eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
294 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ رسول:(که دیدم سعید داره به طرف ما میاد ) سعید: سلام ... همه باهم :سلام 😃😃😃 [نویسنده:به دلیل اینکه سه نفر بودن از سه ایموجی استفاده شدی در اینجا 😅] سعید: داوود آقا محمد گفت بگم بری تو اتاقش _بلشه ممنون داوود:تق تق تق ... محمد: بفرمایید داوود: سلام آقا خسته نباشید محمد: سلام ، سلامت باشی 🙂 داوود:آقا کاری با من داشتید ؟ محمد:آره میخواستم بدونم به کجاها رسیدی داوود:(هر اطلاعاتی که به دست آورده بودم و حدسایی که زده بودمو گفتم ) محمد: خوبه کارت خوب بود فقط ازین به بعد با سعید باید کار کنی رو این پرونده داوود:اما‌....آخه آقا محمد محمد:اما ، اگر، آخه نداریم داوود جان نترس جیزی بهش در باره هویت بچه ها نمیگم اما بهش میگم مه در رابطه با این پرونده با هییچ کسی صحبت نکنه حتی بچها خودمون ☺️ داوود:هرجور مایلید آقا😕 محمد:حالا برو به کارت برس _چشم ********* فاطمه:(از اونروز به بعد که حالم بد شده بود همش سر گیجه و حالت تهوع داشتم ، حنوض استاد نیومده بود برایه همین چشمامو بستم و سرمو گذاشتم رو میز بلکه حالم بهتر بشه ) راحیل: چی شده فاطمه ؟ فاطمه:چند روزه حالت تهوع ، سردرد و سرگیجه شدید دارم راحیل: واااااای فاطمه راست میگی🤩 فاطمه: دیوانه حاله بده من خوشحالی داره ؟ رفیقه مارو باش راحیل:(از شانس همون موقع خروس بی محل که همون استادمون باشه از راه رسید ، ) نرگس جون من با فاطمه کار دارم میشه جاتو با من عوض کنی ؟ نرگس:آره عزیزم چه فرقی داره _ممنون 😍✨ راحیل: فاطمه ... ادامه دارد...
✨✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ راحیل:(یه کاغذ برداشتم و گذاشتم رو برگه طراحیم و خیلی کمرنگ نوشتم) فاطمه شما مال بچه دار شدن اقدام کردید ؟ _نه اصلاً _خب فاطمه فک کنم خدا خودش یه نظر به زندگیتون کرده فاطمه:(شکه شده بودم آخه به هرچی فکر کرده بودم جز بچه 😶 ) استاد :خانم نادری فاطمه: (دستمو بردم بالا به نشانه حضور، تصمیم گرفتم کلاس بعدیو شرکت نکنم و برم آزمایشگاه یه آزمایشی بدم یه یک ساعت و نیمی گذشت اونم به بد بختی انگار زمان ایستاده بود بعد ) دو روز بعد***** داوود: سلام نمازمو دادم که دیدم یه پیام از طرف فاطمه اومده پیام فاطمه: سلام سرت شلوغه ؟ داوود: سلام ، نه فاطمه: دورو ورت چی ؟ داوود: اونم نه زیاد چطور مگه ؟ فاطمه: داوود چزه .... یه اتفاقی افتاده داوود: چی ؟ کسی طوریش‌ شده ؟ فاطمه:نه ولی فکنم یه مهمون کوچولو داره میاد داوود:آخی بچخ خواهرت امشب میاد خونه ما آخی چقدر دلم براش تنگ شده بود فاطمه:(نیلا بچه خواهره منه که تقریباً هفت ماهشه ) _نه بابا نیلا نمیاد داوود:فاطمه جان من واقعا وقت ایسکا گیری و بیست سوالی ندارم 😐 فاطمه: داوود من چند وقته حالم خیلی بده حالت تهوع و سردردو سر گیجه دارم داوود:فکنم زمان انتخاب رشته به صورت اشتباهی به جایه پزشکی کامپوتر خوندم ببخشید 😂 فاطمه: نمکدون بی نمک یعنی واقعاً نمی‌فهمیی چی میگم داوود:باور کن چیز خواصی هنوز نگفتی فاطمه : نمیخواستم اینجوری بهت بگم ولی تو داری بابا میشی 😍✨ داوود:....
لطفا ادامه رمان عشق وطن شهادت رو بزارین من میخوام ببینم تهش چی میشه😂😐فضولیم بدجوری گل کرده __ هعی:/😐😂 حرفی ندارم بگم...😂
میشه خواهش می کنم تو رو خدا تو رمان یه بلا سر فاطمه همسر داوود بیاد و بچش بمیره تو رو خدا  ممنون اگر همسرشم بمیره که عالی میشه  ___ 😐😂
شروع چالش😍😍💚
راند اول🎑..
عضو شو و شات بده.. @Bachmohandes چک میشه لف بدی از چالش حذف میشه آمار 81 اگه هم عضوی.. در این کانال عضو شو و شات بده.. @entezarvamahdaviat آمار 54 اگر در هردو کانال عضو نیستی دوتاشو عضو شو و شات بده
🍭⃢⃟🌈سارا🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈سحر🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈خادم امام رضا 🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈زهرا ²🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈سردار دلها🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈مدافع چادر🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈ساتیار🍭⃢⃟🌈 🍿⃢⃟🍄محمد🍿⃢⃟🍄 🍭⃢⃟🌈زهرا🍿⃢⃟🍄