مجید نوروزی توی بازار بهم میگه هم کارم میشی؟😍😍
---------
چه پیشنهاد خوبی حتما قبول کن😍😍🌈
وحید رهبانی تو هواپیما میگه همکارم میشی😍😍😍 ایشالا قسمت بشه🤣🤣
------
🌈😍انشاالله🤲🏻
یک سوال مجید نوروزی به غیر خودش خواهر یا برادری هم داره هر کس میدونه بگه
@Nazgol1384
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🌼فال گاندویی🌼 باتوجه به عددیکان سایز کفشت : 1:حمید متقی 🧐 2:لیلا اوتادی🧕 3:اشکان دلاوری 😁 4:عرفان
داریوش فرهنگ تو مهمونی بهم میخنده😂
بی تربیت😂❤️
هدایت شده از شَهیدْجَهادِمُغنیھِ🇱🇧♥️
چالش داریم
نوعش راندی
زمان الان
اسم. بدید
توسط مدیر
@Nazgol1384
در کانال
@Bazigaranserial
✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨
#فصل_دوم
#رمان_بی_قرار
#پارت_بیست_و_سوم
{از دید نویسنده}علی یه لبخند خشک و کوتاهی زد و بعد با اجازه آقای عبدی و محمد از اتاق بیرون رفت و یه طرف سالن شماره سه حرکت کرد و یه راس رفت سر میز سعید و دستشو گذاشت رو شونه سعید
_به سلام علی آقا ازین ورااا
علی: سلام،آقا محمد گفتن باید به یه عملیات برم که شما برام توضیح میدید قضیه از چه قراره و باید چیکار کنم
_بله همین طوره «یه صندلی آوردم و گذاشتم کنار صندلی خودم» خب علی جان بشین تا بران بگم قراره چیکار کنی ، ما برایه تو یه سند ثبت اختراع درست کردیم که ثابت میکنه که تو یه جی پی اس درست کردی که کلی ویژگی داره درصد خطای کمی داره و قابل حک نیست و...
و اما هدف کاری که قراره بکنیم ، این شرکت به نظر یک شرکت واردات لوازم الکتریکی هست ولی در واقع یه شرکت جاسوسیه و این پوشش اونا هست و البته این شرکت تحریم ها رو به راحتی میپیچونه
ما قرار با زیره نظر گرفتن این شخص به بالا دستی هاش برسیم که به پرونده ما ربط دارند ، خب سوالی داری ؟
_آم ، خب برگه ثبت اختراع من کجاست و خب من قرار چه چیزیو از اونا بخوام ؟
_به نکته خیلی خوبی اشاره کردی و نزدیک بود به کلی فراموش کنم ، تو برای درست کردن انبوه این جی پی اس نیاز به مقدار زیادی قطعاتی داری که کاربرد نظامی هم دارند که داخل یه لیستی که بهت میدیم که به اونها بدی ذکر شده و برگه ثبت اختراع رو هم آناده شد بهت میدیم، راستی یه چیزه دیگه قراره یه تکونی به لباس پوشیدنتم بدی برایه مهندس امیر شهریاری شدن
_امیر شهریاری ؟
« شناسنامه و کارت ملیی که براش با یه هویت دیگه درست کرده بودیمو از کشوی میزم دراوردم بیرون »بفرمایید امیر آقایی شهریاری
_منظورت از عوض کردن پوششم چی بود ؟
_حالا فردا میفهمی این برگه همه هم یه سری اطلاعات بیشتر در باره جی پی اس هست حتما بخون که فردا سوتی ندی
ادامه دارد ....
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😍 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_هفتاد_و_پنج #رسول رسیدم دم خونه محمد ... در زدم .. به محض
به نام خدا😄
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_هفتاد_و_شش
#رسول
نازگل بود..
$ وای خداا😍 الهی من فداش بشم رها ببین چه بزرگ شده...
٪ وای سلاااام .. آره ... یادته آخرین بار هنوز چهار دست و پا هم نمی رفت...
