✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#فصل_دوم
#پارت_پنجم
داوود :(ولی برای گفتن اون اطلاعات به آقا محمد مجبور بودم اون چیزیو که از آقای شهیدی خواسته بودم به کسی نگه افسا کنم ، به ساعتم نگاه میکنم ساعت شش صبح چقدر زود زمان گذشت و من متوجه گذر زمان نشدم دیگه میبایست چشمامو با خلال دندون وا نگه دارم برایه همین بلند میشم هم برم یکم سر به سر رسول بزارم همم بپرسم ببینم به کجا رسیده تا بعد باهم بریم نماز خونه و بعد نماز بریم یه چرتی بزنیم همونجا ، سایت خیلی خلوته جز من و فرشید و رسول من دیگه ای نیست )
پیس پیس فرشید
فرشید:چیه چرا اینجوری حرف میزتی
داوود:(با اندکی پانتومین نقشمو بهش میگم اونم با یه خنده شیطنت آمیز موافقت میکنه )
فرشید:(داوود با یه بطری آب آروم به طرف رسول میره منم پشت سرش دوربین گوشی دکمه ایمو روشن میکنم و آروم پشت داوود حرکت میکنم )
داوود:(رسول بد جوری سرش تو سیستمه و کلافه خست معلوم بود به جا هایی نرسیده آروم در بطری آبو شل میکنم تا چند قطره آب از رویه سرش به رویه موهاش بریزه ، وقتی رسول آب رو سرش ریخته میشه سریع بر میگرده پشت سرش واقعا قیافش خنده دار بود )
رسول:واای خیلی لوسید این چه کاری بود
داوود :(همونجوری که داشتیم میخندیدیم بهش گفتم ) وای رسول خدایی خیلی خنده دار بود چهرت خدا و شکر فیلمش موجود هست میتونه سعیدم ببینه
رسول:فرشید از تو بعید بود فکرشم نمیکردم تو با این دست به یکی کنی
فرشید: وایی خدایی خیلی باحال شد قیافت ولی خدایی بیاید بریم نماز خونه الان نمازمون غذا میشه
داوود:آره منم موافقم فقط نباید سایت خالی بمونه یمی یکی برین برایه نماز
رسول: آره منم موافقم
فرشید : منم همینطور
داوود: فرشید جان میخوای شما اول برو التماس دعا_ محتاجیم به دعا
داوود:(با رفتن فرشد منم میرم سر میز رسول دست راستمو میزترم بالایه صندلیش و شصت همون دستمو میزارم زیر چونم و میگم ) خب دادلش به کجاها رسیدی ؟
رسول:عملا هیچی ولی زیر یکی از پستای اینستا گرام سینتیا با اسم ......
ادامه دارد ...
بچه ها تا فردا بشیم ۴۹۰یا ۵۰۰ تا براتون فیلم مصاحبه علی افشار به همراه خواهرشون هدی افشار رو میزارم
💜✨💜✨💜✨
『حـَلـٓیڣؖ❥』
ممنون از همه شما عزیزان که درباره رمان نظر دادید این هم همه پیام هایی که تا امروز برامون فرستادید مر
بچه ها چون گفته بودید که فقط نظرات مثبت رو میزارید من از کل ناشناس بی قرار فیلم گرفتم و براتون ارسال کردم تا اونجایی هم که میشد عکس پیام هاتون رو گرفتم و جواب دادم اما اگر پیامی جامونده بود و نشد که جواب بدم یا ندیدم که بخوام جواب بدم شرمنده حلال کنید ✨💜✨💜✨💜
دوست دار شما ادمین رمان بی قرار ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_یک کلمه بگو بلد نیستم
+بلد نیستم دو کلمس
😂😂😂😂
پیشنهاد دانلود
💜✨💜✨
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بچه ها تا فردا بشیم ۴۹۰یا ۵۰۰ تا براتون فیلم مصاحبه علی افشار به همراه خواهرشون هدی افشار رو میزارم
ناهید هستن
و بعدشم قبلا گداشتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر تو قسمت هشت از زور هیجان نمیتونستم بشینم
ایشالا که زود تر گاندو به قاب تلویزیون هامون برگرده 😔✨💜
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#فصل_دوم
#پارت_ششم
رسول :با اسم هنری برخوردم اما چیز دیگه ای نتونستم بیدا کنم توچی ؟
داوود: هان چیزه(یکمی دستپاچه میشم آخه نمیخواستم رسول از اون چیزایی که مایکل گفته بود به هیچ وجه خبردار بشه )
رسول:یه سوال پرسیدمااا ...
