پارت هشتاد و هشت
رمان عشق وطن شهادت
#رسول
+ سلام آقا.....تو راهم....
- سلام رسول جان....کی میرسی؟؟؟؟
+ آقا تا یه ربع دیگه اونجام...
- باشه ولی دیر نکنیا....عروس خانم منتظره...
+ آقااااا
آقای عبدی هم با ما شوخیش گرفته
خندید و گفت
- منتظرتیم....
پوفی کردم....
رسیدم پشت چراغ قرمز.....
ترافیک های تهران آدمو کلافه میکنه.....
گوشیم دوباره زنگ خورد....
امیر بود....
+ زنگ زدی باز منو دست بندازی؟؟؟
¥ علیک سلام شاداماد عصبی.....
نه نمیخوام دستت بندازم....
فقط خواستم بپرسم شما گل خریدی؟؟؟؟
+ گل دیگه برای چی؟؟؟؟
¥ ببخشیدا عقد منه یادم رفته برای عروس گل بخرم....
آخه کدوم آدمی تو دنیا موقع عقدش گل نمیخره...
که تو دومیش باشی....
+ خب حالا... الان پشت چراغ قرمزم....از اینجا چند شاخه میخرم....
¥ میترسم تو خرج بیفتی....
+ نه بابا زیاد گرون نیست... مجبورم دیگه....
¥ رسول تو حالت خوبه؟؟؟؟ از سر چهارراه میخوای گل بخری؟؟؟
+ آره مگه چشه؟؟؟
¥ چش نیست ابروعه....
من کاری باهات دیگه ندارم....
خودت میدونی و آقای عبدی....
و تماس رو قطع کرد....
براش پیام فرستادم و گفتم....
+ وقت دنیا رو میگیری با این حرص خوردنات....
چراغ بالاخره سبز شد و حرکت کردم
یکم که جلوتر رفتم....
چشمم به گلفروشی افتاد...
راهنما زدم و کنار خیابون واستادم....
ماشین و خاموش کردمو پیاده شدم و به طرف مغازه رفتم...
+ سلام آقا خسته نباشید...
$ سلام ممنونم....در خدمتم....
+ راستش... من امروز عقدمه....برای عروس خانم دسته گل ویژه میخواستم
$ به به شاداماد....حتما...
رفت و مشغول شد....
گفت..
$ بفرمایید....هرگلی که میپسندید و به من بگید درستش کنم...
+ همه گل ها زیبان... به سلیقه خودتون درست کنید...
$ عروس خانم چه گلی رو بیشتر دوست دارن؟؟؟
+ ایشون هم با من هم عقیده هستند
لبخندی زد و گفت
$ ماشالا.....چه تفاهمی.....
+ فقط من یکم عجله دارم....داره دیر میشه....
$ به روی چشم....
مشغول کارش شد.....
امیر پیام داده بود
بازش کردم
نوشته....
¥ راستی رسول گل رز آبی برنداری ها....خوشش نمیاد....حواست باشه...
+ آقا ببخشید... میشه لطفاً تعداد شاخه های رز آبی رو بیشتر کنید...
$ چشم هرچی شما امر بفرماید
+ ممنونم....
از کارم خندم گرفته بود...
کارش تقریبا ده دقیقه طول کشید
دسته گل بی نظری شده بود....
کارتمو از جیبم درآوردم و به طرفش گرفتم....
+ راستی چقدر شد؟؟؟
$ دسته گل ویژه براتون درست کردم
میشه ۵۸۰ هزار تومن....البته با تخفیف....
رمزتون؟؟؟؟؟
+ ۷۳۶۰
چه خبره؟؟؟ ۵۸۰ با تخفیف؟؟؟؟
نگاهی به دسته گل کردم
واقعا تو ۵۸۰ تومن می ارزی؟؟؟؟؟؟
+ ممنون آقا
$ خواهش میکنم....انشالا خوشبخت بشید
خوشبخت چی آخه؟؟؟؟
وای چقدر دلم داره میسوزه برای اون من این دسته گل رو خریدم....
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پارت هشتاد و هشت رمان عشق وطن شهادت #رسول + سلام آقا.....تو راهم.... - سلام رسول جان....کی میرسی؟؟؟؟
😐من اگه جای اون دختره بودم تا میخورد میزدمش😂❤️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پارت هشتاد و هشت رمان عشق وطن شهادت #رسول + سلام آقا.....تو راهم.... - سلام رسول جان....کی میرسی؟؟؟؟
قشنگ بود اما..
کاش ادامه داشت..
