eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
277 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله رحمان رحیم پارت دو -ولی... +ولی چی آقای دکتر؟ -سیتی اسکن نشون میده دوتا از دنده هاش شکسته و احتمال آسیب به نخاء هم وجود داره زخم های کوچیک و بزرگ بدنش از جمله ترکشی که نزدیک قلبش خورده کار مارو سخت کرده،به هیچ وجه نباید اتفاقی براش بیوفته چون با کوچک ترین آسیب جونشو از دست میده! +آقای دکتر چند درصد احتمال سالم موندنش هست؟میشه کاری کرد؟😱😞😢 -اگه جون سالم به در ببره یا از کمر فلج میشه یا اگه آسیب بیشتر باشه سدمه بیشتری از جمله فلج شدن یکی یکی حس ها و یا فلجی کامل در یک زمان رخ میده کم کمش از کمر به مدت چند روز ، چند هفته،چند ماه یا حتی چند سال و یا تا آخر عمر از کمر فلج شه خلاصه کنم احتمال زنده موندن 1%هستش ¢یا خدا خودت به داد داوود برس 😭😭😱😢😞 -ما همه ی تلاشمون رو می کنیم بقیش یعنی کلش دست خداست 🤲🏻فعلا با اجازتون ¢آقا ی دکتر نمیشه ببینیمش؟🤕🙁 -نه فعلا باید کما بمونه الان حالش خوبه ولی از اینجا بیرون ممکنه اتفاقی براش بیوفته! محمد: جلو در اتاقش نشسته بودم،منتظر بودم که اجازه بدن برم ببینمش 😔😢هیچی نمیشنیدم فکرم فقط پیش داوود بود چشم خورد به در بخش که سعید ازش داخل شد : +سلام آقا محمد سلام تقربا بیصدایی کردم -چیزی شده سعید؟ +آقا مهرداد کریمی رو پیدا کردیم همون که... حرفشو قط کرد -همون که چی؟ +آقا یادتون نیست؟همون که اون شب اون بمب رو گذاشته بود تو خونه باغی! حالا یادم اومد انقدر فکرم درگیر داوود بود که کلا کریمی رو یادم رفته بود -اها یادم اومد،خوب کجاست؟ +آقا بچه های ما تو قشم گفتن کسی با مشخصات کریمی تو بازار پیدا شده و عکس اون مرد با عکس کریمی هم خونی داره طبق چیزی که ما فهمیدیم میخواد سه روز دیگه با لنج فرار کنه عراق و از اونجا بره آمریکا -با نیروی انتظامی قشم و نیروی دریایی حماهنگ کنین با تعدادی از نیرو ها بریم قشم +چشم آقا...راستی داوود چی میشه؟ -فرشید و رسول و آقای عبدی و حسین هستن +چشم آقا -راستی قبل رفتن تمامی پرستارایی که از داوود مراقبت میکنن رو چک کن سابقه مادر و پدر و تمامی چیزها فهمیدی؟ +(خنگم؟😐)بله آقا فهمیدم😁 سعید رفت کارارو راستو ریست کنه روز دست گیری: راوی: وضیعت داوود فرقی نکرده بود محمد و سعید رفته بودن قشم برای دست گیری ولی محمد روحشم خبر نداشت وقتی برمیگرده چه اتفاقی افتاده! محمد: بچه هارو دوره کردم و براشون عملیات رو شرح کردم:خب ببینید بچه ها اونا الان تو یه ساختمون متروکه پنهان شدن حدود یازده نفرن کریمی و محافضاش،قراره فردا ساعت ۶:54دقیقه از طریق لنج فرار کنن...
