『حـَلـٓیڣؖ❥』
انسان آزاد است و نشانه بدیهی آن اختیار است😊🌱 #خط_شکن #آزادیمعنوی
خب حالا چرا انسان باید آزاد باشه؟😊
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
آزادی برای انسان یک امر فطری...
امر فطری یعنی اصلا از اول خلقتش آزاد بوده..
حالا اینکه چرا آزاده....
چون انسان برتر مخلوقات خداست...
آزادی یعنی حق انتخاب بین ترک .. یا انجام کاری..
ما آزادیم...
آزادیم نماز نخونیم..
آزادیم روزه نگیریم...
خدا گفته انتخاب کن...
نماز بخونی... میری بهشت..
نماز نخونی .. جات جهنمه...
بین این دوتا تو آزادی انتخاب کنی...
تو میتونی یه فردی رو به قتل برسونی..
میتونی هم از این کار اجتناب کنی...
خدا راه درست و غلط رو نشون میده!!!
بعد ما توی انتخاب آزادیم...
اما باید انتخابمونو با مجازات و عاقبتش قبول کنیم!!!
#فرمانده
سوال رو اینطوری هم میشد پرسید...
چرا خدا انسان رو مجبور خلق نکرد؟
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سوال رو اینطوری هم میشد پرسید... چرا خدا انسان رو مجبور خلق نکرد؟ #خط_شکن #آزادیمعنوی
و اما پاسخ😊
دلیل های زیادی میشه ذکر کرد...
اما من اینجا فقط به۳مورداشارهمیکنم
۱:لازمهیبروزاستعدادها 👩🏻🎨🦋
انسان یکسری استعدادبالقوه داره...
بالقوه یعنی چی؟
ذخیرهشده🙃
اگر آزادی نباشه انسان نمیتونه اون استعدادهایبالقوه رو بالفعل کنه😄💗
بالفعلیعنیچی؟
یعنی شکوفا کردن
عملی کردن
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
و اما پاسخ😊 دلیل های زیادی میشه ذکر کرد... اما من اینجا فقط به۳مورداشارهمیکنم ۱:لازمهیبروز
دو 🍂
رسیدنبهکمالدرنزاعبینحقوباطل
یکم جمله سنگین بود😅
مثال بزنم...
مثلا یه نفر دزد خیلی ماهری بوده🤪
میافته زندان😩
اونم سلول انفرادی...
توبه هم نکرده...
بعد ۵ سال که آزاد میشه میپرسن الان شما چند وقته دزدی نکردی؟
میگه ۵ ساله توفیق دزدی نداشتم😂
یعنی اصلا نمیتونسته دزدی کنه...
چیزی نبوده این بخواد بدزده😂
آیا این دزدی نکردن ارزشمنده؟
معلومه نه
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
دو 🍂 رسیدنبهکمالدرنزاعبینحقوباطل یکم جمله سنگین بود😅 مثال بزنم... مثلا یه نفر دزد خیلی م
اگه ما مجبور بودیم به کار خوب کردن
که دیگه خدا جهنم رو برا چی ساخت😂
باید انسان وسوسه بشه👿
تو دوراهی گیر کنه...
و بعد راه درست رو انتخاب کنه😍
اینه که ارزشمنده💎😇
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
اگه ما مجبور بودیم به کار خوب کردن که دیگه خدا جهنم رو برا چی ساخت😂 باید انسان وسوسه بشه👿 تو دوراه
و اما سومی 😍
عدمامکانتحمیلبرخیگزارههابهانسانمانندمحبت،عقیدهو...
شما نمیتونی هیچ وقت کسی رو مجبور کنی یه نفر رو به زور دوست داشته باشه😳💔
امکان نداره به زور یک عقیده رو به به نفر القا کنی....
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
و اما سومی 😍 عدمامکانتحمیلبرخیگزارههابهانسانمانندمحبت،عقیدهو... شما نمیتونی هیچ وقت ک
این سه تا دلیل برای اینکه انسان باید آزاد باشه😊❤️
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
سوال بعدی...
آزادیمطلقاستیامقید؟
اونایی که میگن آزادی مطلقه اگزیستانسیالیسمها هستند...
