تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت_97 🌸 راحیل بلافاصله بعد از رفتنشان، صدای زنگ آیفن بلند شد. سعیده ان
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت_98
🔹سه روز از امدن آرش و مادرش گذشته بود. روزی که با هم کلاس داشتیم. دیر آمد سر کلاس و زود رفت. چند بارهم در محوطه و سالن دیدمش، ولی او یا سرش پایین بود، یا مسیرش را عوض
می کرد که با من رودر رو نشود. کارهایش برایم عجیب بود.
ناراحت به نظر میرسید.
فکر می کردم خیلی زود زنگ می زنند و قرار خواستگاری را می گذارند. با خودم فکر کردم شاید همان برادرش که مادرش می گفت تصمیم با اوست، مخالفت کرده و آرش نتوانسته قانعش کند.
شاید هم وقتی شرط و شروطی که برایش گذاشتم را به مادر و برادرش گفته خوششان نیامده و قبول نکردند و آرش را هم وادار کردند کوتاه بیاید.
با خودم گفتم تا آخر هفته صبر می کنم اگر باز هم حرفی نزد خودم به سراغش میروم.
تصمیم گرفتم خودم را بیشتر مشغول کنم تا کمتر به این موضوع فکر کنم و همه چیز را به دست خدا بسپارم.
💠 به سوگند گفتم بعد از دانشگاه به خانهی آنها
می روم. تا ادامه ی کار خیاطی را انجام بدهیم.
سوگند از این که به حرفش گوش نداده بودم و رضایت داده بودم برای ازدواج با آرش، از دستم ناراحت بود.
ولی وقتی قضیهی شرط و شروط را برایش توضیح دادم، کمی کوتاه امد و گفت:
– مهریه ی سنگین هم براش تعیین کن.
با این که اصلا موافق حرفش نبودم ولی حرفی نزدم و گفتم:
– هنوز که رفتن و خبری نیست.
در مسیری که می رفتیم کوچه و خیابانها رنگ و بوی انتخابات گرفته بودند. در ودیوار پر بود از تصاویر کاندیداهای ریاست جمهوری. هر گروه تصاویر نامزد مورد تایید خودش را آویزان سر و گردن شهر کرده بود،
🔸درمیان آنها پوستر رئیس جمهور فعلی و رنگ بنفش پر رنگتر بود. شاید چهار سال کافی نبود برای ایجاد رونقی که گفته بود و حالا
می خواست با شعار امنیت و آرامش و پیشرفت دوباره وعده وعیدهایش را تمدید کند.
سوگند همانطور که به پوسترها نگاه می کرد اشاره ایی به پوستر رئیس جمهور فعلی کرد.
–به نظرت دوباره انتخاب میشه؟
–بستگی داره مردم، کدوم دغدغه شون مهم تر باشه.
–خب تو هر قشری از جامعه دغدغه ها فرق داره، یکی فقط دغدغه ی نون داره، یکی دغدغه ی به خیال خودش آزادی.
–گاهی اونی هم که دغدغه ی به اصطلاح آزادی داره با انتخاب بد، دغدغه اش به "نان" تبدیل میشه.
🔹تا غروب سرمان با سوگند گرم خیاطی بود. با شنیدن صدای گوشیام، تماس را وصل کردم. سعیده بود. میخواست بپرسد خبری از آرش شده یا نه. وقتی گفتم پیش سوگند هستم، گفت:
–صبر کن میام دنبالت.
کنارش که روی صندلی ماشین نشستم با دیدن عکس نامزد مورد نظرش روی شیشهی ماشینش و روبان بنفش پرسیدم:
تبلیغ می کنی؟
–آره. از بیکاری خسته شدم، گفته شغل ایجاد میکنه، شاید با انتخاب دوباره اش یه فرجی هم واسه این بیکاری من شد. الانم واسه تبلیغات یه چندره غاز بهم دادن.
–کاش بیشتر فکر کنی.
🔸سعیده پوفی کرد.
–آدم تو این دوره زمونه نمی دونه رو حرف کی حساب کنه. اصلا معلوم نیست کی درست میگه کی غلط.
