eitaa logo
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
303 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
بسم الله✨ • فإذا انزلنا علیها الماء اهْتزَّت و ربت و انبَتَت مِن کُل زَوج بَهیج؛🌱 • و آنگاه که عطر باران بپیچد، گیاهان می‌خندند^^🌸 • چشمانت را ببند! عطر شکوفه های پرتقال را می‌شنوی؟🍊(: • https://daigo.ir/secret/6414028690 ‌تبادل: @Reyhan764
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در همه اوقات سلامُ علیک عمه‌ی سادات سلامُ علیک 🔷🔸💠🔸🔷
🍃🌸 به عشق آقا امام رضا جان، سلام می‌دیم به خواهر عزیزشون خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها ❤️ السلام علیکِ یا فاطمه معصومه (س) ❤️ السلام علیکَ یا علی بن موسی الرضا المرتضی
🌸🍃 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕'🍃 در آرزوی جلوهٔ مهتاب جمالش یارب! گذراندیم چه شب‌های سیاهی🤍!' قرار هر روزمون: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•「اللّهم‌َّعَجـَّلْ‌لِوَلِیِڪْ‌الْـفَرَج」•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🍃هدیه به روح شهدا صلوات 🍃🌸*اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم به گفته مادرش، مراقبه‌ها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد . کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج ‌الحسین بود؛ کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین ‌شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید . 🌷
‏اونایی که از درون ناراحتن بیشتر شوخی میکنن و سعی میکنن همه رو بخندونن چون میخوان خوشحالی و لبخند بقیه رو ببینن ‏اینارو بیشتر دوست داشته باشین! | کالاماری
در حضورش موج دریا دیده ام😍 برای سلامتی سید خراسانی و نایب آقا امام زمان 😊 . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 نهار نوش جونتون ☺️
پسرخاله  ام از مدرسه اومده خونه میگه امروز  تو دبستانمون کاندیدای شورای مدرسه شده ام‌ گفتم چه وعده ایی دادی گفت   عملی کردن وعده صادق ۳ 👀🤣من پسرخالم🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••|📨📍|•• چرا همیشه گفته میشود . . . « سکوت نشانه ی رضایت است » ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چرا نمی گویند : نشانه ی دردیست عظیم ، که لب ها رابه هم دوخته است...!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چرا نمی گویند : نشانه ی ناتوانی گفتار ، از بیان سنگینی رفتار افراد است...!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چرا نمی گویند : نشانه ی دلی شکسته است که ، نمیخواهد با باز شدن لب ها از همدیگر ، صدای شکسته شدنش را نامحرمان متوجه شوند ! ! ! ؟ ؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پس سکوت همیشه نشانه ی رضایت نیست . . . سکوت سرشار از ناگفتنی هاست !👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختره هفت تا داداش داره بعدش پست گذاشته چرا کسی با من ازدواج نمیکنه ؟؟؟ خب اگه بروسلی هم زنده بود تو رو نمی‌گرفت لامصب یگان ویژه دارید تو خونتون👀😂😂💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خانمه میره بانک سهام عدالتش رو بگیره، بانکیه میگه: بریزمش به حساب جاریتون؟ خانمه میگه: نه بریز به حساب خودم، جاریم بمیره ایشالا، چقدرم شانس داره تو بانکم هواشو دارن!😅😁😜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قدیمیا به جن میگفتن .از ما بهترون. یعنی قشنگ از ترس مرز های چاپلوسی رو جابه‌جا کرده بودن🤣 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام رفقا (: شام کوکو سیب زمینی داریم... بفرمایید ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رویِ پیراهنش نوشته است: <<اگه گُم شُده‌ام، منو بِبَرید پیشِ جان>> رویِ پیراهنِ همسرش هم نوشته: <<من، جان هستم>> هردو گرفتارند؛ یکی به آلزایمر، یکی به وفا... 🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم برای زیارت دوباره تنگ شده.. 🥺💛 یا امامِ رئوف..🌱" 🍃❤️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
🍃🌸 این کلیپ تقدیم به نازنین عزیز که امروز به خاطر فیلم کوکو سیب زمینی، به من سر زد...☺️