که خب کسی بهشون اهمیت نمیده😂
اسلاموسایرمکاتبغربیمعتقدندآزادیمقیده
یعنی حد و حدودی داره😊🌹
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سوال بعدی... آزادیمطلقاستیامقید؟ اونایی که میگن آزادی مطلقه اگزیستانسیالیسمها هستند... که خب
حدآزادیچیست؟
اسلام میگه: کرامتذاتیخودانسان😊
مثلا شما اگه تو خونه تنها باشی میای شبیه حیوانات غذا بخوری؟!😳🤢
خب معلومه نه
میگه چرا کسی نیستش که از کی خجالت میکشی؟🤨
کرامتوعزتذاتیانسانایناجازهرونمیده🙂🌱
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
بچهها اینجا نظریه غرب هم هست اما چون یکم سنگینه من فقط اسلام رو گفتم❤️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
حدآزادیچیست؟ اسلام میگه: کرامتذاتیخودانسان😊 مثلا شما اگه تو خونه تنها باشی میای شبیه حیوانات غ
خب حالا
لوازمرشدانسانچیست؟
برای اینکه انسان رشد کنه بایدیهعواملیباشه 🙂
و یهعواملینباشه 🙂❌
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
خب حالا لوازمرشدانسانچیست؟ برای اینکه انسان رشد کنه بایدیهعواملیباشه 🙂 و یهعواملینباشه 🙂❌
اون عاملی که بایدباشه...
تربیت هست😊
بدیهیهست اگه تربیت نباشه انسان نمیتونه رشد کنه❤️
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
اون عاملی که بایدباشه... تربیت هست😊 بدیهیهست اگه تربیت نباشه انسان نمیتونه رشد کنه❤️ #خط_شکن #آز
خب من تربیت دارم...
امااصلحیاتنبایدبهخطربیافته 😊
یعنی امنیت
که بهش خیلی اشاره کردین توضیح اضافه نمیدم❤️
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
خب من تربیت دارم... امااصلحیاتنبایدبهخطربیافته 😊 یعنی امنیت که بهش خیلی اشاره کردین توضیح ا
برای اینکه بتونیم رشد کنیم به یه چیز دیگه هم نیاز داریم...
آزادی ❤️🕊
حالا باید معنا و حقیقت آزادی رو بدونیم🤓
و انواع آزادی...
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
『حـَلـٓیڣؖ❥』
برای اینکه بتونیم رشد کنیم به یه چیز دیگه هم نیاز داریم... آزادی ❤️🕊 حالا باید معنا و حقیقت آزادی
آزادییعنینبودنمانعدرراهرشدخویش😊
انسان مرکب هست...
#خط_شکن
#آزادیمعنوی
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_بیستم
#محمد
صبح ساعت ۶ از خونه بیرون زدم و با آرامش به سایت رفتم .
امروز باید پرونده کامل رکس ، که رسول داشت آماده میکرد رو برای آقای عبدی ببرم .
ساعت ۷ صبح بود که رسول و نرجس خانم از راه رسیدن.
رسول خیلی وقت شناس بود و دقیقا ساعت ۷ میومد سر کار و تمام فعالیت هاش رو به موقع انجام میداد .
در اتاق زده شد و با ورود رسول از فکر خارج شدم .
رسول:سلام آقا محمد صبح به خیر
محمد:سلام رسول چطوری ؟
رسول:شیرم
محمد:خوب؟
رسول:آقا این پرونده کامل فعالیت های رکس .
محمد: کامل کامل ؟
رسول:از وقتی به دنیا اومده ، کامل کامل.
محمد:این بود شیر بودنت !؟
رسول:نه آقا ! دیشب با نرجس و نرگس خانم یه چیزایی پیدا کردیم .
محمد:خوب ؟
رسول: رکس داخل سفارت انگلیس در ایران یه جاسوس داره ، بخاطر این اومده ایران که اطلاعات رو از جاسوسش بگیره.
محمد:خوب چرا جاسوسش نمیره انگلیس ؟
رسول:چون بهش مشکوک شدیم چند بار .
محمد:کی هست !؟
رسول:...........
#عبدی
محمد داخل اومد و تمام اتفاق هارو برام توضیح داد .
عبدی: داستان تازه شروع شده.....
محمد: بله آقا،،،،، ۱۰۰ درصد .
عبدی:خوب ، جاسوس های ما هم هستن ، بفرست داخل زمین بازی .
محمد:چطوری آقا !؟
عبدی:برای گرفتن ویزا ، شاید هم در نقش کارمند جدید !
محمد: درسته !
عبدی:خوب ، محمد مرخصی ، برو .
محمد:با اجازه آقا .
پ.ن: رسول بچه خوفیه 😳😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
یه ماشین از پشت کوبید بهم !!!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
بریم داخل کانال ناشناس ها و پیام های شما عزیزان رو بعد از یک ماه جواب بدیم 😂❤️✨
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_هشت #رها بعد از کلی خرید واسه مهمونی امشب .. و م
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_شصت_نه
#رها
؛Z معلومه این همه مدت کجایی؟؟؟ میدونی چقدر نگرانت بودم... چقدر برات گریه کردیم؟؟؟
بعد تو دیگه هیچ کس اون آدم سابقش نشد..
