eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
سربازمہدے...🙂🌱 گمنام‌باشہ...😄✨ یه‌ادیت‌زیباوجذاب‌مناسب: ۱-پروفایل ۲-پس‌زمینه تقدیم شما عزیزان🙃🌸 ❗️کپی‌درشأن‌شما‌نیست‌دوست‌عزیز🙃💔 ❗️ساخت‌خودمونه‌دوستان🤞😌 ❗️تاوقتی‌فورواردهست‌چراکپی؟!☹️📲 ❗️فقط‌فورواردراضی‌هستیم🙂🤞 ~~~~~~~~~~~~~~~ ❣️ @ggaannddo
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
❗️کپی‌درشأن‌شما‌نیست‌دوست‌عزیز🙃💔 ❗️ساخت‌خودمونه‌دوستان🤞😌 ❗️تاوقتی‌فورواردهست‌چراکپی؟!☹️📲 ❗️فقط‌فورواردراضی‌هستیم🙂🤞 🌱 @ggaannddo
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
امنیت این مملکت فروشی نیست؛) پ.ن: مخصوص بگ‌گراند و استوری📲 ❗️کپی‌درشأن‌شما‌نیست‌دوست‌عزیز🙃💔 ❗️ساخت‌خودمونه‌دوستان🤞😌 ❗️تاوقتی‌فورواردهست‌چراکپی؟!☹️📲 ❗️فقط‌فورواردراضی‌هستیم🙂🤞 ~~~~~~~~~~~~~~~ 🌾 @ggaannddo
✨آغاز پارت گذاری✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ جواب دادم نرجس:بله؟ رادوین:سلام دختر دایی :) نرجس:سلام،شما؟ رادوین:رادوین هستم ، خوب هستید ؟ نرجس:ببخشید نشناختم ، الحمدلله . رادوین:نیما جان ، نرگس خانوم؟ نرجس:سلام دارن ، ببخشید شماره منو از کجا آوردید :/ ؟؟ رادوین:سخت نگیر دختر دایی ! از گوشی مامانم برداشتم . نرجس:آها ، خوب بله ، کاری دارید ؟ رادوین :نرجس خانوم میتونم امروز ببینمتون ؟ نرجس:برای چی؟ رادوین:باهاتون کار دارم . نرجس:نه وقت ندارم ، همینطوری بگید . رادوین :آخه ... باشه ... میخواستم بگم که...اگه اجازه بدید یه شب برای امر خیر مزاحم بشیم ! نرجس:چی ؟ رادوین:امر خیر ، برای شما !!! نرجس:اول اینکه خونه ما بزرگ داره که نیما هستش ، دوم اینکه خونه شما هم بزرگ داره که عمه مهتاب و پدر محترم هستن پس دلیلی نمیبینم که شما زنگ بزنی!!!، سوم اینکه من جواب دادم ، علاقه ای به ازدواج با شما ندارم ، خواهرم هم علاقه ای به ازدواج با آقا ارسلان ندارن ، چهارم اینکه دفع آخر باشه مزاحم میشی !!! رادوین:یواش برو دختر دایی. نرجس:به چه زبانی باید بگم دوست ندارم با تو ازدواج کنم؟ رادوین:ببین نرجس من دوست دارم !!! شاید ارسلان حسی به نرگس خانوم نداشته باشه ، ولی من دوست دارم ، میفهمی؟ نرجس:من بدم از تو میاد ، میفهمی ؟ رادوین:اگه لازم باشه خودمو آتیش میزنم برات !!! نرجس:بس کن لطفا ، خدا حا... نزاشت بقیه حرفم رو بزنم و گفت رادوین:به قرآن خودمو میکشم نرجس ، ببین کی گفتم!!! بعد قط کرد !!! بغض کرده بودم ، با این جمله آخر بد به هم ریخته بودم !!! نیما اومد داخل و گفت نیما: چی شده آجی؟