رمان هاتون قشنگه فقط رمان هاتون درمورد بلاهایی که سر رسول میارن بزارید..اخه خنده داره😅😅🤣😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور بازیگران سریال گاندو در ستاد اجرایی فرمان حضرت امام و تزریق داوطلبانه واکسن ایرانی کووبرکت
#شینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم لب دیوار عشقمو ببینم 😂😂👌🏻👌🏻
-چه عشقیم داره 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+آمدم روی دیوار عشقمو ببینم 😂👌🏻
عجب عشقی🤤😍😍
کپی با ذکر منبع
هدایت شده از در گوشیاتون:|•
سلام
لطفا همه ی رمان ها رو از پارت یک سنجاق کنین که اعضای جدید بدونن پارت یکش یکش کجاست
___
سلام
جستجو کنید میبینید
#شینا
هدایت شده از در گوشیاتون:|•
لوس ترین رمانی که خوندم رمان پرواز تا امنیت هستش
والا این خیلییییییییییی لوس تر از اونی هستش که شما ها بهش می گفتین لوس
بعد یه چیز دیگه چقدر تو تایپ کردن رمان ها غلط تایپی دارین یکم حواستون باشه این فقط یه تذکر بود 😊
_
درک خیلی خوبه😐👌:/
#شینا
هدایت شده از در گوشیاتون:|•
:🌍🌏 این دوتا متفاوتن
__
با نویسنده ی رمان لوس نسبتی ندارین احیاناً😂😐
#شینا
⸤•﷽•''⸣
مٰـاراهمــدموهمرڪابِسفــرهاۍشـاموعراقش بگــردان:)💛
ـ
•تاریخ شروع فعالیت:
۱۴۰۰/۱/۱۴
.اِرتباط؛ ناشناس⇩'
https://payamenashenas.ir/%20%D8%A7%D8%B2%20%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B8%20%D8%B1%D9%88%D8%AD%DB%92%20!
شروط ⇩'
@shorot27
تبادل با خادم کانال⇩'
@Solymani313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحت تاثیر حرفای خودم😐😂
#شینا
عاللللللیع😍🥺🖤🖤🖤🖤🖤🍁🤨😇💔💔💔☹♥️
________
عاللللللیع♥️
__________
وا یعنی چی جستجو کنید ببینید
شما باید به حرف اعضاتون احترام بزارید و سعی کنید عملیش کنید😒
___________
دقیقا چی عالی؟:/😐❤️😂
اینو مدیر باید پاسخگو باشن
#شینا
پارت هشتاد و نه
رمان عشق وطن شهادت
#تارک
+ ببین من آدرس خونه رسول و عموی شایلین میخوام..
$ آخه نمیشه دنبالشون راه بیفتم....
یجورایی بهم شک کردن
+ من نمیدونم.....من آدرسشونو میخوام.....
$ خیل خب....
+ این جوابه که به من میگی؟؟؟؟
$ تا کی وقت دارم....
+ تا آخر هفته
$ تا آخر هفته؟؟؟؟؟؟
من هم آدرسشونو پیدا کنم
هم یاسمنو....؟؟؟؟
+ بله....همین که گفتم
این موارد رو آخر هفته ساعت ۱۲ شب ازت میخوام...
و تماس رو قطع کردم....
اون دختره کیه؟؟؟؟
کی رو میخوان بفرستن اینجا....
این دختر تا الان کجا بودن که تازه پیداش شده
از زندانشون اوردن
به احتمال زیاد باید یاسمن باشه
یعنی یاسمن دستگیر شده؟؟؟
گاف داده؟؟؟
نمیشد هیچ حدس قطعی ای زد
باید منتظر بمونیم....
آقای عبدی افرادتو بفرست بببین چه بلایی سرشون میارم.....
رو مبل ولو شدم و شبکه بی بی سی رو زدم....
اصلا نمی فهمیدم چی میگن
فکرم خیلی مشغول بود.....
صدای زنگ بلند شد....
یکی دستشو گذاشته بود رو زنگو خیال نداشت بیخیال بشه
همزمان هم محکم در میزد....
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم
همینکه در رو باز کردم
مشت محکمی خورد تو صورتم
تلو تلو خوردم....
عوضی........
£ تو به چه حقی خواهر منو سیاه و کبود نصفه شبی از خونش انداختی بیرون؟؟؟؟
پوزخندی زدم
+ خونش؟؟؟؟
+ تا اونجایی که میدونم خواهرت کلفت خونم بوده....
£ میکشمت آشغال.....( بچه ها مجبورم مودبانه تر بنویسم.....وگرنه اونا باهم اینجوری حرف نمیزنن....)
به طرفم حمله کرد و یقمو گرفت
چسبوندم به دیوار....
هیچ حرکتی نمیزدم
و این بیشتر عصبیش می کرد....
دستشو مشت کرد و زد تو صورتم....
هلش دادم و روش خیمه زدم....
مشتام محکم رو صورتش مینشست.....
صورتش خونی و سیاه شده بود....
از روش بلند شدم و رو صورتش تف کردم....