چرا جای دور بریم اصلا همین آرش خان، همچین خودش رو واسه تو به آب و آتیش میزد من گفتم دیگه اگه خودش رو واست نکشه، حتما بهت نرسه دیگه تیمارستان رفتن رو شاخشه. دیدی؟ همین که دوتا شرط براش گذاشتی رفت پشت سرشم نگاه نکرد.
باتعجب نگاهش کردم.
–این موضوع چه ربطی به موضوع صحبت ما داشت؟ بعدشم فعلا زوده واسه قضاوت کردن.
ــ قضاوت چیه؟ خب تو بگو ببینم واسه چی از وقتی شرط گذاشتی دیگه خبری ازشون نیست. حتی تو دانشگاهم که تحویلت نمی گیره. پس شک نکن یه کلکی تو کارشون بوده دیگه... بعد دیدن، نه، خانواده دختره زرنگ تر از این حرفها هستن.
🔹نمی دانم چرا از حرف هایش خندهام گرفت و گفتم:
– وای سعیده خیلی بامزه شدی. خوبه حالا خودت اول از همه اصرار داشتی من جواب بله رو بدم.
همون دیگه، وقتی میگن چندتا عقل بهتر از یه عقل کار می کنه واسه اینه. مشورت واسه اینجور وقت ها خوبه دیگه.
وقتی همگی نشستیم فکر کردیم نه حرف من شد نه حرف خاله نه حرف تو...
– حرف هیچ کس نشد اونام کلا بی خیال شدن.
🔸سعیده خودش هم خنده اش گرفت و گفت:
–نه خب، یه چیزی ما بین نظر های هممون شد دیگه...
اشاره ایی به پوستری که به شیشهی ماشین چسبانده بود کردم.
–تو با چند نفر در موردش مشورت کردی؟
–مشورت که نه... اون هنر پیشه هه بود خیلی قبولش داشتم.
–خب؟
–ازش حمایت کرده، وقتی هنرپیشه ی به اون معروفی میگه بهش رای بدید کارش درسته دیگه، خب منم چون خیلی قبولش دارم کاری رو که گفته انجام میدم.
–یه جوری میگی، انگار به هنرپیشه هه وحی میشه، اونم یه آدمه مثل من و تو. فقط شغلش طوریه که جلوی چشم دیگرانه.
خودت میگی نمیدونم کی درست میگه. اونوقت از پشت لنز دوربین اونقدر شناخت از این هنرپیشه پیدا کردی که چشم بسته حرفش رو قبول میکنی؟
به آرومی گفت:
–آخه یکی از دوستهام هم میگفت، اکثر استاداشون این کاندیدا رو تایید کردن. می گفت، قول داده واسه خانما شغل ایجاد کنه.
#ادامهدارد...
💠 اگر ۵۲۰ میلیون سال نوری از زمین دور شوید یک شبکهٔ باورنکردنی از ۱۰۰ هزار کهکشان را مشاهده میکنید که مانند رشتههای عصبی درهم تنیده شدهاند.
💠 اینجا ابرخوشه لانیاکیا یا در زبان هاوایی آسمانِ بیکران است و آن نقطه قرمزِ کوچک، کهکشان راه شیری و منزلگاه بیش از ۲۰۰میلیارد ستاره است!
هر نقطهٔ سفید در این تصویر نه یک ستاره، بلکه یک کهکشان است و زمین ما تنها یک سیارهٔ ناچیز در بین تریلیونها سیاره در آن نقطهٔ قرمز رنگ است..