با تو ام...
جواب منو بده...
خیلی دلتنگتم...
$ اونی که خیلی وقته منتظرشی رو میبینی..
؛Z کی رو؟؟؟ کی ؟؟؟
جواب بده....
رسولللللللللل...
کجا میری؟؟؟
نروووو ... منو تنها نزار....
رسول....
؛Z هووو...هوو..😓...
& چی شد رها؟؟؟
$ مامان خوبی؟؟؟
؛Z هیش... هوف.. خوبم.. هیسسس.. درسا بیدار میشه...
& آب بخور🥛
............................................................
€ همه چی امادس دیگه؟؟
¥ بله آقا.. خیالتون راحت!
€ سردار؟؟
¥ همه مهمونا تشریف آوردن... سالن اجلاس منتظرن...
€ خوبه.. رها خانم... ن... ببخشید..
؛Z راحت باشید آقا محمد...
€ شما آماده اید؟؟
؛Z بله...
استرس داشتم..
ن به خاطر مراسم...
ن...
حس میکردم... یه چیزی گم کردم...
از دیشب که رسول اومد به خوابم ...
خیلی دل نگرانم....
؛Z بسم الله الرحمن الرحیم...
ولاتحسبن الذین قتلو فیسبیل الله اموات بل احیاء عند ربهم یرزقون
(آیه ۱۶۹_سوره ال عمران_صفحه۷۲_جزء ۴)
هرگز آنان را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار... که آنان زنده اند و نزده پروردگارشان روزی ویژه دارند....
کبوتران مهاجر پیمبران امید...
شکوه خلقت عالم صنوبران شهید..
شما ز غربت و وحشت امانمان دادید..
حریم امن خدا را نشانمان دادید...
کبوترانی که رفتند تا فراز آسمان ها...
پرواز کردن تا رسیدن به قله...
پرواز کردند تا فراز امنیت🌸
رفتند تا بمانند مردم .. در آسایش و آرامش...
و دوستان بدانند..
طبق آنچه که خداوند در آیه فرمود...
شهدا زنده اند!!!
و این برای خانواده های شهدا .. یقین است..
ما یقین داریم ... برادران و پدران .. و مادران شهید و شهیده این سرزمین زنده اند...
در سختی و مشکلات .. یاریگر خانواده اشان ..
و یاریگر کشورشان.. و یاری گر مردمی.. که به خاطر عشق به آنها جان را فدا کردند هستند...
و قسم به آفتاب... که آنها لحظه ای ما را تنها نگذاشته.. نمیگذارند و نخواهند گذاشت...
مکن تحدیدم از کشتن... که من.. تشنه زارم به خون خویشتن...
دشمنان بدانند..
از دادن جان واهمه نخواهیم داشت...
و تا پای جان..
و تا آخرین قطره خون...
حافظ آرامش و امنیت این خاک خواهیم ماند...
چرا که حضرت امام فرمود..
بکشید مارا .. ملت ما بیدار تر میشود....
از سن پایین اومدم...
جای خالی رسول رو حس نمیکردم...
چون کنارم بود...
بین جمعیت دنبال گمشده خودم میگشتم...
دنبال رسول..
دنبال نشونه ای که توی خواب رسول بهم گفت میگشتم...
با صدای محمد به خودم اومدم...
€ زینب خانم... اگه میشه بعد از اتماممراسم .. بیایید اتاق من..
؛Z چشم.. حتما...
€ ممنون....
مراسم تموم شد...
من و داوود و محمد ..
توی یه ماشین...
و آقا سعید و بقیه بچه های تیم..
با ماشین دیگه برگشتیم اداره..
فاصله سالن اجلاس تا سایت زیاد نبود...
اما به خاطر امنیت بیشتر با ماشین اومدیم...
...............................................
؛Z من در خدمتم..
از پشت میزش پا شد..
روی صندلی رو به روی من نشست..
سرش پایین بود..
€ زینب خانم.. چیزی که میخوام بهتون بگم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت_نه #رها ؛Z معلومه این همه مدت کجایی؟؟؟ میدونی چ
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_هفتاد
#رها
€ زینب خانم راستش چیزی که میخوام بهتون بگم .. توی انتخابش ازادتون میزارم...
ن دستوره.. ن حکم...
هرجور که خودت صلاح بدونی میتونی عمل کنی..