داوود: منم زیاد چیزی نفهمیدم منم در مورد اون دوتایه دیگه باید تحقیق میکردم (خدا و شکر همون موقع فرشید از راه میرسد منو رسول تقریباً همزمان باهم میگیم ) قبول داشه _قبو حق باشه ، خب حالا شما برید
داوود:رسول جان حالا شما برو برایه نماز بعدان آقا محمد اومد در این باره حرف میزنیم غذا شد نمازمون بدو (بعد رفتن رسول نفسمو با صدا اادم بیرون یه پنج شیش دقیقه بعد رسول اومد و منم رفتم نماز خونه نمازمو خوندم همه خواب بودن منم خوایی خیلی خوابم گرفته بود برایه همین به رسول پیام دادم که آقا محمد اومد منو صدا کن ساعت ده دقیقه به هفت بود خدا خیرش بده ده دقیقه بعد بیدارم کرد فقط خدا کنه آقا محمد بزاره بریم خونه ، پاشدم رفتم پایین )
رسول:آقا داوودم اومد فکنم اون بیشتر اطلاعات داشته باشه
داوود: سلام آقا
محمد: سلام ساعت خواب
داوود:(سرمو انداختم پایین و یه لبخند کوچکیم زدم )
محمد:رسول میگه که تو اطلاعات بیشتری داری درسته
داوود:آقا مکانش هست بیاید سر اونیکی سیستم که خوم باهاش کار میکنم ؟
محمد:(با داوود رفتم سر میزش و داوود شروع کرد به دادن اطلاعاتی که دست آورده )
داوود:نامی مردانه در زبانهای انگلیسی، لهستانی، هلندی ، آلمانی و فرانسوی. این نام با نامهای اسکندر و سکندر در زبانهای شرقیای چون فارسی، عربی ترکی و اردو و همچنین الساندروی ایتالیایی و آلخاندروی اسپانیایی برابرمیکند
محمد: اطلاعات عمومیتم خوبه هاا اما من این چیزا به دردم نمیخره _آقا سبر کنید
محمد: داوود مسخره بازی در نیار
داوود:آقا الکساندر پدر مایکل خاشمیانه البته بهتره بگم پدر خوندش _چرا ؟
داوود:مایکل در سن دو سالگی خانوادش که معلوم نیست می بودن مایکلو جلویه در خونه الکساندر میزارن و اون هم تسمیم میگیره مایکلو به فرزند خواندگی بپزیره و فامیلی خودشو براش بزاره اما الکساندر هاشمان نام واقعی یا بهترن هویت واقعی اون تییت نام واقعیش سهراب احمدی هست یهنی برادر علی رضا احمدی که پدر من در سال ۱۳۷۵ موفق به پیدا کردن یک باند کلاه برداری جاسوسی میشه ولی از اونجایی که سهراب هیچ قراردادی یا چیزیو امضاء نکرده بود و به نظر هیچ کاره میومد نمیتونن اونو دستکیر کنن چون حتی پولها هم به حساب علیرضا احمدی واریز میشده ولی یه چیز حالبی که اینجا هست اینه که ....
ادامه دارد ...
https://harfeto.timefriend.net/16236077931948
لطفاً نظراتتون رو در رابطه با رمان بی قرار در ناشناس بالا بنویسید ✨💜✨
استوری ستاره سادات و سوگل طهماسبی دارم جدید
آیدی بدید♥️
_
بسیار عالی:)
بفرستید برا ادمین تبادل
#شینا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
چرا تو همه ی رمان ها یه داوودی هست که زخم و زیلیه بعد یه آدم بیشعوری هم هست که روی زخمش نمک می پاچه
😊دوست عزیزی که این پیام رو دادی😊
هیچ کدوم از رمان ها به غیر از بیقرار نوشته ما نیست😃🕊 ولی فکر میکنم به افکار و علایق نویسنده باید احترام گذاشت... درست نیست که اینجوری قضاوت کنید. چه شما .. چه ادمین شینا😄
به نظرم دارید تند میرید.
اگر انتقادی هم هست باید محترمانه باشه و دوستانه. نه اینجوری تند... بالاخره هرکسی یه فکری داره... یاد بگیرید که به همه احترام بزارید.