بهراستی ما در این هستی بیکران چه جایگاهی داریم؟
✨باید پیوسته گفت و باور کرد که:
✨ وسبحانَ ربِّ السموات والارض، ربِّ العرشِ عمّا یَصِفُون. (زخرف۸۲)
#شبتون_منور_به_نور_خدا
🌹@Gilan_tanhamasir
عرض سلام ✋ و ادب و احترام محضر یکایک شما عزیزان
صبح زیبای اول هفته تون بخیر ✨
احوالتون چطوره؟
ان شالله هرکجا هستید حالتون خوب خوب خوب واحوالتون خوبتر باشه❤️🌷
و به دور از هر غم و غصه و بیماری باشید ان شاءالله👌🌺
در آغاز روز و شروع هفته بهترینها رو براتون آرزو میکنم😊🌹
پایدار باشید و سلامت🌸
‼️از حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله پرسيدند: بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند؟
💕 رسول الله فرمودند:
بهترین بندگان خدا كساني هستند که:
وقتی نيكى میكنند،
شاد میشوند
وقتی بدی میکنند
آمرزش میخواهند،
وقتی به آنها عطا داده شود
شُكر میكنند،
وقتی گرفتار شوند
صبر میكنند،
وقتی خشمگین شوند
چشمپوشى میکنند.
📚اصول كافى، ج ۳ ،ص ۳۳۷
#حدیث_روز
┏⊰✾✿✾⊱━─━━┓
@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🌸 سلام مجدد بزرگواران به دلیل #قطع_بودن پیام رسان #ایتا و مشکل پیش آمده ؛ نتونستیم هیچ پستی تقدیم
🔴 دلیل قطعی ایتا
امروز پیام رسان ایتا به مدت چندساعت قطع بود . طبق شنیده ها دلیل قطعی ایتا ،قطع برق مرکز دیتاسنتر پشتیبان پیام رسان ایتا بوده است.
❇️@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت_98 🔹سه روز از امدن آرش و مادرش گذشته بود. روزی که با هم کلاس داشتیم.
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت99
🌺 یک هفته گذشت، ولی خبری نشد. کلاس هارا هم یه خط در میان میآمد و احساس می کردم عجله دارد که زود برود.
وقتی با مادر صحبت کردم و از نگرانیهایم گفتم، گفت:
– میتونی باهاش صحبت کنی و دلیل کارهاش رو بپرسی.
ولی یه وقت از روی عجز صحبت نکنی با غرور صحبت کن و تاکید کن که نگران شدم احساس کردم حالتون زیاد خوب نیست. اصلا هم به مسئله ی خواستگاری اشاره نکن.
🌸 البته سعیده نظر دیگری داشت، می گفت:
– توام خودت رو بیشتر از اون بگیر و اصلا ولش کن و بی خیالش بشو. ولی با نگرانیام چه میکردم. یادم است، وقتی من دو روز دانشگاه نیامدم.او به هر طریقی که می توانست از من خبر گرفت، باورم نمیشد کسی که آنقدر حرف از دلتنگی می زد الان در این حد پر تحمل شده باشد. حتما اتفاقی افتاده است.
از طرفی دلم هم برایش خیلی تنگ شده بود.
وقتی غمگین می دیدمش جگرم کباب می شد. گرچه از دستش ناراحت بودم ولی خودم را دلداری میدادم که حتما از طرف خانوادهاش تحت فشاراست.
🌹 وقتی در محوطه دیدمش درحال صحبت کردن با گوشیاش بود. اخم هایش در هم بود و انگار چیزی را توضیح می داد.
اینجا نمیشد حرف بزنیم.
گوشیام را برداشتم و نوشتم:
–سلام. میشه بعد از کلاس بیایید جای همیشگی حرف بزنیم.
از دور نگاهش می کردم تا عکس العملش را ببینم.
وقتی مکالمهاش تمام شد متوجه پیامم شد. بعد از خواندنش، دستش را عصبی داخل موهاش بُرد و نشست روی جدول کنار باغچه و چشم دوخت به گوشیاش.
🌼 کارهایش نگران ترم می کرد.
دیدم چیزی تایپ می کند. به دقیقه نکشید که پیامش امد.
سلام. حالتون خوبه؟ واقعا شرمنده ام، میشه خواهش کنم بزارید برای بعد؟
با خواندن پیامش استرس گرفتم، کلی فکر و خیال، تا دندان مسلح به ذهنم هجوم آوردند. پس واقعا اتفاقی افتاده، چون آرش همیشه از خدا
می خواست که با هم حرف بزنیم. یعنی چه شده است؟
فکرو خیال را با بلند شدنم خلع سلاح کردم. باید حرف میزدیم. مطمئن بودم ناراحتیاش به من مربوط میشود. دیگر کلاس برایم مهم نبود. نمیتوانستم صبر کنم.
