هدایت شده از گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲🕷
اسپایدر من😁
تا دیروز افراطی بودند و به همه میگفتن ضد ولایت فقیه، الان میگن باید حجاب رو برداریم خدا اشتباه کرده گفته حجاب !
یاد کدام دیالوگ سریال مختارنامه میفتید؟
#زیباکلام #حجاب
#رائفی_پور
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
سلام بچه ها واقعا ببخشید نمیدونم چرا مطالب به ترتیب نیومده😭
الان شماره گزاری میکنم😊❤️
#خط_شکن
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_نوزده #داوود با عجله به سمت بیمارستان رفتیم.. رسول ر
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_بیست
#رها
چشمام رو باز کردم...
نگاهی به دور و برم کردم..
کجام؟!
٪ آهای... کسی اینجاس؟!
یه اتاق تنگ و تاریک؟!
ته دلم خالی شد😞..
یعنی .. یعنی من الان کجام؟!
اینا کین؟؟
همون کسایی که رسول همیشه میگفت..
یعنی..
یعنی الان رسول کجاس...🙂..
حتما ..
هعی..
داوود ...
خدای من...
بعد از چند دقیقه دو نفر در رو باز کردن...
قوی باش...
نمیزارم اشک منو ببینین!!
طناب های دورم رو باز کردن...
یقه لباسم رو گرفت..
قبلا دیده بودمش..
همونی بود که اون روز گفت به رسول پیغام بدم...
اون شب لعنتی هم بود...
محکم زد تو صورتم..
♧ پاشووو...
یه زن دیگه همراهش بود...
از یقه بلندم کرد...
به طرف در کشید منو...
از همه لاغر تر بودم...
اما تیر اندازی و دفاع شخصی بلدم..
اول باید مطمئن بشم که رسول خبر داره دست کیم...
از در که خارج شدیم.. یه راه رو بود...
هوا خیلی سرد بود...
لباسای منم اون جور که باید گرم نبودن...
میلرزیدم..
جلوتر باز یه در دیگه..
بازش کرد..
همچنان یا هولم میداد.. یا میکشیدنم..
دو تا مبل تک نفره رو به روی هم...
یه میز.. با چایی و انواع اقسام میوه...
چند تا مرد هیکلی که سینا هم جزوشون بود😏
منو انداختن رو زمین...
دستم رو گذاشتم رو زمین ...
که صورتم به زمین نخوره..
دلم نمی خواست حتی ۱ کلمه حرف بزنم...
♡ چرا اونجا؟؟ بشین روی مبل...
به بالای سرمنگاه کردم..
همونی بود که تاحالا چندین بار تو دانشگاه با سینا دیده بودمش..
البته .. به نام ندا...
بعد ها از رسول شنیدم..
شهرزاد ..
هع...
خودش روی یه مبل نشست...
♡ من معمولا عادت ندارم اینجوری از مهمونام پذیرایی کنم...
اما تو فرق داری برام...
جالبه؟!
ن!
اومد جلو..
دستش رو دراز کرد...
حتی به بالای سرم هم نگاه نکردم...
خیلی عصبانی شد..
اشاره کرد ..
از دو طرف بلندم کردن...
دستاشون رو کنار زدم...
خودم به طرف مبل رفتم..
نیشخندی زد..
اشاره کرد که همه برن بیرون...
سیگار؟!
هه.. البته .. از چنین حیوونی بعید نیست...
♡ از بچگی همیشه دوست داشتم...
خاله بازی...
مامان بازی...
بازیای دخترونه!!
که مال این دخترای لوس ..
هع..
از همون بازیایی که تا دو سال پیش میکردی...
اخه میدونی چیه...
من هیچ وقت نتونستم با خواهر یا برادر بازی کنم...
دوستی هم نداشتم...
خواهر هم نداشتم...
یه برادر داشتم..
که...
به لطف برخی دوستان علیه السلام شما..
البته... در دوره های قبل..
برای همیشه از دستش دادم....
هنوز ساکت بودم..
تو صورتش نگا نمیکردم...
با پرویی تمام دستش رو زیر چونم گذاشت..
♡ صورتت چی شده؟؟
اخی... میدونم.. خیلی سخته..
ولی چه میشه کرد...
تو چوب حماقتای اون برادرتو میخوری..
اسمش چی بود؟؟!
آهااا...
رسول!
٪ اسم برادر منو با اون زبون کثیفت نگو!!!
♡ هع .. هع.. بعید نیست..
غیرت زن رو مرد ندیده بودیم...
که به لطف جنابعالی دیدیم...
شما کلا خانوادگی تو توحم این!!!
این زبون درازت رو از همون رسول..
٪ گفتم اسمش رو رو زبونت نیااار
خوابوند توی گوشم..
♡ خودتم خوب میدونی که وقت زیادی نداری...
