست و پامو گم کرده بودم تو بغلم کشیدمش اشکای منم داشتن سرازیر میشدن تا حالا گریه نکرده بودم اونم جلوی بچه ها شروع کردم به ماساژ دادن روی تکه گوشتی که باعث درد داداشم شده بود اما همین یک تکه گوشت باعث میشد که داداشم زندگی کنه اشکام روی لباسش میرختن کمال که اون وضعیت رو دید گفت کمال: بچها برین سر کارتون اینجا تجمع نکنید داوود تو هم زنگ بزن داوود: با...با.‌شـ...هـ سرشو رو سینم گذاشتم و عطر موهای داداشمو استشمام کردم شاید باید بگم بهترین عطر تو دنیا بود صدای خس خس و نفس نفس زدن هاش به گوشم خورد 🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 پ.ن شما بگید 🤷‍♀