🌺 به طرفش راه افتادم، قلبم تند تند میزد و پاهایم برای حرکت کردن سنگین شده بودند.
همانجا نشسته بود. انگار او هم توان بلند شدن نداشت.
سرش را تکیه داده بود به دست چپش که به صورت قائم روی زانویش قرار داشت و انگشتهایش داخل موهای پر پشت سرش محو شده بودند.
گوشیاش دست راستش بودو انگار مطلبی رابالا و پایین می کردو می خواند.
کفشهایم اسپرت بودند و متوجه صدای پایم نشد ولی به خاطر آفتابی بودن هوا، سا یه ی درازم جلوتر از خودم نمود پیدا کرد.
🌸 سرش را بالا آورد تا ببیند سایه متعلق به کیست.
با دیدنم جا خورد و بلند شدو سلام کردو سرش را پایین انداخت.
آرام جواب سلامش را دادم و گفتم:
– می خوام باهاتون حرف بزنم.
با دست اشاره کردبه طرف سالن دانشگاه و گفت:
– الان که کلاس...
حرفش را بریدم و جدی گفتم:
–اونقدر نگرانتون هستم که نمی تونم تا بعد از کلاس صبر کنم.
کیفش را در دستهایش جابجا کردو گفت: –حالا بریم سر کلاس بعدا حرف می زنیم.
🌹بعدهم پا کج کرد به طرف سالن که برود. با دو انگشتم دستگیره ی کیفش را گرفتم طوری که با دستش تماس نداشته باشم.
– لطفا الان. چون می ترسم بعد از کلاس مثل بقیه ی روزها زود بزارید برید.
نگاهی به دستم انداخت و غمگین گفت:
– باشه میام. شما جلوتر برید من میام. یه وقت براتون بد میشه بچه ها مارو با هم ببینند. از حرفش قلبم تکان خورد، نکند همه چیز تمام شده باشد. سعی کردم به خودم مسلط باشم.
🌼 دسته ی کیفش را رها کردم و عمیق نگاهش کردم. لبخندی زد و گفت:
– مطمئن باشید میام. من زیر حرفم نمیزنم.
از لبخندش جان گرفتم و گفتم:
–اینم یه دلیل دیگه.
چشم از چهره متعجبش برداشتم وبه طرف بوستان پشت دانشگاه راه افتادم.
کمی طول کشید که بیاید با خودم فکر می کردم آدم اگر بخواهد می تواند خصلت های خوب دیگران را پیدا کند، پس زیاد هم سخت نیست. اینطوری شاید خصلتهای بد دیگران برایمان کم رنگتر شود.
با صدای خش دارش که برای من قشنگ ترین آهنگ بود به خودم امدم.
–ببخشید که دیر کردم تلفنم زنگ خورد نمیشد جواب ندم و بعد
با فاصله کنارم نشست.
🌺 سرش پایین بود دیگر مثل قبل نگاهم نمی کرد. مدام نگاهش را می دزدید.
آنقدر نگاهش کردم که بالاخره سرش را بالا آورد
و گفت:
– من از شما خیلی شرمنده ام باید زودتر براتون توضیح می دادم که نگران نشید.
ولی هر روز با خودم می گفتم شاید فردا اوضاع درست بشه و نیازی نباشه از این مشکلات حرفی بزنم. ولی نشد و این فردا فردا کردنا تقریبا یه هفته طول کشید...
🌸 از حرف هایش نگران تر شدم و گفتم:
– میشه زودتر بگید چی شده؟
ــ راستش اون روز که از خونه شما امدیم مامانم به کیارش، برادرم و خانمش زنگ زد که بیان و باهاشون صحبت کنه.
برادرم تقریبا تو جریان بود.
ولی بازم بعد از این که با همسرش امد. مامان براشون همه
چیز رو موبه مو تعریف کرد.
✨✨✨🌙✨✨✨
🌸خدایا آنگونه زندهام بدار
که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه بمیرانم
که کسی به وجد نیاید از نبودنم...