.. ذره ذره آب شدنتو میبینم!
٪ من نمیزارم اشک منو ببینی..
حسرت التماس من تو دلت میمونه!!!😏😀
♡ خیلی مطمئن نباش..
و اما..
اون داداش رسولت!!
کاری میکنم اشکش دربیاد...
٪ آرزو بر جوانان عیب نیست..
تو پر از عقده ای...
حسودی..
کینه داری...
دلم برات میسوزه..
تو خیلی حقیری😙😏😀..
♡ الهاااام... بیایین اینو جمعش کنید...!!!!!
دو نفر به طرفم اومدن..
یقه لباسمو گرفت...
♡ فک نکن بی خیالت شدم...
این تازه اول بد بختیاته..
به موقعش درست از خجالتت در میام..
٪ تو بهتره نگران خودت باشی..
چون اینقدر عصبانی هستی که میترسم به فردا نکشی!😂
♡ ببرینش.. روی تخت دوم تو اتاق ببندینش...
به موقعش میرسم...
پ.ن دمش گرم... بد جور حالشو گرفت😂!
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست #رها چشمام رو باز کردم... نگاهی به دور و برم کر
رفقا امروز فقط ۱ پارت..
جبران یکنم
🙊✌️🏻 ـ ازسابقیـنباشیـد . .
روےدلـتان،اعمالتانوخواستھهایتانکارکنیدو
سعےکنیـدزیباترینتجملاتمعنوےرابہآنہا
بدھید!🌸📿.
#سابقینبدونحسابواردبھشتمےشوند..
زیرا؛ 👀
ازقبلحسابشانرابادلهاۍزیبایشانتسویہکردهاند🌿"
♥️•↷↭-----------------
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشهادتافـتخارمـا
#خط_شکن
رفقا...
من شنیدم..
میگن حتی اگر ۱ رکعت هم بخونی به نماز شب..
ثواب میبری!!
شاید به قول ما کرمانیا یه خور کم تر😁🖤
اما بازم ثواب😍✨
#فرمانده
هدایت شده از 『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#مَـنِمَــنْ🎐
ما جامعه را مقصر میدانیم
در حالی که که خودمان
"جامعه"هستیم...
#مشتی باشیم . . . !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『حـَلـٓیڣؖ❥』
شماره۷. من هم تا جایی که بتونم روزی چندتا مطلب خوشــــــــــگل 🤩 در مورد نماز اولوقت میزارم.. #خط_
نماز اول وقت
سيره شهدا
🌹شهید مدافع حرمی که به اربابش اقتدا کرد
در وسط عملیات خانطومان و هنگام اذان ظهر به گوشه ای رفت تا برای #نماز_اول_وقت تیمم کند که ترکشی که سالها منتظر او بود بر شاهرگش نشست. به دلیل در تیر رس بودن ، پیکر مطهرش مانند اربابش سه روز بر زمین ماند.
#شهیدحمیدرضااسداللهی
#خط_شکن
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت #پارت_نود_سوم
#نرگس
بعد از به پایان رسیدن جلسه با آقای شهیدی رفتم داخل اتاق بازجویی.
بلیک تا منو دید لبخند ژیگولی تحویلم داد 😒
با اخم کنار دیوار وایسادم .
آقای شهیدی:خوب خانم پاتاکی اینم از عمل به قول ما شما حالا نوبت شماست که حرف بزنید.
بلیک:میخواهم با نرگس تنها باشم ، تنهای تنها ، من فقط با نرگس حرف میزنم !
شهیدی: این خارج از قوانین اینجاست ، بهتره همکاری کنید .
بلیک:همین که گفتم !
نمیدونم آقا محمد چی داخل گوشی به اقای شهیدی گفت که از روی صندلی بلند شد و
شهیدی: باشه ، ولی یادتون باشه الان دیگه بهانه ای نداری .
بعد از اتاق بیرون رفت ، منم رفتم جلوی بلیک نشستم .
بلیک:س..سلام
نرگس:سلام ، خوب ، بگو
بلیک:لطفا بهشون بگو که میکروفن ها و دوربین ها رو خاموش کنن ، اینی که ازت خواستم واقعی هست ، شوخی هم نمیکنم !
به دوربین گوشه اتاق نگاه کردم و با سر علامت دادم که انجام بدن ، بعد چند دقیقه آقا محمد داخل گوشی بهم گفت که
محمد:دوربین ها و میکروفن ها غیر فعاله ، حالا نوبت بلیکه !
نرگس: اینم از این حالا بگو ؟!
بلیک:تو من رو بهتر از همه میشناسی ، کمکم کن !
پ.ن: از نرگس کمک خواست 😳
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
رئیسمونه!!!
ترو خدا !هر کاری میکنم فقط کمکم کن !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
چالش جمله سازی!
