eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
و حالا شخصیت های رمان 👏
نرجس میرزایی خواهر دو قلو نرگس هست 😊 درس عالی 👌 برعکس آجیش صبرش خیلی کمه ولی داره روی خودش کار میکنه 😝 هم خودش و هم خواهرش روز سوم هست که در اداره اطلاعات مشغول شدن ولی هنوز داخل اداره نرفتن و با بچه ها آشنا نشدن 😄
نرگس میرزایی 😁 صبرش زیاده ولی اگه صبرش تموم بشه دنیارو به آتیش میکشه 😂 مثل آجیش درس خوان یه برادر دارن که پلیس هست 😉🕌
اینم برادر نرجس و نرگس که نیما نام داره 😉 بسیار حرفه ای در کارش
داوود امینی همه که باهاش آشنا هستید مجرد و در فکر سر و سامان گرفتن 😉 بسیار حرفه ای در کار 👌 به عبارتی میشه گفت عاشق نینجا بازی 🙈😂 از شوخی در رفته تکاور بسیار ماهر 🥋💪
محمد دهقان فرمانره گروه☺️ بسیار با ایمان 😍 تیر اندازی عالی 👌 همسرش عطیه هست و یک پسر و یک دختر داره 🙈پسرش کمیل و دخترش کیمیا هست 💕 پدرش شهید شده😞 و مادرش معلم بازنشسته 😁
سعید مهرانی تیر اندازی بسیار عالی حتی از آقا محمد هم بهتر 🙈💪👌 بسیار خوش خنده 😁 وقت گیر حرفه ای 😂 همسرش هم کار خودشه ولی در پوشش یک پزشک به آمریکا رفته داره ادامه تحصیل میده (ولی کار اصلیش جمع آوری اطلاعات از سازمان های امنیتی آمریکا)😄😌 فرزندی نداره 🌻 پدر و مادرش در یک حادثه مردن 😞
اینم زینب خانم زن سعید 😁 برای اینکه لو نره چادر نمی پوشه 😊 ولی حجابش کامله 😀
رسول حسنی زد وقت گیری دنیا 😂 عاشق گفتن جمله *وقت دنیارو میگیری*🙈مخصوص به سعید همسر نداره ولی به زودی حس میکنه عاشق شده 🤪😉 خواهرش رها هست و دانشجوی مامایی 😄🖇💕 مرد نبرد بیرون نیست 😁 ولی وقتی حرف از سیستم و اینا بشه مبارزی واقعی هست 👌 تیر اندازی صفر 🤦‍♂
اینم از خواهر رسول رها حسنی 😄 یک ترم دیگه از دانشگاه رها خانم مونده باعث افتخار برادرش 😉🌻
اینم از مریم 😁 همسر عزیز فرشید خان بسیار خانم 😍
فرشید صادقی همسر داره اسم همسرش مریم خلیلی هست 😁 همسرش معلم هست و کاملا محجبه 😍 مریم خانم ۲ ماه هست بارداره ولی نه خودش و نه فرشید خان نمیدونن 🙈 جز بهترین افراد گروه آقا محمده 😀
آماده باشید برای پارت اول 😉
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان ✨امنیتی✨ 🖇🌻 ساعت ۷ صبح بود و من و نرگس آماده بودیم تا بریم به اداره خیلی خوشحال بودیم ولی کمی هم استرس داشتیم طبیعی بود /: بالاخره راه افتادیم آدرسی که آقای دهقان داده بود رو به راننده دادم دم در یه ساختمان ماشین نگه داشت و پول رو حساب کردیم وارد شدیم عجب جایی بود بابا ایول داشتیم میرفتیم که یه مرد بهمون نزدیک شد و گفت:[سلام ، ببخشید شما باید خواهران میرزایی باشید ،درسته؟ ] نرگس گفت :[بله من نرگس و اینم خواهرم نرجس هست ] من اضافه کردم :[و شما ؟...] اون مرد قد بلند که موهای طلایی و چشمای آبی داشت گفت :[بله ببخشید یادم رفت که خودم رو معرفی کنم ،من فرشید صادقی هستم ، یکی از هم گروهی های شما ] نرگس گفت :[خوشبختیم ] آقا فرشید در جواب گفت :[منم همینطور ، آقای دهقان گفت شما رو به اتاقشون راهنمایی کنم ، لطفا دنبال من بیاید ] خیلی عالی بود فقط چرا نرگس انقدر با این پسره گرم گرفت ؟ اصلا خوشم از این رفتارش نمیاد که سریع همه چی رو میگه خوب اسم ما به اون چه ، فقط فامیلی بس بود بالاخره به یه اتاق رسیدیم آقا فرشید در زد و وارد شدیم کسی به جز آقا محمد و یه پسر دیگه اونجا نبود . آقا فرشید گفت :[سلام آقا محمد خسته نباشید، اینم از نرگس خانم و نرجس خانم ، با اجازه من برم سر کارم ] پسره پر رو چه سریع اسم مون رو هم یاد گرفت ، بی شخصیت آقا محمد گفت :[بله فرشید جان ، ممنون ، برو سر کارت ، تا ساعت ۱۲ گذارش کامل از پرونده رو میخواهم ] _چشم آقا . و بعد از در رفت بیرون آقا محمد:خوب سلام ب خواهران میرزایی . همونطور که میدونید اون آقا فرشید صادقی یکی از همکاران کار بلد شما هست . گفتیم : بله آقا محمد: امروز کار شما در اینجا شروع میشه ساعت ۱۰ یه جلسه هست که به طور کامل با گروه من آشنا میشید . قبل از اون هم آقا داوود گل میز های شما رو بهتون نشون میده و برخی از نکته ها رو براتون یاد آوری میکنه تا بیشتر با قوانین اینجا آشنا بشید . بعد اون پسره کنارش گفت :سلام من داوود امینی هستم و از آشنایی با شما خوشبختم ، اگه آقا محمد اجازه بدن دیگه مرخص بشیم تا به بقیه کار ها هم برسیم . اقا محمد: بله ، حتما ، خدا حافظ . از اتاق خارج شدیم این داوود انگار بهتر از فرشید بود ، با ادب تر بود ، ولی چرا انقدر ریز بود ،بهش نمیخورد که مامور امنیتی باشه . چرا اینطوری حرف میزد ،حالت عادی نبود ، صداش به حالت خاصی داشت که کلمات (ر-ش) رو پر تلفظ میکرد . کلا شخصیتش برام جالب بود . با صدای داوود به خودم اومدم داوود:نرجس خانم ؟ اینم میز شما اه اینم که مثل اونیکی اسمم رو گفت دیگه کفری شده بودم با اخم بهش گفتم ... پ.ن:اینم پارت اول رمان پ.ن۲:قراره جالب ترم بشه پ.ن۳:امیدوارم خوشتون اومده باشه ادامه دارد ...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: میزنم تو دهنت ها ... نرجس آروم تر همه دارن نگاهمون میکنن... دختره مریض ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🚗_ _ _ _ _ ۴۲۰_ _ _ _ _🚗 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
😉♥️مرسی از ادمین♥️😉
دوپینگ حسن یزدانی قبل فینال 👌👏👌👏
بچه ها منتظر انرژی های شما هستیم 😅😘
😃رفقا امروز نیستم تایپ کنم.. ولی فردا قول 3 پارت میدم😆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا 15دقیقه دیگه😌🌿🌿🌿 عملا😍😍😍😍😍😍😍😍 شرعا😉😉😉😉😉😉😉😉 قانونا🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩 و رسما😎😎😎😎😎😎😎😎 دیگه هیچ اثری از دولت بی تدبیری و ناامیدی نیست😎 و شروع دولت مردمی آقای رئیسی🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
