غنچه های فاطمی
#داستانه #مجتبی_و_محیا #قسمت_بیست_و_یکم مامان فهیمه گفت: «برای امروز کافیه. برید نماز عصرتون ر
#داستانه
#مجتبی_و_محیا
#قسمت_بیست_و_دوم
کتاب دربارهی رفتار آن حضرت با مردم هم مطالب جالبی داشت.
آن حضرت غلامی را دید که گرده نانی در دست داشت. لقمهای را خود می خورد و لقمهای به سگ میداد تا نان تمام شود. امام پرسید: «چه چیز تو را واداشت که لقمهای بخوری و لقمهای به آن حیوان بدهی.» غلام عرض کرد: «از چشمان نگران حیوان حیا کردم که او را مغبون کنم.» امام فرمود: «غلام چه کسی هستی؟»
گفت: «غلام ابانبن عثمان» پرسید: «این باغ از کیست؟» گفت: «از ابانبن عثمان.» امام به غلام فرمود: «تو را قسم میدهم که از اینجا نروی تا من برگردم.»
آن حضرت غلام و باغ را خرید و نزد غلام برگشت. فرمود: «تو را خریدم.» غلام ایستاد و گفت: «السمع و الطاعه برای خدا و رسول و برای تو ای مولای من.» فرمود: «باغ را هم خریدم و تو را برای خدا آزاد کردم و باغ را به تو بخشیدم.»
*****
مردی نزد آن حضرت آمد. از فقر و تهیدستی خود بعد از ثروت شکایت کرد. امام فرمود: «من آنچه را شایستهی تو است، نمی توانم انجام دهم و هر چه بسیار باشد در راه خدا کم است. اگر ممکن را قبول کنی، انجام دهم.» گفت: «ای پسر رسول خدا، کم را قبول میکنم و خدا را شکر می نمایم.»
داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره...
📚📚📚📚📚📚📚
┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓
@aamerin_ir
┗━━━ 👼🏻🌙 ━━