حتما بخونید و برای دیگران ارسال کنید 👌🏻✨
1⃣رقم اخر شمارت:
۰.بعداز سال تحویل برای
۱:دودقیقه دیگه برای
۲.بعداز نماز ظهر برای
۳.بعد از نماز مغرب برای
۴.نیمه شعبان برای
۵.روز پدر برای
۶.یک فروردین برای
۷.همین الان برای
۸.فردابرای
۹.بعداز نماز صبح برای
2⃣یکان روز تولدت:
۰.شهید بابکنوری
۱.شهید محمود رضا بیضیایی
۲.شهیدجهادمغنیه
۳.شهید هادی ذوالفقاری
۴.شهید احمد مشلب
۵.شهید مصطفی صدرزاده
۶.شهید قاسم سلیمانی
۷.شهید محسن حججی
۸.شهید حمیدسیاهکالی
۹.شهید علاحسن نجمه
3⃣ماه تولدت:
۱.بیست تا صلوات میفرستم
۲.یه صفحه قران میخونم
۳.دورکعت نماز میخونم
۴.یه سوره حمد میخونم
۵.چهارقل میخونم
۶.سی تا صلوات
۷.پنج تا سوره کوثر
۸.دوصفحه قرآن
۹.پنجاه تا صلوات
۱۰.سه صفحه قران میخونم
۱۱.سوره شمس میخونم
۱۲.زیارت عاشورا میخونم
•{🌙}
شما #نمازشب نخونے
چپ نمیکنے بیفتے توی درّه📛▒
ولی سحرها یه چیزایی میدن
○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○
#استادپناهیان
#امتحانکن
#دلتآروممیگیره
#کمپیننمازشبخوانها🌸•
••
تصویرروبازکنبههمینسادگیهها✌️
#شبتونرویاےحرم💫
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست #رها چشمام رو باز کردم... نگاهی به دور و برم کر
به نام خدا✨🖤
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_بیست_و_یک
#رها
خودمونیم..
ولی بد حالشونو گرفتم😂..
آنقدر شارژ شدم که اصلا وضعیتی که توش هستم رو یادم رفت..
برگشتنی از راهرو قبل نرفتیم..
فقط همون دختری که اسمش الهام بود...
حالا دیگه وقتش بود که خودی نشون بدم..
اول ترسیدم...
هع..
من و ترس؟؟
اما واقعا هراس داشتم..
با دستم ضربه محکمی به گیج گاهش وارد کردم..
پخش زمین شد...
سریع گشتمش..
گوشیشو پیدا کردم...
خدایا..
رمز..
نگاهم به ایکون تماس های اضطراری افتاد...
سریع شماره رسول رو گرفتم...
زنگ خورد...
بوق.. بوق..
جواب بده رسول .. تو رو خدا جواب بده...
$ الو...
٪ الو... رسول😘🙂😰😭
$ رها.... رها.. تو.. تو کجایی
٪ آه...
$ الو رها... رهااا... الو.. جواب بده ..رها.......
..................................
#رسول
کلافه نشسته بودم پای لپ تاپ...
از دست محمد کلافه بودم...
آخه من دلسوز نخوام.....
هعی...
چی دارم میگم...
محمد خیلی حق به گردنم داره..
$ ببینم... شما دوتا کار و زندگی ندارین😠..
& با منی!؟🙁😐؟!
$ هوم😬 .. با شما و ایشون..
□ کار و زندگیمونو به خاطر جنابعالی ول کردیم..
طلب کار هم هستی😳؟!..
$ خب چرا .... ببخشید... دست خودم نیست...
& تونستی ردی پیدا کنی؟؟
$ آخه اینجا دسترسی ندارم.... اصلا.. نمیدونم باید از کجا شروع کنم...
سکوت کردم....
هعی خدا...
گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن..
حوصله جواب دادن نداشتم...
& گوشیت زنگ میخوره رسول!
$ ولش کن..
& رسول شماره ناشناس.. جواب بده...
سریع بر داشتم..
$ الو..
٪ الو.. رسول😘🙂😰😢😭
$ رها.... رها.. تو .. تو کجایی؟؟
بغض گلوم رو گرفت..
چشمام سنگین شد..
صدای حرف زدن دو تا مرد اومد..
٪ اه...
$ الو... رها.. الو.. جواب بده.. رهااا..
کسی جواب نمیداد..
داوود مثل سیر و سرکه می جوشید...
$ ولش کنین نامردااا... رهاااا..
قطع شد...
& دوباره بگیر.. دوباره بگیر... رسول بگیرششش
$ خاموشه...
مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی باشد..
& خط بده... خط رو بنداز رو شبکه ردیابیش کن....
بدو تا از بین نبرده..
سریع وارد سیستم شدم...
نمیشه!!