پارت اول رمان جدید سنجاق شد 😊✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان ✨امنیتی✨ 🖇🌻 دیگه کفری شده بودم با اخم بهش گفتم : ببخشییییید آقا داووووووود میشه من و خواهرم رو به اسم صدا نکنید ؟ اینو به اون دوستِ کی بود اسمش ... اها فرشید ...به اون فرشید خان هم بگید نرگس گفت: عه زشته نرجس ، مگه چی کار کرده ؟ گفتم : تو هیچی نگو ، میزنم تو دهنت ها حواسم نبود و ناخدا گاه صدامو سر نرگس بالا بردم نرگس : نرجس آروم تر همه دارن نگاهمون میکنن نرجس : ببخشید صندلی رو از زیر دست داوود بیرون کشیدم و روش نشستم بد بخت نزدیک بود بیوفته زمین با بُهت نگاهم میکرد منم نگاش کردم و گفتم : امر دیگه نیست؟ تذکری ، اختاری گفت : ن...نههههه منم گفتم : خدا حافظ نرگس از شدت خنده قرمز شده بود داوود که رفت آروم آروم نفسش داد بیرون تا خفه نشه بهش گفتم : ببین نباید با مردا اون طور گرم بگیری ، باید اینطوری فراریشون بدی نرگس: بله ، بله ، امر شما کاملا درسته دختره مریض مشکل مغزی داشت اینو چطور اینجا استخدام کردن حالا خواهرش هیچی ، یکم با شعور تر بود ولی خودش ... اهههه... استغفرالله رفتم پیش فرشید گفتم: سلام پسر خوشگله چی کار کردی با این دخترا انقدر دوست دارن گفت : سلام دهقان ، اه اه اه ، برو بگو فرشید زن داره داوود : دوست داشتن از اون نظر نه ، اون نرجسه که کلا به خون من و تو تشنس بابا فرشید :چرا ؟ روز اول چی شده ؟ داوود: میگه بدش میاد به اسم صدا میزنیم فرشید: خوب چی بگیم ؟ دوتا خانم هم شکل که خواهر هم هستن رو باید چطور صدا بزنیم ؟ بگیم میرزایی ۱ میرزایی ۲ ؟ یا بگیم ن میرزایی ن میرزایی که نمیشه هر دوتاشون ن دارن داوود : بسه ، بسه ، نمک نریز ، گفتم یادت باشه به فامیلی صدا کن ، مخصوص نرجس رو ، حاره الان یه جوری صندلیش رو از زیر دستم کشید که نزدیک بود با دماغ بخورم زمین دماغم خورد شه فرشید:تو ! تو صد تا جان داری هیچیت نمیشه با بدو رفتم سمتش و گرفتمش و گفتم :خودت ۱۰۰۰ تا جان داری چش خوشگله الانم یکیش کم میشه بعد با دست زدم تو سرش و ال فرار من خیلی سرعتی بودم و فرشید به پام نمیرسید پس بی خیال شد و گفت : بعدا برات دارم ، دهقانِ ۱۰۰ جان منم خواستم جواب بدم که یه دفع... پ.ن: چه دعوایی پ.ن۲:نرجس خیلی با حاله ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند : داوود ساعت چنده ؟ ببخشید آقا به خدا حواسم نبود براتون دارم ، امشب نمیرید خونه تا بفهمید ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
پارت دوم رمان امیدوارم مورد پسند شما عزیزان قرار بگیره 🌻 حمایت کنید دیگه 😐❤️🌸
