eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
398 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
۱_وایی آره خیلی حال میده منم تا حالا این اتفاق برام افتاده خیلی شیرین بود 😂 ۲_😂عزیزم ان شاء الله که تا ساعت ۳ می‌فرستم ۳_🙌🥲 ۴_جواب دادم
۱_🌱🤍میدم گلم ۲_کی ؟😂 من یا محمد یارسول کی ؟ ۳_میدم عزیزم ♥️🤝🏻 ۴_سلام خوشگلم چونکه نظراتم کم بود منم می خواستم تلافی کنم خواهش میکنم گلم 🤝⛓ ۵_عزیزم😂خب پس الان روی مخ به نفر راه برو تا یه نفر ببرتت
۱_خیلی ممنونم عزیز دلم ♥️ وای من چند سال پیش تو محرم بود تازه دو سال پیش شد شهادت حضرت رقیه 🍂 ۲_پرستار فقط یه جوری انرژی ندی که تب کنم 😂🤝 ۳_میدم حالا چه عجله ایی یه 😂 ۴_عزیزم اگه روبیکا داری همین آیدی منو تو روبیکا بزن ایدیمو برات بالا میاره بگو برات پارت ها رو می فرستم چون بعضیا که تا ندارن روبیکا براشون می فرستم
۱_ممنونم نظر لطفته من که فعلا سر و کارم با محمده 😂 چشم اونم میدم ۲_وا من که دیروز پارت دادم 🥲 ۳_عزیزم بخاطر داشتن منبر هایی مثل شماست که خوبه خیلی ممنونم گلم ♥️ من فقط باید برای این پیام هاتون بمیرم 🥺🤏🫂
۱_♥️🌱 بقیه😂: خواهم داد 🫀
۲و۵_♥️🌙 بقیه 😂: میدم 😬
۱و۵_عزیزمی🌞 بقیه😂: یه کوچولو صبر پارت نزدیک است 😂🤝
۱_سلام خوشگلم 🌙 احتمالا همون سه پارتو داریم مگه میشه نداشته باشیم🤏😉 ۲_و قشنگ ترم میشه این دوری 🤝🏻 ۳_عزیزم چشم بخاطر شما هم که شده میدم 😄 ۴_چوننن نظرات کم بود عزیزم قسم نده من که بلاخره میدم دیگه این قسم دادن برا چیه ؟ ممنونم از این انرژی دادن هاتون یعنی جون گرفتم ها با هاشون 🖖🥺
۱_♥️🍂 بقیه: باور کنید میدم
سلام دخترا یه چیز دیگه هم باید بگم اینکه ادمین نیاز دارم از همه جهت هم اد تبادلات هم رمان و هم فعالیت برای دوران مدرسه چون خودم واقعا نمی رسم . اگر تمایل دارید که ادمین بشید بیاید پیوی تا شرایط رو بهتون بگم پی وی 🍃 @Helif313
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂 از ته دلم سوزش زیادی حس کردم . خون زیادی بالا آورده بودم . بعد از آب زدن به صورتم نگاهم رو به آینه دادم رنگم پریده بود صداش از پشت در میومد که داشت صدام میزد تا جویای حالم بشه بی حال شده بودم خواستم در رو باز کنم که حواسم نبود و با دست چپم به در فشار وارد کردم و انگار همون فشاری که من دادم دو برابرش به خودم وارد شد آخ ارومی از بین دندون هام بیرون دادم و نفس های عمیقی کشیدم در رو باز کردم با چهره های نگرانشون روبرو شدم محمد بدون هیچ حرفی دستمو گرفت و روی مبل داخل حال نشوندم عزیز: مادر خوبی ؟ چرا حالت بد شد به پشتی مبل تکیه دادم و سرمو روی شونه ی محمد انداختم سعی کردم بی حالیمو پنهان کنم رسول: هیچی نیست عزیز فک کنم امروز غذای مسمموم خوردم . برید شامتون رو بخورید غذا یخ کرد بفرمایید من حالم خوبه با تردید نگاهی بهم انداختن و عطیه خانم و عزیز سر سفره نشستن نمی‌دونستم دلیل خون بالا اوردنمو چیه شاید بخاطر زخم معدمه با صدای آروم اما با جدیت محمد که در گوشم نجوا کرد به خودم اومدم محمد: آخه کله شغ لجباز یه دنده بهت گفتم حالات خوب نیست نیا من برمم اینطوری از خودت مراقبت بکنی ؟ با کلمه ی •من برم• محمد لحظه ایی باز حالم بد شد از کلمه ی رفتن بدم میومد انگار میترسیدم خواب هام به واقعیت تبدیل بشه محمد بلند شد محمد: بیا کمکت کنم برو پایین استراحت کن با قیافه ی جدی از سر جام بلند نشدم محمد: بلند شو.با صدای آرومی جوری که فقط خودمون بشنویم گفتم . رسول: می خوام موقعی که بهشون میگی میری ماموریت باشم خودت گفتی عزیزو راضی کنم ! کمی خم شد محمد : من غلط کردم سلامتیت از کمک کردنت برام با ارزش تره رسول: دور از جون ولی من الان حالم خوب شد برو شامتو بخور . محمد: میشه اج نکنی ؟ رسول:میشه یه بارم که شده به حرفم گوش بدی؟ تو که نمیزاری باهات بیام حداقل بزار کمی از بارت کم کنم قبول ؟ سرشو پایین انداخت و بعد از فکر کردن چشم هاشو به معنای باشه باز و بسته کرد . با سینی چای عطیه خانم روی زمین گذاشت دست از بازی با رستایی که تازه بیدار شده بود کشیدم . و روی پام نشوندمش به محمد نگاه کردم انگار مردد بود برای گفتن عزیز دیگه به این کار های ما عادت داشت و منظور محمدو فهمیده بود. عزیز: می خواین برین ماموریت که اینجوری شده قیافه هاتون ؟ با کلمه ی•برین• عزیز سوزندم اونم بد داغ دل بی قرارمو تازه کرد آهی کشیدم و بجای محمد جواب دادم رسول: نه محمد می خواد بره 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