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 بســم‌رب‌الحسین علیه‌السلام ؛✨ - 『'🌿』- فَفَروا اِلےَ الحُسین علیه‌السلام !❤️ " ؛ تسبیح عقیق..!" لبخندِ گرمش، دلم را گرم کرد. دستم را فشرد و... آرام رها کرد. گفت: «برین! یاعلی!» از در که بیرون رفتیم، گفت: «به امید دیدار، داداش!» دیگر نمی‌توانستیم بمانیم. برای آخرین بار نگاهش کردم و گفتم: «علی (ع) نگهدارت!» دست حنین را محکم گرفتم و... دویدیم! بیشتر از قدم‌هایی که برمی‌داشتیم، اشک می‌ریختم و "یازهرا (س)" می‌گفتم. التماسشان می‌کردم مراقب میثم باشند و دستش را بگیرند، بتواند کاری برای مظلومیت‌هایی که می‌بیند بکند! آن میثمی که من دیدم... اگر همینطور پیش می‌رفت، از غصه دق می‌کرد...! به ماشین رسیدیم. حنین و یوسف را داخل ماشین نشاندم و در سمت آنها را بستم. تا قدم برداشتم که بیایم و پشت فرمان بشینم، درد بدی از گلویم شروع شد و تمام جانم را گرفت. نفسم گیر کرده بود...! دست و پایم می‌لرزید... آرام آرام سر خوردم و روی زمین افتادم... نمی‌توانستم نفس بکشم، چشم‌های داشت سیاهی می‌رفت که سرفه‌ام گرفت و لخته‌های خون از دهانم بیرون ریخت... . یادِ روضهٔ امام حسن علیه السلام و طشت و جگر پاره پاره افتادم! من که فقط نفسِ مسموم کشیده بودم داشتم ذره ذره آب می‌شدم؛ چه آوردند سرِ امام ما...؟ من که فقط ریه‌ام زخم شده بود و خون می‌ریخت، آنها با امامِ ما چه کردند که کار از لختهٔ خون گذشته بود و تکه‌های جگرشان بیرون می‌ریخت...! شرم می‌کردم که نام خودم را شیعه بگذارم و پای دردی که پیش درد مولایم هیچ بود، کم بیاورم! از جا بلند شدم و کشان کشان خودم را به صندلی رساندم. پشت فرمان نشستم. چشم‌هایم تار می‌دید... . ماشین را روشن کردم و زیرلب زمزمه کردم: «لا حول و لا قوة الا بالله... العلی العظیم!» تسبیحم پیشم نبود، سمتِ قبله را هم وسط آن بیابان کم کرده بودم! اما تنها راهِ سالم رسیدن یوسف و حنین، دست‌های حضرت عموعباس (ع) بود! از دلم بیتِ شعری که همیشه با تسبیحم یارم بوده، گذشت: «یک گره مانده و با دست تو وا خواهد شد! درد ما با مدد عشق دوا خواهد شد!» یک دستم را از روی فرمان برداشتم و نیت کردم: «صدتا صلوات، به نیابت از حضرت عباس، هدیه به خانم حضرت زهرا و خانم ام البنین، برای سلامتی و فرج آقا امام زمان علیهم السلام!» یکی یکی بندهای انگشتم را با صلوات شمردم. هوشیاری‌ام هر لحظه کمتر میشد. صلوات‌های آخر بود که احساس کردم جان دارد از دست و پایم خارج می‌شود! آخرین صلوات را که فرستادم، در اوج ناتوانی، اضطرار را در وجودم احساس کردم! چشم‌هایم دیگر نمی‌دیدند! پلک‌هایم را محکم روی هم گذاشتم و صدا زدم: «یا فارس الحجاز!» نور به چشمانم برگشت. دو دستی فرمان را چسبیده بودم که از راه منحرف نشود! آرام زمزمه کردم: «مولا! من دیگه نمی‌تونم...! منو ببخشین!» همان لحظه صدای فریاد یوسف در ماشین پیچید. حنین از خوشحالی جیغ ‌میزد! یوسف به جایی اشاره کرد و گفت: «رسیدیم! اونجان! دارین میان سمتمون!» چشم‌هایم را ریز کردم. یوسف راست می‌گفت. محمد و علی و بقیه داشتند نزدیکمان می‌شدند. ماشین را نگه داشتم. نفس راحتی کشیدم و گفتم: «شما اینجایین آقا... السلام علیک یا مولای! یاصاحب الزمان!» در را باز کردم و پیاده شدم. پاهایم قوت نداشتند؛ همانجا روی زمین نشستم و... به راهی که آمدیم خیره شدم... . نه دیدنِ میثم را باور می‌کردم، نه ندیدنش را! آن لحظات کوتاهی که کنارش بودم، مثل رویا بود! بهشت وسط آن جهنم برپا شده بود... . خیلی ازم دور بود و صدایم را نمی‌شنید! اما من میثم را درست مقابل چشمانم می‌دیدم. گفتم: «نگرام نباش داداش! امام زمان اینجان! امام ما...!» سرفه امانم نمی‌داد! دنیا دور سرم می‌چرخید. تکیه دادم به ماشین و سرم را به در چسباندم. نگاهم را دوختم به آسمان؛ جگرم آنقدر می‌سوخت دلم می‌خواست داد بزنم... اما جانی برایم نمانده بود! آخرین توانم را جمع کردم و دست روی سینه‌ام گذاشتم: «السلام علیک یا مولای! یا حسن بن علی المجتبی... .» ـــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان ، حضرت علی‌اکبر علیـه‌السلام💕 بـھ قلـم : خادم الحسـن علیه‌السلام🌱 (میـم_قــاف) - نشر‌ با قید نام نویسندھ و‌ منبع ، آزاد می‌باشد . ✨https://eitaa.com/Golma8