ممنون از نظراتتون😊
#فرمانده
『حـَلـٓیڣؖ❥』
چرا تو همه ی رمان ها یه داوودی هست که زخم و زیلیه بعد یه آدم بیشعوری هم هست که روی زخمش نمک می پاچه
دوست عزیز این نمک ریختن روی زخم طبق اطلاعاتی که من به دست اوردم یکی از باب ترین شکنجه هاست ده سانی کجا ما ورداشتم سم دادیم به کاراکتر داستای توی بی قرار و کسی هم کشته نشده توی داستان درباره پیام های ناشناس هم که فرمودید من همه پیام ها ناشناس رو فیلمش رو گرفتم و فرستادم از همه افرادی هم که درباره رمان نظر دادن تشکر کردم چه نظرات خوب چه بد
الان خود گاندو مگه محمد و عطیه عشق بازی نمیکنن باهم ؟
ماهم کسی رو خواهر یا برادر نکردیم بلکه برای تفاوت برای کاراکتر داود زن گذاشتم به هرحال ممنون از نظرت دوست عزیز 💜✨💜✨
ادمین رمان بی قرار
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا .. 😍❤️ #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_سی_و_هشتم. #رها $ 😐هر موقع رفتی واس خودت هر کار دوست
به نام خدا😊🖤
#پرواز_تا_امنیت
#پارت_سی_و_نهم
#رها
صدای پیامک گوشیم بلند شد...
نگاه کردم... رسول بود....
$ سلام . به سلامت رسیدین😄
مقاومت تا کجا آخه؟؟😁
خیلی عصبی بودم.... معنی این کارا چیه... ینی واقعا نمیشه مث یه آدم زندگی کنم...
براش نوشتم
٪ سلام . رسول خیلی مسخره ای... اصلا از این رانندهه خوشم نیومد... یعنی چی... خونه نیا چون سالم نمیزارمت.. 😡💋
صدای s دادن پیام اومد
$ اولا امشب اگر تو هم تو خونه نکشیم ،،، آقا محمد بیام خونه میکشتم😂.. برای همین دریا خانم که قطعا توی دانشگاه هم رو میبینید با هماهنگی که داوود با من کرد ،، میاد پیش تو
دوما،، خودم بهش گفته بودم .. برات توضیح دادم که خطرناک ... الانم جلسه دارم ... برو به کلاسات برس.. مشکلی پیش اومد فقط یه s بده ..
چیزی ننوشتم ... به سمت کلاسم میرفتم که دریا رو دیدم...
* سلام بی اعصاب😁
٪ سلام دریا .. حوصله ندارما.. بی خیال
* باشه بابا... بریم کلاس دیر شد..
به سمت کلاس رفتیم
....
#رسول
رها رفت... 😊
نگاهی به ساعت کردم...
اوخ ... دیر شد ..
سوار موتور شدم به سمت اداره حرکت کردم...
۱ هفته بود که این مسیر رو نرفته بودم😄
وارد اداره شدم ...
سعید و داوود رو دیدم ... هرکسی دنبال کار خودش بود...
$ سلام بچه ها... جلسه هنوز شروع نشده
& سلام رسول... آقا محمد اتاق آقای عبدیه..
گفت هرموقع خواستم صداتون میکنم...
$ خیلی خوب .. پس من میرم یه سر و گوشی آب بدم...
₩ کجا کجا... وایستا
$ چیه باز سعید...
₩ آقا محمد گفت کسی تا خودم نگفتم بالا نیاد
$ وا..
₩ دیگه من گفتم... انتخاب با خودت
$ خیلی خوب.. حالا شما چی کار میکنید...
& محرمانست دیگه .. ببخشید
$ الان بخندم😐
₩ انتخاب با شماست😂
$ چرا عین این غریبه هایی که نباید از هیچی خبردار بشن حرف میزنین😒
& به.. بیا .. یه هفته رفتی مرخصی میخواستی الان بشناسیمت؟!
$ داوود نمکات رو جمع میکنی یا نمکدونت رو بشکنم؟!
₩ باشه بابا ... بیا ببین،، شهرزاد رئوف...۲۳ سالشه و ساکن تهرانه...
یکی از متهمای این پرونده است .. یعنی تنها چیزی که الان داریم همین خانم... پدر و برادرش عضو مجاهدین خلق بودن... پدرش حدود ۶ سال پیش به خاطر سرطان مرده ... برادرش هم توی آلمان زندگی میکنه... از ۱۵ سالگی با مادرش بیشتر بوده... تقریبا پدر و برادرش وقف مجاهدین خلق بودن... توی ۱۷ سالگی پدرش میمیره... برادرش هم که چند سال توی آلمان زندگی میکرده و تقریبا هیچ ارتباطی به جز رد و بدل کردن چند تا پیامک و... واریز پول از طرف برادرش برای اینا هیچ ارتباطی با نداشتن...
$ همه این چیزایی که تعریف کردی ربطی به کارایی که ما انجام میدیم نداره... چرا باید بر اساس زندگی این خانم پرونده بسازیم...