$ تماس کمتر از ۲۰ ثانیه بوده🙂..
نمیشه ..!
& یعنی چیییی؟؟؟
مگه تو هکر نیستی رسوللللل..
مگه تو مغز تیم نیستی!!!!!!
زود باش...
□ آروم باش داوود..
از اتاق زد بیرون...
حالم بد شد..
نکنه بلائی سرش بیارن...
□ نمیخوای به محمد خبر بدی؟!
$ ن... درگیر کاره...
□ ولی بهتره که بدونه!
$ نیاز نیست امیر...
#عطرنماز 🌸🕋
🌹شهید مصطفی صدرزاده
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.
به نقل از همسر شهید
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲
#خط_شکن
بخش اول سرود | خورشیدِ وجودت دلم رو گرم میکنه_۲۰۲۱_۱۰_۱۵_۱۹_۲۲_۱۷_۵۳۷.mp3
12.97M
💐خودشید وجودت دلمو گرم میکنه
کربلایی سید رضا نریمانی🎤
(جشن امامت امام زمانعج)
هدایت شده از کوچه شهدا 🇵🇸 !
ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
جمیعِ آماجهایِ جلوگهِ جایگاهِ تو،
تو را صدا میزند؛ مثلا امواجِ دریاۍ کشتیها(: 💙'
⸤چـیریـکیـونانـقـلابـی⸣
هدایت شده از کوچه شهدا 🇵🇸 !
ڪوچہ شہــ♥️ـدا ! 🇵🇸
السلام علیک یا صاحبالزمان (عج)
آغاز امامت امام حیّ و حاضر
حجت ابن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداه
را تبریک عرض میکنیم💚🌱
+هم اکنون جمکران دعاگوی همگی(:
قصه جوان زیبارویی که سوریه را به آلمان ترجیح داد
سید محمد مشکوهًْالممالک
در روزهای آخر آبان 96 خبر شهادت یک جوان خوش چهره گیلانی در رسانههای خبری و شبکههای اجتماعی دست به دست شد و نگاه خیلیها را به سمت خودش کشید، کسی از شخصیت و زندگیاش اطلاعی نداشت ولی همین عکسهای کمی متفاوت او را خیلی زود در بین مردم مشهور کرد...
ما هم مثل همه مشتاق آشنایی بیشتر با این شهید عزیز بودیم. البته بابک نوری هریس تفاوت چندانی با سایر شهدای جوان جبهه دفاع از حرم نداشت؛ همه آنها مثل جوانهای ایران زمین هم خوشپوش و خوشچهره بودند و هم شاداب و پر انرژی... به هر حال بابک مرا به همراه بچههای برنامه از آسمان شبکه دو سیما به شهر و دیار خودش دعوت کرده بود. به رشت که رسیدیم، حال و هوای دیار میرزا کوچکخان مثل همیشه خوب و لطیف بود... دلمان میخواست زودتر وارد دنیای بابک شویم و چشممان دست از سر منظرههای آنجا برنمیداشت. گیلان در جبهه دفاع از حریم اسلام هم شرافت و مردانگی و بزرگی خودش را نشان داد؛ درست مثل روزهای دفاع مقدس...
بابک در بوکمال به شهادت رسید؛ در خط پایان گروهک تکفیری داعش... در همان دقایق نخست آشنایی فهمیدیم که مرد روایت ما، با اینکه سن و سال زیادی نداشت، دفاع از اعتقادات و باورهایش را به خیلی چیزها ترجیح داده است... به زندگی در اروپا؛ به خوشیهای دنیا؛ به دغدغههای شخصی و هزار چیز دیگر...
هم بسیجی بود، هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم ورزشکار، هم اهل تفریح و هم جوان و خوشدل و خوشحال... گفتن از همه ویژگیهای او در یک صفحه روزنامه هیچگاه ممکن نبوده و نیست.... ما به قدر ماندن در تاریخ، شهیدمان را معرفی میکنیم...
پرسهزدن در کوچه و پس کوچههای دل پسر کوچک خانواده نوری حال و هوای قشنگی به ما داد... به قول معروف به ظاهرش میرسید ولی از باطناش غافل نبود؛ دوست و رفیق هم زیاد داشت، از همه اقشار جامعه.
مشارکت در فعالیتهای اجتماعی و عامالمنفعه مثل هلال احمر و نظایر آن یکی دیگر از درخششهای زندگی شهید بابک نوری است، جالب اینجاست که در زمان حیاتش، خانواده اطلاعی از این حرفها و گفتنیها نداشتند.
🕊🥀🕊🥀🕊
سلام بر همه عزیزان. 🌿🖇💕
صبحتون به خیر و شادی. 🌿🖇💕
انشالله در پناه شهدا باشید 🌿🖇💕
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست
#سرباز_مهدی_عج🌻🌻🌻🌻