ی رمان با ۳پارت داستان شهادت داوود☝🏻
بچه ها . نظرتون چیه برای رمان ها ساعت بزاریم😐😂... ۶۰۰ تا رمان😁 من پرواز تا امنیت رو ۴ تا ۵ میزارم... عشق وطن شهادت هم هر موقع که بفرستن .. بیقرار و اون یکی رمان رو هم شما ساعت بگید که بچه ها بدونن
『حـَلـٓیڣؖ❥』
دوستان ی داستان حدود ۱۰خط بر اساس تفکراتتون بنویسید و برام ارسال کنید..😻.. نکته:(خودتون نوشته باشید
بچه ها. اونایی که تو ناشناس گفته بودید رمان داستان محمد خوب نیست. ببینید این یه مسابقه و چالش هست از طرف فکر کنم ادمین خادم المهدی . پس رمان نیست😊🦋 شماهم داستان هاتون رو به آیدی که دادن بفرستید😌🦋
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بی قرار ساعت ۷تا۸ خوبه شب ها
ببین اینا طاقت ندارن تا شب صبر کنن😂❤️ اگه میتونی صبح بزار
رمان پرواز تا امنیت در حال آماده سازیه💝😋
『حـَلـٓیڣؖ❥』
ببین اینا طاقت ندارن تا شب صبر کنن😂❤️ اگه میتونی صبح بزار
خب زود تر از ۱۲نمیتونم صبح پارت بزارم چون خوابم 😂🥱
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #فصل_دوم #پارت_یک داوود:(با حالت کاملاً جدی صدامو صاف کردم که متوج
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨ اما اسم چند نفرم گفت محمد:(ذهن منم درگیر شد یخو ده سرمو چرخوندم سمت داوود و با حالت کنجکاوی گرفتم ) خب اسم اونا چی بود ؟ داوود: الکساندر هاشمی، هنری و سینتیا الکساندر هاشمیان پدر سینتیا هاشمیانه در واقع میشه دختر عموی مایکل ولی هنری دقیقاً نمیدونم این وسطه چیکارست محمد:خیله خب داوود سابقه و الکساندر و آمم اون دختره اسمش چی بود ؟_سینتیا محمد:آره همون سینتیارو برام پیداش کن هر چیزی که مارو به یه سر نخ برسونه ازت میخوام (رفتم به طرف رسول ) رسول جان_جانم آقا ؟ محمد:استاد رسول میخوام یه سری اطلاعات در مورد هنری برام گیراری رسول:هنری ؟ هنری چی ؟ تو دنیا تا دلتون بخواد هنری وجود داره آقا محمد:آره خب اما ما فقط یه اسم داریم از هنری که با الکساندر و سینتیا به احتمال شصت درصد در ارتباطه رسول:خب آقا اینا که گفتید دقیقاً کی هستن ؟ محمد:در مورد این سوال داوود داره تحقیق میکنه برو ازش بپرس تا فردا هرچی میدونید برام گیرارید _چشم آقا رسول:(رفتم طرف داوود تا شاید اون یه سر نخی داشته باشه بهم بده دیدم بد جوری متمرکز شده تو کامپیوترش اونقدر که متوجه اومدن منم نشد منم از فرصت استفاده کردم و با گفتن کلمه پخ که معمولاً اکثر اوقات ریشه افکار اون کسیوکه بد جوری متمرکزه به کارش رو بهم میزنه گفتم خدایی قیافش خیلی خنده دار شده بود ) داوود:چه مرگته بچه ؟ مگه هزار بار نگفتم که انقدر بی سرو صدا پشت سر من ظاهر نشوو رسول:چته؟ وااااااااااای خدا چه قیافه خنده داری گرفتی به خودت وااای خدا ای کاش سعید بود سعید:جانم کسی منو صدا کرد ؟ ادامه دارد...
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948 لطفاً نظراتتون رو در رابطه با رمان بی قرار در ناشناس بالا بنویسید ✨💜✨
خب خب بریم سراغ جواب به ناشناس های بی قرار ✨💜✨
ممنون از شما برای اینکه دنبالمون میکنید ،کانال ما به رمان هاش معروفه عزیزم ،قربان شما 💜✨💜