یه لگد به پهلوش زدم
و به سمت آشپزخونه رفتم....
بطری آبو برداشتم
و یک نفس سر کشیدم
خواستم در یخچال رو باز کنم
که بطری رو بزارم سرجاش
یهو یه چیز محکمی از پشت خورد تو سرم....
چشمام سیاهی رفتو.......
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین
『حـَلـٓیڣؖ❥』
لوس ترین رمانی که خوندم رمان پرواز تا امنیت هستش والا این خیلییییییییییی لوس تر از اونی هستش که شما
😂❤️ببین ما کلا تو کار رمانای لوسیم😂😂😂
ولی بچه ها من از نویسنده پرواز تا امنیت پرسیدم... گفته که این خواهر و برادر بازیا جمع میشه...
و بیشترش میشه از زبان رسول توی اداره😄❤️ در همین اتفاقات... دیگه ادامش رو نگفت😑
پارت نود
رمان عشق وطن شهادت
#محمد
منتظر تو اتاق عقد نشسته بودیم...
نگاهی بهش کردم...
قیافش آویزون بود....
با این که براش توضیح هم داده بودم ولی بازم....
دو تاشون هم که لجباز و اهل کل کل
+ امیر؟؟؟
¥ جانم آقا؟؟؟
+ کی میرسه؟؟؟ کلی کار داریما.....
¥ آقا رفته گل بخره....
+ گل؟؟؟؟
تعجب کردم....
رسول که راضی نبود.... حالا رفته گل بگیره؟؟؟؟
+ بهش بگو نمیخواد ما خودمون گرفتیم.....فقط زود بیاد
¥ بهش گفتم....ولی گوش نداد...گفت خودم باید یه دسته گل بخرم....
+ عجبببببب
...
......
........
$ آقا محمد؟؟؟
+ بله؟؟؟
$ بابام میاد؟؟؟؟
+ نه.....
اشک تو چشماش جمع شد....
$ پس کی امضا میکنه؟؟؟
+ من...
$ شما؟؟؟؟ نمیشه که باید پدر دختر امضا کنه
+ فعلا برای یه مدتی حضانتتو گرفتم....
$ چرا؟؟؟
+ دیگه خیلی داری سوال میپرسی.....ساکت بشین ببینم این آقا داماد کجاست....
گوشیمو در آوردم که بهش زنگ بزنم
که صدای زنگ دفتر بلند شد
بالاخره آقا رسید....
¢ سلام آقا ببخشید ترافیک بود.....
¥ رسول..... چه دسته گل قشنگی...ولی...
رسول کنار من ایستاده بود و امیر بهمون نزدیک شد و آروم گفت
¥ رسوووولل.....
مگه نگفتم رز آبی نگیرررر.....
¢ این که همش رز آبی نیست.... ترکیبیه....
¥ از بیستا شاخه ۱۴ تاش آبیه....
¢ سلیقه فروشنده است
¥ سلیقه اونه....یا سلیقه کرم وجودت؟؟؟؟
+ بسه بچه ها....
رسول برو بشین زودتر تموم شه بریم...
کلی کار داریم...
رسول به سمتش رفت و دسته گل رو بهش داد
و کنارش نشست....
جفتشون اخم کرده بودن....
عاقد گفت
~ دخترم چیزی شده؟؟؟؟
باید لحظه عقد لبخند بزنید شاد باشید
اخم نکنید شعون نداره عزیزانم....
بخندید....
بهشون اشاره کردم لبخند بزنن....
با اکراه دسته گل رو گذاشت رو میز و خم شد به رسول یچیزی گفت
که رسول خندش گرفت
و خودش فقط حرص میخورد
~ خب شناسنامه هاشون رو بدین به من تا شروع کنم
آقای عبدی از جاش بلند شد و به سمت عاقد رفت....
شناسنامه ها رو به عاقد داد....
~ پدر عروس خانم کی میرسن؟؟؟
+ حضانت عروس خانم با منه....
~ حضانت نامه همراهتونه؟؟؟
+ بله.....
از کیف حضانت نامه رو برداشته...
و به عاقد دادم....
عینکشو رو چشاش جابه جا کرد و مشغول بررسی شد....
برگشتم سمتشون باز اخم کرده بودن
به سمتشون رفتم و آروم گفتم
+ اگه دلتون نمیخواد تنبیه بشید....درست و حسابی خیلی عادی بشینید سرجاتون و اخماتونو باز کنید
یه ذره هم لبخند بزنید بد نیستا.....
برگشتم و سرجام نشستم....
~ آقای عبدی اجازه دارم شروع کنم؟؟؟؟
• خواهش میکنم بفرمایید
~ بسم الله الرحمن الرحیم.....
نویسنده ثمین فضلی پور
لایک یادت نره
لطفاً حمایت کنین