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ 🖇🌻 عقب عقب میرفتم خواستم جواب بدم که یه دفه... خوردم به یه نفر برگشتم و دیدم آقا محمده عصبانیت از سر و صورتش میبارید یعنی چی شده بود ؟ داد زد آقا محمد: داوووووووووود ساعت چنده ؟ واااااااای کلا یادم رفته بود که جلسه داریم فرشید اومد جلو و گفت چی شده آقا ؟ آقا محمد :ساعت چنده فرشید ؟ مگه جلسه نداشتیم ؟الان ۱۰ و نیمه و شما در حال خنده و شوخی کردن با هم براتون دارم ، امشب نمیرید خونه تا بفهمید داوود:ببخشید آقا به خدا حواسم نبود ساعت چنده آقا محمد: سریع بیاید اتاقم جلسه داریمم بعد داد زد :گفتم سرییییییییییع با هم گفتیم :باشه خودش زود تر رفت و ما هم دنبالش تو راه فرشید گفت :همش تقصیر این دوتا خواهر بی شخصیت بود :( گفتم :ولش کن دربارش حرف نزن فرشید: براشون دارم ،مخصوص برا اون نرجسه دیگه دم اتاق آقا محمد بودیم و وقت نکردم جواب بدم رفتیم داخل همه بودن نمیدونستم که فرشید میخواهد چی کار کنه ولی معلوم بود یه نقشه ای داره فرشید: سلام بر همگی و نرررررگس خانم و نرررررجس خانم وااااای چی کار کرد فرشید دختره قرمز شده بود و با سرعتی که میز بزرگ جلوش رو لرزوند از جاش پاشد داد زد:آقا فرشید خاااان هم خودت هم دوستات ، از الان بدونید کسی حق نداره من و خواهرم رو به اسم صدا کنه ، فهمیدیییییییدددددد فرشید: پس چطور بگم ؟ اگه بگم میرزایی که معلوم نیست کدومتونه یا باید بگم میرزایی ۱ و میرزایی ۲ یا با اسم صدا کنم ، دوست دارید ته اسمتون شماره باشه ؟ نرجس داشت از قرمز تبدیل به زرشکی میشد همه داشتن به حرف های فرشید می خندیدن و فقط من میدونستم که الان چی میشه نرجس میخواست حرف بزنه که نرگس بلند شد و به زور نشوندش بعد خودش گفت :خوب راست میگه نرجس جان ؛ باید با شماره بگه ؟ بعد اون هم روبه فرشید گفت:آقا فرشید ، شما هم کم سر به سر خواهر ما بزار ، نرجس کمی صبرش کمه ، بس کنید دیگه آقا محمد گفت: ما مجبوریم شما رو با اسم صدا کنیم . خب امروز اینجا جمع شدیم که با هم بیشتر آشنا بشیم اینا اعضای گروه من هستن و بعد این جلسه تمامی نکته های پرونده فعلی رو براتون توصیح میدم بچه ها خودتونو معرفی کنید اول سعید بلند شد و گفت : سلام من سعید مهرانی هستم و از آشنایی با شما خوشبختم . بعدش رسول و علی و امیر ... پ.ن:درود بر نرگس پ.ن۲:داوود ترسیده بود ها ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: واقعا؟ آقا بفرمایید،دهنتون رو شیرین کنید بابت حرفام معذرت میخواهم ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
پارت سوم 😄 دقت کردید چقدر دوستون دارم ❤️ حمایت فراموش نشه 😅 اعضا رو زیاد کنید 🙈 فقط ۴ نفر 😔 💕
😂
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ 🖇🌻 بالاخره جلسه به پایان رسید و از اتاق بیرون اومدیم رفتم سر میزم دیدم ۱۲ تماس بی پاسخ از مریم دارم سریع بهش زنگ زدم مریم:الو فرشید:سلام مریم خانوم ، حال شما مریم:چه عجب ؛ آقا بالاخره جواب داد فرشید:ببخشید به خدا تو جلسه بودم مریم:....... فرشید:قهری خانومم ؟؟ مریم:........ فرشید:مریم جان !!! مریم:........ فرشید:ببخشید ، مریم ، عزیزم ، گلم مریم:........ فرشید:عهههه بسه خوب ، آقا اصلا من چیز خوردم... مریم:بسه،نمیخواهد بقیش رو بگی اصلا حالم خوب نیست ، میای منو ببری دکتر؟ فرشید:الان! راستش ...اممم...نمیدونم ... آقا محمد از دستم عصبانی شد گفت امشب اجازه نمیده بیام خونه باید بهش بگم شاید دلش سوخت بهت خبر میدم خانومم ؛باشه؟ مریم:باش فرشید:عاشقتم نفسم مریم:نمکدون فرشید:نظر لطف شماست مریم:خدا حافظ فرشید:خدا نگهدار چشات تماس رو قط کردم و برگشتم دیدم نرجس از خنده سرخ شده و کنارش سعید دست به کمر داره از شدت خنده داره خفه میشه گفتم:شما ها نمی دونید نباید به حرفای یه زن و مرد گوش کنید ؟ نرجس:وااااای !وااااااااااااااااااااااای!!! چقدر معذرت خواهی کرد ایول مریم خانوم ، ایول بابا ،مگه فقط خودش بتونه کنترلت کنه سعید کف سالن ولو شده بود و داشت قش میکرد فرشید:پاشو ،پاشو ،جمع کن خودتو مرد گنده ؛سن بابا بزرگمو داره ؛اگه تا سه ثانیه دیگه بلند نشی میگم که اون روز زینب بهت زنگ زده بود چیکار میکردی نگو نه که صدای ضبط شدت هم هست سریع خودشو جمع کرد و دهن دو متریش رو بست فرشید:نرجس خانوم شما هم تازه یه روز نشده اومدی ، وگرنه میدونستم چی کار کنم باهات الانم فرمایشت چی بود ؟ فقط فضولی تو مکالمه مردم ؟ نرجس:ببین آقا فرشید ، با من درست حرف بزن و گرنه بد میشه برات هااا بعدشم اینجور که شما گفتی من کار اصلی ام یادم رفت و الان دارم فکر میکنم که زینب کیه و آقا سعید چی کار کرده فرشید:نمیگم تا چشت دراد نرجس:پر رو ،بی فرهنگ سریع رفتم سمت اتاق آقا محمد و گفتم که مریم مریضه و گفت میتونم برم ببرمش دکتر چند ساعت بعد :واقعا دکتر:بله آقا، تبریک میگم،شما صاحب فرزند شدید مریم:ف...فرشید ، فرشیییییید ،واااای ،خدایا فرشید :ممنون خانم دکتر دارو هارو گرفتم و سوار ماشین شدم مریم سرش رو چسپونده بود به شیشه و گریه میکرد باهاش حرف نزدم و رفتم سمت خونه گرفتمش خونه و ۳ کیلو شیرینی خریدم و به سمت اداره به راه افتادم چند دقیقه بعد: فرشید:سلام آقا محمد:سلام فرشید خان چه خبر ،این چیه ؟ فرشید:آقا بفرمایید،دهنتون رو شیرین کنید محمد:به چه مناسبت ؟ فرشید:بابا شدنم منتظر جواب نشدم و رفتم بیرون به سمت میز سعید. گفتم :به به داداش سعید ،بیا دهنتو شیرین کن برادر سعید:نمک ؛شیرینی چی هست فرشید:بابا شدنم سعید:مبارکهههههه داداششششششششششش فرشید:نوش جان رفتم پیش نرجس و نرگس و بهشون تارف کردم گفتم :شیرینی بابا شدنمه و اونا بهم تبریک گفتن خواستم بیام که یه چیزی یادم اومد برگشتم و به نرجس گفتم:بابت حرفام معذرت میخواهم بعدش سریع دور شدم که آقا محمد صدام کرد و گفت ... پ.ن:اینم از این پ.ن۲:شاد باشید همیشه ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: پس چرا رفتی آقا جان؟صبر کن شاید خواستم چیزی بهت بگم چش قشنگ کی بودی ؟ خدا نکنه بچت مثل خودت بشه مگه من چمه ؟ ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی✨ 🖇🌻 فرشید داشت بابا میشد ؟ وای ، هنوز تو شوک بودم که فرشید عین برق رفت بیرون چش شد یهو؟ ناراحته؟ عه دارم چی میگم با خودم مگه میشه ناراحت باشه رفتم پایین دنبالش صداش کردم برگشت بابا خیلی شاد بود ؛من فکرم تا کجا رفت گفتم محمد: پس چرا رفتی آقا جان؟ صبر کن شاید خواستم چیزی بهت بگم فرشید: ببخشید آقا خیلی ذوق دارم بفرمایید ! محمد:اول که مبارک باشه ،دوم که بابت شیرینی ممنون ،و سوم هم این که پسره یا دختر ؟ فرشید:اول که ممنون آقا،دوم که نوش جان، و سوم هم که معلوم نی من برم به بقیه بچه ها شیرینی بدم محمد:برو ،برو رفتم سمت رسول داشت با علی سایبری و داوود حرف میزد جلو رفتم و سلام کردم و رسول گفت رسول:سلام چش قشنگ داوود:چش قشنگ کی بودی ؟ فرشید:هر هر هر ؛منو باش برا آقایون شیرینی آوردم علی :به به به ،چه مناسبت فرشید:الکی صابون به دلت نزن که نمیدم رسول:عه فرشید ،لوس نشو داوود: آقا من همین الان بگم غلط کردم ،دست از سر من بردارید فرشید:مناسبتش رو نمیگم که قراره بابا بشم ، عه گفتم رسول :بهههههههه ، به مبارکا به مبارکا داداش شادمون کردی ،بده من اون شیرینی رو ، بدو بدو ، دِ بدش من فرشید:آها فکر کردی یادم رفت که قبلش چی بهم گفتی ؟ داوود:مباااااارکههههه ،من که کنار کشیدم قبلش ، بده من اون شیرینی رو علی:عه آقا زشته ، فرشید جان داداش مبارکه، انشالله سلامت باشه در سایه پدر و مادرش ،فقط خدا نکنه بچت مثل خودت بشه فرشید:دِ ، مگه من چمه؟ رسول:چت نیست داوود:این عکس تو مانیتور چقدر قشنگه،عکاسش کیه ؟ علی:داوود بحث عوض نکن فرشید:بسه ،بسه، هر کدوم شرینی بردارید وقت حرف زدن با شما ها رو ندارم ، یه مشت بچه که هنوز حتی ازدواج هم نکردن داوود :عه من قصدش رو دارم ، خانوم خوب نی رسول:کی زن میگیره ، خودت علاف کردی فرشید:رسول یادت باشه چی گفتی هاااا رسول:تو نگران نشو، یادم میمونه فرشید:برو بابا ، کور ۴ چشم ، کی به تو زن میده ، داوود تو هم که کلا یه دختری ببینتت میگه این بچه ابتدایی کیه ریش داره بس که کوچولویی ، جو جو ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ جوجو‌ ‌ ‌ یه وقت گمی نشی تو اتاقت بگردن لای فرش ها پیدات کنن داوود: %#! $& فرشید :من چیزی نشنیدم رسول تو شنیدی؟ رسول:نه علی تو چی ؟ علی :نچ ، نچ داوود: برید بابا از شما ها باید دور بود ، دیدار به قیامت داشتم میرفتم که دیدم نرجس خانوم داره میاد ، اولش ترسیدم ، ولی وقتی با مهربونی بهم سلام کرد و حالمو پرسید شکه شدم وای ، بهم سلام کرد چه عجب مهربون شده رفتم سر میزم که کنار میز نرگس خانم بود بهم سلام کرد و منم جوابش رو دادم پ.ن:عاشق داوودم ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند : آره بابا جون شب میام حواستون باشه ، دیگه تکرار نکنما🗣 ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م