چرا بغض کردی ؟چرا داد میزدی؟ نرجس:ه..هیچ...هیچی!!! اومد و بغلم کرد بعد گفت نیما: چی شده فدات شم ؟ گوشی داخل دستم رو که دید گرفتش ، از شانس بد من قفل نبود :/ وقتی شماره رو دید گفت نیما:اینکه شماره رادوینه !!! باز چیزی گفتن ؟ نرجس:گفت ... گفت اگه باهاش ازدواج نکنم خودشو میکشه !!! با گفتن این جمله آخر بغضم شکست . اگه راست میگفت چی ؟ اگه خودشو میکشت چی ؟ اون وقت همه میگن تقصیر منه !!! افکارم رو بلند گفتم !!! نیما:دروغ میگه بابا تو هم باورت شده ! کی میاد خودشو بکشه اونم برای تو ! با این حرفش آتیشی شدم و گفتم نرجس:آقا محمد هم به توی دیلاق دختر نمیده ، خیالت تخت ! حس کردم ناراحت شد ! ولی هیچی نگفت . ادامه دادم نرجس:چی کار کنم ؟ نیما: امروز میرم خونشون و باهاشون حرف میزنم ، بهشون میگم که نظرات شما چیه . نرجس:ما بهشون گفتیم نظرمون چیه ، ولی کو گوش شنوا؟ نیما:خورت رو درگیر نکن ، درستش میکنم . نرجس:ممنون . بعد بلند شد و رفت بیرون . منم همونطور که قول دادم خودم رو درگیر نکردم ، یه آهنگ بی کلام ملایم پلی کردم و دراز کشیدم رو تخت و لذت بردم و خدا رو بابت داشتن چنین داداش گلی شکر کردم . پ.ن:چه خوبه آدم برادری مثل نیما داشته باشه! ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: از پسرت بپرس عین سگ میپره پاچه آدم رو میگیره!!! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
استوری بهار عسگری
『حـَلـٓیڣؖ❥』
هم اکنون ، کربلا 😍🖇💔
✨☺️Hi😁❤️
🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'🚓💣' - - بیریتانیا‌ی‌کبیر😂😂😆 ایناهنوز‌تو‌صدسال‌پیش‌زندگی‌میکنن.. - - 🚓⃟💣¦⇢ 🚓⃟💣¦⇢ _ _ _ ____𑁍____ _ _ _ 「‌‌🇮🇷"•➜ @Gando2_1400
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت شوخی☹️😂 اینادیگه‌کین که‌با ابهتی که فرمانده رحیم داره توبحث های جدی هم شوخی میکنن😐😂 . "بچه‌های‌گروهان‌بلال" . 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 من مرررگگگ😂😂😂😂😂
😂❤️😭 چندی دیگر
😂چطورین انرژی مثبتا؟!
😐چرا آنقدر ترک میکنین😐 خو دلیل بگین... واس خاطر مدرسه؟؟ واس خاطر درس؟؟ فعالیت کم؟ فعالیت زیاد؟؟ نارضایتی😐.... خو آدم میخوره تو روحیش... صبح ۶۶۵... ظهر ۶۶۳... عصر ۶۶۰😐😐😐 اینجوری باشه دیگه انگیزه ای نمی مونه!!!!!!! از ما گفتن😁✨
😉✨برم برا رمان.... برگردم اگه ۶۶۵ بودیم میرم سراغ پارت ۲😄🦋..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هشتاد_و_هفت #رها کنار قاب عکس و خطاطی های اتاق ایستاد..
