eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴کلیپ شهید شدن رسول و داوود و محمد در این کانال سنجاق شده! اگه میخوای ببینیش،بزن رو لینک! اگه سنجاق نبود لف بده.ولی اگه رفتی،مردونگی کن و تا تهش بمون:)!✨ https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2
☆•••بزړڰٺڕیݧ ڣن ݐیج سړیاݪ ڰاڼډۅ•••☆ ①اسٺۅړی هاے ݕازیڰڕاݧ سړیاݪ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ②ݦیڪښ هاے جاݪݕ از سړیاݪ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ③اډیٺ هاے جذاݕ از سڕیاݪ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ④ڝډاڰذاړی هاے ݕاځاݪ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ⑤ٺیڪه هاے جذاݕ و خڼډه ݚاڕ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ⑥اسٺقݕاݪ از ډړخۅاسٺے هاے ݦمݕړاڼ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ⑦بځث ۅ ڰڣٺۅڰۅ ݕا ݦمبړاڼ عزیز°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ⑧سۅݐړایز هاے جذاݕ بړاے ݐیۺړفٺ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ⑨ڪݪیݐ هاے طݩز از سړیاݪ°°° https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2 ⑩ۅ ډړ آخړ هم ݕڰݦ عضۅ ڼشے از ډستٺ ړفٺۃ😁 https://eitaa.com/joinchat/2097479793C66c59331d2
کانال عااالی و پر از عکس های دیده نشده یا کمتر دیده شده ی بازیگران گاندو .😍😍😍.. و پر از سکانس و کلیپ و حتی تولد امسال آقا مجید هم هست بدو تا پاک نکردم😍😍🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی دعآی وصلـ میخوانم اجابـت کن مـرا از انتظـار خستـه‌امـ||🌬🍃 منبع استوری های امام حسینی🖤 معـدن : استوری مذهبی بسجیی💚✌️ 📿 https://eitaa.com/joinchat/1199571021Cfa47885ab3 📿 https://eitaa.com/joinchat/1199571021Cfa47885ab3 پروفایلــــتو زیبـــا کـن!!👆✔️
اعضای خوب،، دیدم چند نفر درخواست تبادل حمایتی دارید. چون چند تا درخواست بود انجام میدیم، تشریف بیارید پی وی😉💖
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پایان کار چی😭😭😭
فکر کنم ی تئاتر با هم فیلم کوتاه چون هیچ کدوم از عوامل گاندو بجز مجید نوروزی توی تصویر نیستند
✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨✨ نویسنده: سلااام دوستان با توجه به نظر سنجی که از شما عزیزان گرفته بودیم قراره ازین به بعد برای بیانه احساسات و اینجور چیزا از ایموجی استفاده کنیم ، امیدوارم از این پارت رمان لذت ببرید 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 داوود:راستش آقا ....، قول دادید به رسول چیزی نگیدااا محمد:باشه داوود جون به لبم کردی بکووو دیگه داوود:آقا رسول داداشه منه 😔 محمد: شوخیت گرفته داوود خب اینو همه میدونیم که با اینکه از رسول دوسال کوچک تری اما از بچگی مثل دوتا داداش باهم بزرگ شدید 😐 داوود:نه آقا مایکل گفت رسول برادر واقعیه منه محمد: آهان... اون گفت و توهم بدونه هییچ مدرکی باور کردی ؟