انقدر ذوق داشتم .. رفتم جلو .. بغلش کردم😍
انتظار داشتم غریبی کنه و گریه...
خنده خیلی کمی کرد..
$ عزیزم ... خوشگله😂
٪رسول بدش به من😍
$ برو اون ور ... ایشون تا اطلاع ثانوی بغل عموشه😂❤️ نازی بگو عمو..
• عمو🐰
$ ای جانم .. دیدی رها .. دیدی😍
٪ برو بابا .. بدش به من ...
$ عه... رها دوروز اینجاییم... بزار دست من باشه دیگه😐
رها از یه طرف میکشید ... من از یه طرف نمیدادم ..
¤ کشتید بچمو ... ولش کنین ...
علی بود...
وای خدا خیلی وقت بود ندیده بودمش...
دلم واسه اخم و لجبازی هاش...
دعواهامون...
واسه همه چی تنگ شده بود😢
$ علیک سلام😐
¤ رسول .. صب میکردی یه روز بگذره بعد سرمون خراب میشدید😂
$از دست تو😄
دستم رو انداختم دور گردنش...
اما نازگل رو ول نمیکردم...
موهای طلایی فرفری😎
$ علی خدا به دادت برسه😭
¤ چرا؟؟؟😐
$ این دختر خوشگلت رو که اگه کسی ببینه میبرتش😍
¤ بسه دیگه رسول .. این لوس بازیا رو بزار کنار😂 بده من بچمو
$ برو به هیچکس نمیدمش...
با دستای کوچولوش محکم گردنم رو چسبیده بود🤤
$ عمو جان فرار نمیکنم که یکم آروم تر خفه شدم😂
¤ 😐آره بابا .. بیا پایین عموت جنبه ابراز محبت نداره ..🤓
$ خیلی هم دارم .. فقط اینجوری که تو من رو گرفتی زنده نمی مونم که جبران کنم😂
رها اون گوشه ایستاده بود...
علی اصلا حواسش به رها نبود...
همه سرگرم نازگل شده بودیم...
یعنی نه من نه علی حرفی باهاش نمیزدیم..
بهش بر خورده بود
یه نگاه کردم به رها که سرش پایین بود...
به علی چشمک زدم..
¤ رسول میگم خوب شد رها رو با خودت از تهران نیاوردی... واگرنه الان از حسودی میترکید🤣😂
$ اتفاقا الان همینجا داره خون دل میخوره که داداشیا کیس جدید پیدا کردن😂😂
¤ عه کوشش؟؟
$ همینجاست... داره تمام نیروش رو جمع میکنه که بلایی سر نازگل نیاره..😂😂 نه عمو؟؟
نازگل فقط نگام میکرد...
٪ جمع کنین این مسخره بازی هاتونو😐
علیک سلام علی اقا..
رسیدن به خیر...
چقدر دلم براتون تنگ شده بود...
خوبی؟
میخوای من چمدونتو بیارم😒
¤ 😊ببخشید آبجی... به خدا اصلا حواسم نبود..
$ آره... میدونی رها من آنقدر جذابم علی محو من شده بود😂 مگه نه خوشگله؟
نازگل لبخند میزد ...
٪ تو هیچی نگو .. که پام به تهران برسه دارم برات..😐
¤ راست میگه دیگه رسول😬 من خودم حساب ایشون رو دارم ..
٪ شما اگه میشه حساب خودت رو داشته باش🤬
الانم اگه یکی از شما دوتا به غیرت و تیپش بر نمیخوره بیاد این کیف دانشگاه رو ازم بگیره .. دستم شکست😐
$ بزار منمیارم
¤ نه نه نه... تو حواست با نازی باشه☹️
من خودم میبرم واسه رها خانم😍
رها خیلی بی توجه از کنارمون رد شد و رفت🤪
$ من گفتم ابروش رو درست کن زدی چشمشم کور کردی😐😂
¤ چقدر عوض شده... یا خدا... خودت کمکمون کن😂
چه زود به تیپ و قبای خانم بر میخوره...