به نام خدا سه روز بعد از خواستگاری عقد موقت... یا همون صیغه محرمیتی خوندیم... فقط برای این که .. برای آشنایی و صحبت راحت تر باشیم.. مدت عقد هم ۳ ماه بود... برای اولین بار دریا و رها خانم رو رسوندم دانشگاه... رفتم سر کار... به محض ورود رفتم سراغ فرشید.... این چند روز سرم شلوغ بود... زیاد نتونستم رو پرونده کار کنم... دعا دعا میکردم... که به چیزی رسیده باشه... &، سلام... جوابی نشنیدم... رفتم جلو.. سرش رو میز ... خواب رفته بود.. & فرشید... های... فرشید.. پاشو.. ÷ سلام.... &خوبی؟؟؟ ÷ کی اومدی؟؟ & همین حالا... چشم های قرمز پف کرده... سر و صورت زرد رنگ.. و موهای به هم ریختش... داد میزد که چند روزه نخوابیده... یعنی واقعا آنقدر این چند روز که من نبودم.. فشار کاری روش بوده؟؟؟ نگرانش بودم... برای اولین بار نگران فرشید... معمولا من و رسول شیفت شب میگرفتیم... این چند روز با نبودن من و کم اومدن رسول... معلوم بود حسابی کارای سنگین به دوش گرفتن... & من هستم آقا فرشید.. برو استراحت کن... ÷ ن... خودم ... .. خودم... خودم هستم & پاشو .. حالت خوب نیست.. برو استراحت کن.. صدای دیلنگ لپ تاپ اومد... چشماش رو ریز کرد... ÷ دمش گرم... دمتون گرم.. ایوللل... بابا مشتیااا پرید بغلم🤨 تعجب کردم... نمیفهمیدم چه خبره.. & چیه؟؟ چی شد... ÷داوود... داوود... یعنی اگه محمد بفهمه من و سعید چی کشف کردیم... فاتحه تو و اون رسول خوندس😂.... یعنی دیگه جواب سلامتونم کسی نمیده..... اون وقت من و سعید... میشیم سران سایت 😎😂... آخ... تو و رسولم صبح و شب بدو.. بدو.. که شاید به ما برسین... & او.. او... حالا چی یافتی که چشمای قرمزت یهو شد طلا؟؟؟ از جا پریدی؟؟ چی شد.. خواب بودی که ... ÷ اینجوری؟؟ اینجا... بپر بیا بالا.... & خیلی خب... الان میام... .................................. € آقا فرشید... شرمنده کردی!!!! کار گروهیه؟؟؟ ÷ بله آقا😄 با اجازتون... البته من و سعییید😉 € شما و سعید؟؟ ÷ بعله... $ بفرما... این همه راه... بکوب.. برو فرانسه.. تو شهر پاریس... به بدبختی اطلاعات به دست بیار... اون وقت خوش خوش و اطلاعات یافتنش مال کی باشه خوبه آقا داوود؟؟؟ & سعید و فرشید😒😐😲 $ قربون ادم چیز فهم🙄🤗 ₩ دقت کردین این دو شخص از وقتی که قومیت باهم پیدا کردن چه هوا همو دارن؟؟؟ عه عه عه... همین داوود تا دوروز پیش سایه استاد رسولو میزد... الان ببین چه دفاعی میکنه😵😬😅😂 ÷ بله دیگه‌... بالاخره طبیعیه... بایدم هوای برادر زنش رو داشته باشه... € بچه هااا😕 چند بار تکرار کنم اینجا جای این بحث و کنایه ها نیست.... $ منم همینو میگ... € رسول😐 $ چشم آقا... €، خب فرشید.. خودت به طور خلاصه... خ یبلی خلاصه... معرفی کن... ÷ محسن رستگاری... بردرزاده یکی از مسئولین رده بالا.... € صبر کن...رستگار... رستگاری... رس... آهان... رستگاری... عضو کمیسیون اقتصادی.... □ امکان نداره... ایشون ک... € ن امیر... ما پرونده های کمی راجب این آقازاده ها نداشتیم.... ولی یادتون نره... در برابر قانون همه یکسانند... تفاووتی نداره... که یه کشاورز باشه... یه وزیر ... یه دکتر... یه آقازاده... یا حتی... یه مامور امنیتی... ÷ و از اونجایی که اطلاعات مهمی رو هم راجب صنایع مادر و مبادلات پولی و صنعتی ایران داشته.... ممکن نیست خودش بی خبر باشه... یعنی خود رستگاری‌... $ ایوولللل... دمتون گرم... عجب چیزی کشف کردید🤩 € بچه هااا... حواسا جمع... از امروز به بعد... شیفتی... ت.م .... حواس کامل!!! به هیچ عنوان.... نباید... به هیچ عنوان نباید گمش کنیم.... هع... فقط خدا میدونه چند تا جوون همینجوری بیکار شدن.... ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ حواستو جمع کن.... مهمه حتما.... زیاد اهمیتی نداره..... هیچ فرقی نداره... دستگیرش کنید...