یک دقیقه ، مطالعه📚
#شکستن_نفس
همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه، بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم روی زمین نشست و صورتش سرخ سرخ شده بود.
خیلی عصبانی شده بودم. به سمت بچه ها نگاه کردم،همه در حال فرار بودند که از ما کتک نخورند.
ابراهیم همانطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش، پلاستیک گردو را برداشت. داد زد : بچه ها کوجا رفتید!! بیاید گردو ها را بردارید. بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم.
توی راه با تعجب گفتم : داش ابرام این چه کاری بود؟!
گفت : بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. و به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد.
اما من میدانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل میکنند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#سلام_بر_ابراهیم
#شهیدابراهیمهادی
@gasdak313
یک دقیقه ، مطالعه📚
#شکستن_نفس
در باشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد، تا چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت : ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده!! تو راه که می آمدی دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی ، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری...!
به ابراهیم نگاه کردم ، رفته بود تو فکر ناراحت شده بود. انگار توقع چنین حرفی را نداشت.
جلسه بعد تا ابراهیم و دیدم خنده ام گرفت، پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد؟! به جای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود!! آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می آمد.
بچه ها گفتن: بابا تو دیگ چجور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشی پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباسهائیه که میپوشی.!
ابراهیم به حرفای آنها اهمیت نمی داد. به دوستانش هم توصیه می کرد که : اگر ورزش برای خدا بود میشه عبادت ، اما اگه به هر نیت دیگ باشه ضرر میکنین
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
@gasdak313