& رسول خیلی عجله داریا... خب ببین این خانم شهرزاد رئوف دو سال پیش مادرش رو از دست میده ... و تنها میشه... از زمانی که مادرش از دنیا میره زندگی براش سخت و تقریبا بی انگیزه میشه... تا اینکه توی دانشگاه با یه نفر که هنوز اطلاعات خاصی ازش نداریم آشنا میشه و از اون به بعد هر چند وقت یکبار با یکی از اتباع خارجی که توی ایران زندگی میکنه یه سری اطلاعات راجب وضع زندگی مردم و توضیح درباره نقشه جغرافیایی ایران برای اون تیکه خارجی میفرسته...
$ جالب شد ... خب ..
& خب و... رسول اطلاعات منم در همین حده .. دیگه بقیش رو آقا محمد قراره توضیح بده😐
$ خیلی خوب بابا...
مشتاق بودم که آقا محمد صدامون کنه تا هرچی زود تر راجب پرونده بیشتر بدونم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😊دوست عزیزی که این پیام رو دادی😊 هیچ کدوم از رمان ها به غیر از بیقرار نوشته ما نیست😃🕊 ولی فکر میکنم
من تند نزفتم بلکه با نظر ایشون کاملا موافق نیستمو جوابشونو دادم
#شینا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
من تند نزفتم بلکه با نظر ایشون کاملا موافق نیستمو جوابشونو دادم #شینا
منظور من رو بد متوجه شدی.. 😂 بعدا توضیح میدم برات
『حـَلـٓیڣؖ❥』
دوست عزیز این نمک ریختن روی زخم طبق اطلاعاتی که من به دست اوردم یکی از باب ترین شکنجه هاست ده سانی ک
کسی منظورش رمان شما نبود منظور ایشون بقیه رمان ها بود
#شینا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
کسی منظورش رمان شما نبود منظور ایشون بقیه رمان ها بود #شینا
من جواب اون پیامرو دادم نه شما شینا جان
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_چهلم
#رسول
€ بچه ها بیایین بالا
..
وارد اتاق شدم...
♧ سلام بچه ها... بفرمایید بنشینید...
تقریبا همه بودن ... داوود ...فرشید.... رضا ... خانم قطبی... خانم فهیمی .. سعید .. علی...مجید
منم که گل سرسبد مجلس😂🌹
€ خب بچه ها... فک کنم تقریبا همه تون یه اطلاعات مختصری از موضوع پرونده جدید دارید؟
$ آقا راستش داوود هرچی توضیح داد راجب خانم رئوف بود... راجب کلیت پرونده توضیحی داده نشد..
€ همه خوب دقت کنید... این پرونده با پرونده ای دیگه یسری تفاوت هایی داره که توی خیلی از پرونده ها نیست...
اول اینکه دشمن ممکنه با جنگ روانی روی شما فشار بیاره... پس تحت هیچ عنوانی امید خودتون رو برای کامل کردن این پرونده از دست نمی دید.... امنیت یه کشور این روزها به انتخابی که شما توی کار ها و تصمیماتون برای انجام کار میگیرید گره خورده... پس با دقت تصمیم گیری کنید... خب... بریم سراغ پرونده... شخص اول این پرونده و کسی که فعلا شناسه پرونده جدیده ،، خانم شهرزاد رئوف... همه مون راجب زندگی این خانم اطلاعاتی داریم ... اطلاعاتی رو که این خانم به یه تبعه خارجی میده ،، شاید در نگاه اول هیچ اهمیتی نداشته باشه... اما در حقیقت اون با توضیح و گسترده سازی هایی که راجب وضع زندگی مردم برای اون تبعه خارجی شرح میده ،، یه سری اطلاعات رو برای رسانه کشورهای خارجی میرسونه... البته این کار به صورت غیر مستقیمه و این اطلاعات بین چند نفر رد و بدل میشه تا به فرد اصلی برسه... ما باید با شناسایی افرادی که این اطلاعات رو به یه شخص میرسونن،، اطلاعات بیشتری راجب به پرونده به دست بیاریم... رسول .. ازت ایمیل ها و شماره کسانی که رئوف با اون ها در ارتباطه رو میخوام،، خانم فهیمی شما ت.م خانم رئوف هستید... نگران کمبود نیرو هم نباشید.. فعلا خودم کمکتون میکنم... رسول و فرشید هم روی ارتباط برادرش کار کنید... سعید تو هم اطلاعات مربوط به شهرزاد رئوف رو از رسول بگیر.. صورت جلسه کن ، بزار روی میزم... خانم قطبی و رضا جان... شما هم که بعدا خواهم گفت که چه کاری بر عهدتونه
$ممنون آقا
&چشم
₩ حتما،، میزارم روی میزتون
♧ خسته نباشید