؛Z بگید آقا... چیزی شده؟؟ موضوع چیه؟¿
€ اگه .. سردار .. همون سال که .. رسول جان شهید شد.. رضایت نداده بود... قطعا شهرزاد رئوف هم .. مثل برادرش ... اعدام میشد...
اما ... به خاطر .. همکاری هایی که با ما انجام داده... حبس ابد گرفت...
؛Z نمیخوام راجبش بشنوم... ببخشید..
پاشدم که از اتاق بیام بیرون...
€ رهاااا خانم.. رها جان.. حرف هام رو گوش بده.. بعد اگه نخواستی قبول نکن... یه دقیقه بشین
؛Zمن از شنیدن اسم این آدمم.... چشم..
€ بعد از دستگیریش.. زمان زیادی نگذشت که ...
فهمیدیم سرطان ریه داره....
حالش اصلا خوب نیست...
از لحاظ روحی مشکل جدی داره...
به حدی که... گزارش شده .. موهاش سفید شد..
ببین.. من میدونم که اون قاتل رسول!..
من خودم توی این ۱۴ سال.. فقط ۲ بار..
اونم .. برای گرفتن اطلاعات.. همون اوایل سراغش رفتم...
حالش خیلیییی.. بده..
ساده بگم... آخر عمرش... داره میمیره...
تنها خواستش اینه که تو رو ببینه...
؛Z آقا من..
€ تو مجبور نیستی قبول کنی...
اصلا.. اصلا میتونی جواب ندی...
من توی این انتخاب .. تنهات میزارم...
فقط همینو بدون که نفس هاش به شماره افتاده..
به زور دستگاه زندس...
؛Z اگه به من میگفتید.. جونتو بده.. می دادم..
اما از من نخواهید .. کسی رو ملاقات کنم..
که عامل تمام اشک های منه!!!
عامل تمام ناراحتی های داووده...
عامل کشته شدن پاره تنمه🙂..
عامل سوالای بدون جواب درسا است...
.....
ببخشید... عذر میخوام...
از اتاق بیرون اومدم...
حالم خوب نبود...
نشستم پای سیستم...
دنبال پیدا کردن ای پی چند تا سیستم...
و پیدا کردن یه آدرس ایمیل که مربوط به پرونده جدید بود...
دفتر رسول رو از کشو در آوردم...
یکی از صفحاتش رو باز کردم...
توی اون دفتر.. تقریبا تمام اتفاقات روز..
تمام حرف های خودم و خودش..
و تمام کار هاش رو از زبون خودش نوشته بود...
با خوندن تک تک خاطره هام ...
کلی ذوق میکردم ... و ... دل گیر میشدم...
این خاطره مربوط ب بعد از آخرین دیدار بود...
(از زبون رسول توی دفترش)
سوار ماشین شدیم...
بچه ها همه آماده بودن..
سوار ون شدیم و به سمت مرز حرکت کردیم..
خیلی خوابم گرفته بود.. بچه ها هم فاز شوخی برداشته بودن😅
چشمام رو بستم شاید بتونم بخوابم..
یه حسی بهم میگفت..
توی این رفتن .. برگشتی نیست..
هع.... خوابشو دیدم..
به خودش که روم نشداا😂✨
ولی... دلم واسه دیوونه بازیامون خیلی تنگ میشه😂
---
خندم گرفت..
✨گوشیم زنگ خورد..
؛Z الو... الو...
کسی جواب نداد...
کار هام رو که انجام دادم...
از سایت بیرون اومدم...
حس میکردم کسی دنبالمه...
اما هرچی که به دور و برم نگاه کردم چیزی نفهمیدم...
داوود باید سایت میموند..
رفتم خونه تا برای عصر آماده بشم...
خستگی کار .. باید از تنم در میرفت...
پ.ن 😍😅ایه قرآن 😍✨ متن رها...
عاقبت شهرزاد رئوف😏
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
حس میکنم کسی دنبالمه):
یادش به خیر...
میرسه به نازگل خانم😍
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_هفتاد #رها € زینب خانم راستش چیزی که میخوام بهتون بگم
https://harfeto.timefriend.net/16371636960112
💝✨من از متن رها خیلی خوشم اومد...
حماسی بود... خوراک من😍😁
😉🌷شما نظرتون چیه؟¿
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_شصت #رسول خسته برگشتم خونه.... ذهنم خیلی در گیر بود.
.آخر این پارت و اول پارت بعد رو بخونید...
در واقع تمام حرف های رسول مربوط به چیزی که توی دفترش بوده...
و از نگاه رسول بوده تقریبا..
ن از زبانش