eitaa logo
هیچ²
1.6هزار دنبال‌کننده
356 عکس
23 ویدیو
0 فایل
-سوداگرِ خیالم‌ و سرمایه‌دارِ هیچ‌ خودمونی تره: @hhhhhan
مشاهده در ایتا
دانلود
بین من و تو چهل زندان بود حیاط به حیاط زندان با پرچم صلحی در دست آمدم تو نبودی.
سال دوم دبیرستان، عاشق دختری به اسم مهتاب شدم. از بچگی باهم هم محله ای بودیم، اما تازگی ها بهش حس پیدا کرده بودم عشق دوران جوانی بود دیگه یادمه وقتی بچه بودیم، چون کسی حاضر نبود باهام فوتبال بازی کنه، مهتاب به جای خاله بازی و لی لی می اومد با من فوتبال بازی میکرد منم همیشه بهش میگفتم خوش به حال شوهرت همیشه ام از مامانش به خاطر اینکار کتک میخورد حالا دیگه مهتاب بزرگ و خانوم شده اسه میرفت، اسه می اومد دیگه نمیتونستیم باهم فوتبال بازی کنیم همیشه احساس میکردم مهتاب هم دوسم داره شاید از همون بچگی میدونستم اگه بخوام برم خواستگاریش، نه نمیگه بعد اینکه سربازی رفتم و کنکور دادم، مامانمو فرستادم بره برام خواستگاری به خاطر اینکه فوتبال کار میکردم، چند سال باید میرفتم یه شهر دیگه پدرش تا فهمید، مخالفت کرد سه سال تموم رفتم و اومدم وقتی دیدم مهتاب واقعا داره آسیب میبینه، یه روز بی خبر ساکمو جمع کردم و با تیم رفتم یه شهر دیگه شاید سال های زیادی طول نکشید تا بشم یه فوتبالیست موفق یه روز که تو خونه نشسته بودم، خبر رسید شهرمون زلزله اومده میگفتن کلی کشته داده وقتی مطمئن شدم خانوادم سالمن بعد چند روز دلم طاقت نیاورد و رفتم شهرمون برای کمک نه برای اینکه بگم ادم خوبیم، انگار دلم رو توی اون شهر جا گذاشتم یه هفته ای موندگار شدم روز اخر که میخواستم بیام، خبر شنیدم که اینجا یکی هست که دیوونه شده میگفتن شوهرش زیر آوار مونده صبح تا شب... تنهایی میخواد آوارو برداره تا شوهرش رو پیدا کنه محلی های اونجا میگفتن ۳۰ روزه که مدام آواز میخونه تا شوهرش جوابش رو بده‌‌ چون رسم داشتن زن برای شوهر آواز میخوند و شوهر هم جواب میداد اگر شوهر یا زن موقع آواز خوندن سکوت میکردن و ادامه نمیدادن، یعنی قهر کردن با همسرشون البته همه میدونستن شوهرش مُرده، ولی اون نمیخواست باور کنه من از سر کنجکاوی با دوستام رفتم کمک تا بتونیم شوهرشو از زیر آوار نجات بدیم امداد رسان های اونجا میگفتن احتمال زنده موندنش صفره از دور زن عاشق پیشه رو که دیدم همونجا ایستادم داشتم با بهت نگاهش میکردم زن عاشق پیشه ی شهر، مهتاب بود انقدر لاغر و نحیف شده بود، که به سختی میشد از اون دختر سرزنده، تشخیصش داد سرگردون میرفت و برمیگشت آواز بلندی سر میداد میگفت اگه شوهرش زنده باشه، قطعا جوابشو میده چون عادت نداشتن باهم قهر کنن نمیدونم چقدر گذشت که داشتم به زن عاشق پیشه نگاه میکردم ولی بالاخره بعد ۳۴ روز تلاش شوهرشو از زیر آوار مُرده کشیدن بیرون همچنان از دور داشتم به مهتاب نگاه میکردم وقتی شوهرش رو روبه روش گذاشتن نگاه مهتاب برای همیشه خاموش شد و دست از آواز خوندن کشید برگشتم، چون نمیخواستم غمشو بیشتر از این ببینم انگار غمش کل سلول های بدنم رو درگیر کرده بود چند سال از اون ماجرا گذشت محلی های اونجا میگفتن هنوز صدای مهتاب میاد که برای شوهرش آواز میخونه تا شاید جوابش رو بده ما تغییر کردیم بزرگ شدیم قسمت هم نشدیم ولی هنوز سر حرفم هستم خوش به حال شوهرت که تورو داشت
حتی یک نفر را نداشتم که باهاش درددل کنم. هیچکس نمیداند من چه حالی دارم،هیچ کس. دلم از تنهایی میپوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می شد. غم انگیز نیست؟ ‌ -سمفونی مردگان
ـ
اَنا!؟ المُذنب الذّی سَتَرتَه. من!؟ گناهکاری‌ که‌‌ گناهش‌ را‌ پوشاندی.
از من فقط خبر داشت همین مثل مردمی که می‌دانند جایی از جهان جنگ است.
‏ساعت ، هزارِ نیمه شب است آنها که درد دارند می دانند تا صبح هزار ساعتِ دیگر مانده.
درست مثل اولین پاکت سیگاری که خریدم میمونی همونقدر عجیب همونقدر دلهره آور همونقدر دلچسب همونقدر اشتباه.
یکیو میشناختم یکیو میخواست بهش نرسید بعد از اون به همه رسید ولی هیچکدومشونو نمیخواست
+ راستی چیشد انقد نسبت بهش بی تفاوت شدی؟ - خسته شدم. + از چی؟! - از جون کندن، از تلاش، از علاقه ای که تهش میرسه به بنبستی‌. + یعنی الان دیگه مهم نیست بودو نبودش؟ - نه. + چقد قاطع، بهت نمیخورد از اون همه علاقه دست بکشی و ادم سردی بشی. - اره بهم نمیخورد، ولی عوض شدم، شدم ادمی که ارزش خودشو برا آدمای زندگیش به هر دلیلی پایین نمیاره. + یعنی الان با بی تفاوتی ارزش خودت بالا رفت؟! - 100% ، من علاقه ای رو گذاشتم کنار که تهش هیچ بود، این یعنی ارزش من. + دلتنگش نمیشی؟! بازم دلت برا روزای قبل تنگ نمیشه؟ - راستشو بگم؟ + آره. - نه، وقتی میزارم کنار همه چیزو باهم میزارم کنار، خاطراتم کم کم داره فراموش میشه و همین الانم اثر زیادی ازش نمونده. -گچپژ
بسيار سال‌ها گذشت تا بفهمم آن که در خيابان می‌گريد از آن که در گورستان می‌گريد بسيار غمگين‌تر است. سال ها گذشت و من از خيابان های بسيار از گورستان های بسيار گذشتم تا فهميدم آن که حتی در خلوت خانه خويش نمی‌تواند بگريد از همه اندوهناک‌ تر است.