🤦🏻‍♂️ داوود:نه آقا من مادرم دوسال قبل از اینکه من به دنیا بیام باردار میشه درست هم زمان با زن عموم مادرم یه روز حالش بد میشه و میبرنش بیمارستان ولی وقتی که بچه به دنیا میاد میکن مرده بوده ولی مامانم هرچی میکه که خودش صدایه گریه بچه شنیده و مطمئن بوده که بچه خودشه اما میشن نه و اون بچه یکی دیگه بوده چند وقت بعد تقریباً یه چهار پنج روز بعد عموم و زن عموم برایه مراسم خاکسپاری یکی از اقوام زن عموم به شهرستان میرن زن عموم وقتی می‌خواستن برگردن حالش بد میشه و میبرنش بیمارستان ولی با این وجود که خالش خیلی بد بوده اما بچه سالم به دنیا میاد _خب این دلیل بر سندیت حرف مایکل نداره داوود:نه آقا اما مایکل بهم گفت اگر باور نمیکنم برم داخل ایمل هنری و یه سری چیز هاست که معلوم میشه اون برادر منه محمد:خب چی شد رفتی؟ داوود:بله اگر بخواین براتون بفرستمشون ؟ محمد:آره بفرست خودم باید ببینم چی به چیه فقط این حق رسوله که بدونه داوود:آقا رسول خدارو شکر زندگی خوبی الانم داره از همه مهم تر هم پدرش زندست همم مادرش و ارتباطش با هونوادش عالیه ، آقا من دوست ندارم رسول رابطه خوبشو با هانوادش سر این موضوع بهم بزنه از همه مهمتر وقتی مادرم بفهمه این همه سال پسرش بقل گوشش بوده ولی نتونستع براش مادری کنه ناراحت نمیشه ؟ با خانواده عموم قطع رابطه نمیکنه ؟ رسول به نظرتون میتونه مثل الان رابطش با خواهرش اینقدر گرم باشه وقتی جریانی بفهمه ؟ ☹️ محمد:(داوود رلست می‌گفت فرک همه حارو مرده بود ) دانشگاه هنر تهران*** فاطمه:(داشتم ویس ابن نامرو لیلا فقط بخونه گوش میدادم آخه هنوز تا تشکل کلاس یه نیم ساعتی مونده بود نمیدونم چرا ولی یه لحظه خودمو گذاشتم جایه همون لیلایی که فقط اون باید نامرو بخونه و ناگهان چشام پر اشک شد یک دفعه احساس کردم یه دستی رویه شونم قرار گرفت خیلی ترسیدم😨 سریع از جام بلند شدم دیدم ....) منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم 🔆🔆🔆
✨✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ فاطمه:(دیدم هانیه هست ، منو هانه یه سه چهار سالی میشه که دوستیم حتی هانیه منو با داوود معرفی کرده بود آخه برادر هانیه از بچگی تا الان با ذاوود دوست بوده و هست فقط الان برادر حانیه تو بخش مبارزه با پولشویی و اینجور چیزاست ولی داوود تو بخش مباره با جاسوسی و اینجور چیزا بود چون خیلی پیچیده بود کارش و بهتر بود من زیاد چیزی از مارش ندونم اینجوری برایه خودمم بهتر بود )چرا اینجوری از پشت ظاهر شدی ترسیدم 😬😬😬 هانیه:اولن اینکه سلام دومین من همیشه اینجوری ظاهر میشم هنوز عادت نکردی ؟ 😏😜 فاطمه: حق باشماست ، سلااااااام 😃 چی شدی امروز شارژی خبریه ‍؟ هانیه:آممممم خب همچین بی خبرم نیستم (همش دست چپمو تکون میدادم و با دست صحبت میکردم که حلقه داخل انگشتمو ببینه ) فاطمه: ببینم هانیه خیییییییلی نامردی تو عقد کردی به من چیزی نگفتی ؟ هانیه: عقیده چی چی هنوز در هد صیغه محرمیته فاطمه: پس چرا حلقه انداختی تو دستتت 🤨 هانیه:آخه این یارو جلیلی هست که همش یا دخترا و پسرایه ناجور میگرده _خب هانیه:سیرییییش گیر داده بود بهم برایه همین با آقا علی صحبت کردم گفت ازین به بعد حلقه دستم کنم کلاسامم که تموم شد امروز خودش میاد دنبالم که یه رخی نشون بده تا دیگه طرفم نیاد 😁😌 فاطمه:علی آقاااا ؟ پس اسم اون دوماد بد بختی که قراره دوست خلو چله منو بگیره علیه ؟ هانه:آهان حالا من شدم خلو چل ؟ دست شما درد نکنه بیچاره آقا داوود نمیدونه تو دیونه بازی زنش همیشه رو دست من میزنه (بعد خرفم هردو با هم زدیم زیر خنده 😂) فاطمه: هانیه یه پیشنهاد بدم ؟ _آره بگو فاطمه:ببین تو با سارا رابطه خوبی داری درسته ؟ _آره نسبتاً خوبه فاطمه:خب همین سارا یکمی فزوله یعنی کلاس بعدی که باهم داریم وقی استاد نیومده باهم پچ پچ کنیم صد درصد یارا که پشت ما میشینه براش جایه سوال میشه و میاد آمار دراره بعد میگی که ازدواج داری میکنی و اینجور چیزا اونم میره یه راست میزاره کف دست جلیلی نظرات؟ هانیه:عالیه دختر(منو فاطمه باهم این کارو کردیم و خدارو شکر درست جواب داد 🥳) ساعت چهارو بیست دقیقه ،سایت سالن شماره سه داوود:(اطلاعاتو برایه آقا محمد ارسال کردم خیلی نگران این بودم که اگر رسول ماجرارو بفهمه چیکار قراره بکنه ولی از طرف آقا محمد خیالم راحت بود آخه قسمش داده بودم که چیزی نگه تویه هر سایت یا هر حایی که بتونم از هنری اطلاعات به دست بیارمو گشتم و متوجه شدم هنری مایفویل دورگه لیرهست که تبعه کشور آمریکا داره مادرش ایرانی بوده ولی پدش آمریکایی و سالها پیش در گروه های مجاهدین خلق وقتی که دست بر خیانت بر کشورشون زده بودن باهم آشنا میشم بادر هنری در بیست سالگی و پدرش در بیستو دو سالگی باهم ازدواج میکنن و تقریبا سه سال بعد .... )
✨✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:(تقریباً سه سال بعد حاصل ازدواجشون میشه یک بد تر از خودشون یعنی همون هنری نامرد ، هنری دانشجویه علوم تجربی در یکی از بهترین دانشگاه کالیفرنیا بوده و شیمی میخونده تا مقطع فوق لیسانس چند سال بعد با یه دختر ایرانی آشنا میشه و از طریق اون با شرکت الکساندر و برادرش آشتا میشه با توجه به چیزایی که من فهمیدم هنری مقدار زیادی پول به حساب علیرضا میریخته ولی در عوض اطلاعات مهم و سری در رابطه با سازمان نفت میگرفت اینو از اونجایی فهمیدم که علیرضا همسرش منشی وزیر نفت بوده ولی در سالها پیش که پدرم این پروندرو دساش میگیره و علیرضا رو دستگیر میکنه ولی همسر علیرضا در هین فرار از دست معمورها از پرتگاهی که در یکی لز روستا هایه خارج از شهر تهران بوده سقوط میکنه و میمیره اما اینا یه دختری دو ساله هم داشتن ولی بعد دستگیری پدرش و مرگ مادرش ناپدید میشه به یه حدسایی زده بودم اما باید قبل از نتیجه گیری باید با آقا محمد حرف میزدم از شانس امرپز رفته بود جلسه با آقای عبدی 🙁) فرشید: داداش چی شده چرا چند وقته انقدر درگیری ؟ داوود:🙂چیزی نیست فقط آقا محمد گفته بود در مورد چند نفر تحقیق کنم که خدارو شکر به نتایجی رسیدم ، تو چه خبر ؟ فرشید:من که هیچی فقط این چند روزه فقط تو خط مراقبت بودم 😑 داوود: خب مگه بده ؟ فروشید:نه اتفاقاً عایه فقط بعد از سه روز تعقیب و آوردن یه سری اطلاعات آقا محمد میگه از قبل اینارو میدونستم فقط میخواستم مطمئن بشم 😤 داوود:😂😂😂پس حسابی این سه روزه ایسکا گیری بوده 🤣🤣🤣 رسول:به چشمه من روشن بدونه من نشستید خوب گل میگید و کل میشنفید 😌 داوود:داداش مگه شما کار نداری در هر حال و در هر زمانی یه دفعه پیدات میشه ؟ رسول:مگه خود شما کار ندارید ؟ تازه من همه کارامو انجام دادم و منتظر برایه گرفتن تشویقی از آقا محمدم😁 فرشید:دلتو صابون نزن داداش از مرخصی خبری نیست 😑 رسول:جدییییی 🤯 داوود:تازه اگرم خبری باشه من در اولویتم 😌 فرشید و رسول باهم:چراااااا 😶😶😶 داوود: چون که من چند روزه که همش سرم تو کارو کامپیوتره رسول:(میخواستم جوابشو بدم که .... ادامه دارد..
استوری های علی افشار
استوری های ستاره السادات قطبی
استوری هادی بهشتی
استوری های پندار اکبری