🌸خداوندا تو را ستایش میکنم زیرا وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم تو به دادم رسیدی
🌸خدایا رحمت و محبت تو دائمی است آنانی که به تو امیدوارند هرگز سرافکنده نخواهند شد
#شبتون_منور_به_نور_خدا
✨✨✨✨🌙✨✨✨
🌹@Gilan_tanhamasir
🌸امام رضا(ع):
شش نفر خود را تمسخر میکنند:
🔸️آنکه با زبان از خدا طلب بخشش میکند اما با قلبش پشیمان نیست، خود را مسخره کرده است.
🔸️کسی که از خدا موفقیت بخواهد اما تلاش نکند،خود را مسخره کرده است.
🔸️آنکه از خدا بهشت را طلب کند اما بر سختیهای دنیا صبر نکند،خود را مسخره کرده است.
🔸️کسی که با زبان از دوزخ به خدا پناه میبرد اما شهوات را ترک نمیکند خود را تمسخر میکند.
🔸️آنکه مرگ را یاد میکند اما خود را برای آن آماده نکرده است خویش را مسخره کرده است.
🔸️کسی که خدا را یاد میکند اما مشتاق دیدار خدا نیست خود را تمسخر میکند.
📚معدن الجواهر؛1:59
#حدیث_روز
💐@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معامله با خدا
#تنهامسیریهای_استان_گیلان❤️
┏⊰✾✿✾⊱━─━━┓
@Gilan_tanhamasir
استاد پناهیان:
💥 اصلاح تغذیه، راه رفع مشکلات روحی
🔷 بنده به عنوان کسی که شاید 30 سال عمیقاً در مباحث اخلاقی، معنوی، انسانشناسی و... مطالعه کردهام، کم هم مورد مشورت قرار نگرفتهام ضمن اینکه کنار طلبگی، مطالعاتی در زمینه روانشناسی داشتهام
👈 وقتی که مشکلات روحی و اخلاقی افراد را میبینم، بهطور طبیعی، نخستین پیشنهادی که به هرکس با هر مشکلی میدهم، این است که "برنامه تغذیهاش را اصلاح کند".
⭕️ نماز صبح دیر بیدار میشود، میگویم "تغذیه را درست کن"، میگوید "عصبانیمزاج هستم"، میگویم "تغذیه"، میگوید "حسود هستم"، میگویم "تغذیه"....
۲۲ اسفند ۱۳۹۷
#چله_اصلاح_تغذیه
@Gilan_tanhamasir
࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
✅ نکات کلی طرح همگانی اصلاح تغذیه 1⃣
🔺یکی از مضرترین مواد مصرفی در برنامه غذایی ما، سس است
🔴سس عامل بیش از 70بیماری
#ممنوعات #استوری
#چله_اصلاح_تغذیه
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#کنترل_ذهن برای #تقرب ۱۳ ⭕️ واقعا سخته که انسان بتونه به کنترل ذهنی بالایی برسه. تجربه تمرکز کامل ر
#کنترل_ذهن برای #تقرب ۱۴
✅ یکی از کارهای بدنی که برای افزایش کنترل ذهن باید انجام داد، تمرینات "تنفس گیری" هست.
🔷بسیاری از مشکلات بدنی انسان به خاطر عدم تنفس گیری صحیح هست.
در واقع یکی از راه های تقویت قلب و مغز، افزایش توان تنفسیه.
🔵 بله طبیعتا انسان در طول شبانه روز تنفس میکنه ولی این تنفس برای بهترین عملکرد قلب و مغز کافی نیست.❌
این مقدار تنفس معمولی فقط برای اینه که انسان زنده بمونه!😊
✔️ بنابراین خود آدم باید جداگونه وقت های مشخصی رو برای تمرین تنفس گیری قرار بده.
پزشکان تا 21 خاصیت و منفعت برای تنفس گیری شمردن.
ضمن اینکه بزرگان دینی ما هم چنین تمریناتی داشتن. مثلا علامه طباطبایی دستوراتی برای تنفس گیری دارن.
✅ در طب اسلامی هم برای درمان برخی بیماری ها مثل استرس از تنفس گیری استفاده میشه