رها پشت سرش بود😂😂
$ واقعا کار زشتیه علی
¤ هع... رسول تو جدیدا خیلی حساس شدی زود به تیپت بر میخوره😮
٪ من یه تیپی نشون هر دوتا تون بدم اون سرش نا پیدا😂
رفت داخل..
¤ من دارم برات..
$ تقصیر من چیههه😂
¤ مهم نیست تقصیر کیه... ولی من دارم برای تو
$ 😂ای بابا... تو زورگو بودی ... گفتم شاید بابا شدی بهتر بشی... تازه الان زورگو ترم که شدی🤣
¤ بسه دیگه... بسه... بدو بیا بالا😆
سر نازگل رو گذاشتم رو شونم...
اما سرش رو برمیداشت...
دائم کلمه ورد زبانش بود ..
• عمو🐰🐰
$ جانم .. قربونت😂😍
• عَ مو
$ بابات کچل بشه چیه😂
• عَ مو
$ بزار حالا وقتی منم بچه دار شدم میگم یه عمویی نشون بابات بده .. صبر کن حالا😂😍
• عمو🐰
$ جان عمو... خوشگله
خیلی ذوق داشتم ...
نازگل خیلی با مزه بود...
به نام خدا😄🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_هفتاد_و_هفت
#رسول
وارد اتاق شدم ..😋🕊
☆ سلام آقا رسول منور فرموندین... میگفتیم جوجه ای .. مورچه ای چیزی قربونی میکردیم 😂
$ سلام بابا... راضی به زحمت نبودیم😂
مامان کجاست .. درچه حاله؟؟
☆ اونم تو اتاق.. الان میاد..
" سلام آقا رسول... ببخشید دیگه دختر ما هم نزاشت خستگی تون در بره... بدینش به من😊
$ سلام زن داداش.. نه بابا خودم بغلش کردم ..
به هیچکس هم نمیدم... اصلا خودش گفته چایی نمیره
• عمو🐰
$ ای بابا... علی این دخترت سوزنش گیر کرده😂
کچلمون کرد هی عمو عمو😂
باور کن تو اگه ده تا بچه داشتی الان آنقدر عمو نگفته بودن😂
• رسول این عادتشه... اول که یه کلمه رو یاد میگیره ... بعد تکرار میکنه الان بابا و ... زهرا دیگه چی بلده؟؟
" بابا.. آب... ماما.. امروزم که شما زحمت عمو رو کشیدی😊
٪ فقط میمونه عمه که خودم یادش بدم😍😂
" فک نکنم یاد بگیره😂
٪وقتی ماما رو یاد گرفته عمه رو هم یاد میگیره😂
" علی ببین .. خواهرت داره خواهر شوهر بازی در میاره ها😐😂
$ حالا بزارین دوروز اینجا باشه بفهمین من چی میکشم😂
٪ رسوووووول😐
$ راستی بابا .. محمد خیلی خیلی سلام رسوند..
گفت من سرم شلوغه بی معرفت... تو چرا زنگ نمیزنی..
☆ آره .. حالا حتما یادم بنداز زنگ بزنم ازش احوال بپرسم..
$ چشم...
چند تا از اسباب بازی های نازگل رو آوردم ..
از این عروسک های پلاستیکی که صوت داخلشون هست... با صدای صوت میخندید😂
$ الهی😍 چه قشنگ میخندی..
٪ رسول بسه دیگه بدش به من ..
$ جون رسول پیله نکن .. من به هیچکس نمیدمش😆
٪ رسول میدی یا بگیرمش..
$ اگه میتونی بگیرش😂
٪ علی .. علی رسول نازگل رو نمیده ..
خوب منم دوست دارم بغلش کنم🙂😍
¤ آقا هرکاری میکنید بچه من رو وابسته نکنیدااا.
هوایی میشه میخواد بیاد همراهتون تهران ..
من یه بار همین جنابعالی رو فرستادم تهران هفت پشتم بسه😐
٪ 😐چه قدرم خودش رو تحویل میگیره😂
مامان اومد ...
تعجب کردم...
چرا؟؟
مگه...