eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
269 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ از سر کار برگشتم و داشتم با مقداد از خیابان رد میشدم ، مقداد جلو تر از من رفت و در ماشین رو زد . به وسط خیابان که رسیدم یه ماشین از پشت کوبید بهم و بعد تاریکی مطلق ... با دیدن نیما که سه متر پرت شد هوا و افتاد وسط خیابان قلبم برای چند دقیقه وایساد و چهره نرگس خانم اومد جلوی چشمم ! چه بلایی سر اون صورت خندان میومد اگه بعد اون همه سختی الان برادرش رو هم از دست میداد ! به سمت نیما دویدم . اون ماشین فرار کرد و جمعیت همه دور نیما جمع شده بودن . رفتم نزدیک و بلندش کردم. بعد از ۳ دقیقه آمبولانس اومد و نیما رو برد بیمارستان دی. منم تنها کاری که می تونستم انجام بدم این بود که .... به خونواده اش خبر بدم . با هزار تا این دل و اون دل بالاخره زنگ رو زدم . روز پنجم بود که خونه بودم . بی حوصله منتظر رسیدن نیما بودم که زنگ رو زدن . با ذوق طرف آیفون رفتم و با دیدن چهره اون پسره مقداد پنچر شدم. نرگس:بله ؟ مقداد:سلام ....نرگس خانم حال شما خوبه ؟ نرگس: ممنون مقداد:میشه.....چند لحظه ..... بیاید دم در ؟ نرگس:باشه آیفون رو گرفتم و چادرم رو پوشیدم . به این فکر میکردم که چقدر قشنگ حرف میزنه ! بازم بین حرف زدنش مکث میکرد . با لبخند در رو باز کردم و با دیدن لباس خونی آقا مقداد گفتم نرگس:سلام ، چی شده !😶 مقداد:سلام .... نرگس خانم آماده بشید ..... بریم. نرگس:کجا ! مقداد: تعریف میکنم .....براتون شما حاضر کنید ، منتظرم. نرگس:ب.باشه رفتم داخل و سریع حاضر شدم ، تو دلم میگفتم یه اتفاقی افتاده که لباس آقا مقداد خونی و .... از داخل کمد نیما یه پیراهن برداشتم و رفتم دم در . نرگس:من که نمیدونم چی شده ولی این رو بگیرید بپوشید ، لباستون.... مقداد:ممنون . بعد رفت داخل خونه و منم بیرون منتظر بودم . بعد ۲ دقیقه اومد بیرون و از در ماشین یه نایلون بیرون اورد و لباس خونیش رو داخلش گذاشت. سوار شدیم و حرکت کرد. نرگس:نمی خواهید بگید چی شده و کجا میریم !؟ مقداد:راستش....نیما.....تصادف کرده . نرگس:چی !!!!!!! مقداد:حالش خوب بود فقط .... بردنش بیمارستان دی منم اومدم دنبال شما....هرچی باشه برادرتونه . نرگس:یا ابوالفضل یه بار از مون گرفتیش دوباره تکرار نشه !!! صدای گریه نرگس خانم شده بود آوای ماشین . دلم داشت کباب میشد . نمیدونم چطوری رسیدم به بیمارستان . نرگس خانم به سمت در پرواز میکرد و منم بدو بدو خودم رو بهش رسوندم . به سمت پذیرش رفتیم. اتاقش رو خواستیم و پرستار گفت اتاق عمل هستن . ۳ ساعت بعد در اتاق عمل نشسته بودیم و خیره به در . نرگس خانم مثل مرده ها شده بود . رفتم دوتا ساندویچ مخصوص گرفتم و برگشتم و گفتم مقداد:نگران نباشید خوب میشه ، این رو بگیرد فکر کنم فشارتون افتاده باشه ! نرگس:نمیخواهم ممنون. مقداد: نمیشه که ! ببیند ... چی میگن ایرانیا .... ام ....اها .... من به برادرتون قول دادم مواظب شما باشم ....اینو بخورید . نرگس:دست شما درد نکنه . به زور چند گاز از ساندویچ خورد و منم که اصلا میل نداشتم !!! بعد از ۴ ساعت بالاخره دکتر اومد بیرون . دکتر:همراه بیمار ؟ مقداد:ما هستیم . دکتر: عمل خوبی بود ولی هوشیاری بیمار پایینه ، امکان ملاقات نیست چون ممکنه بره تو کما . مقداد:ممنون آقای دکتر . بعدش رفت . نرگس خانم روی زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن . گوشی نیما رو از جیبم بیرون اوردم و داخل مخاطبین اضطراری به دنبال شماره اون یکی خواهرش گشتم. نوشته بود عزیز داداش(نرگس بانو) عزیز داداش(نرجس بانو) شماره نرجس خانم رو گرفتم و بعد از چند بوق جواب داد.... پ.ن:چم..نیما💔✨ ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: یا حسین این چه بلائی بود به زنش چی بگیم ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م