عشقا سلام
دنبال کانالی میگردی که چالش پستی زیاد داشته
باشه🍓
خوب من یه کانال سراغ دارم
اسم کیوتش
🍓چالش توت فرنگی
@gvusbio
اگر سوالی هم داشتید به صورت ناشناس از مدیر بپرس🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
https://harfeto.timefriend.net/16240349670690
به نام خدا😄🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه_و_یکم
#رها
با زنگ زدن رسول خیالم راحت شد...
بالاخره یه نفس راحت کشیدم ..😓
رو مبل جلو تلویزیون دراز کشیدم...
دریا با یه کاسه پفیلا اومد طرفم؛؛😐
٪ یه وقت بد نگذره🙄
* نه ممنون ... همه چی خوبه... هیچیم که تو این یخچالتون نداشتین😬 لااقل از برق بکشید به عنوان کمدی،دراوری چیزی ازش استفاده کنین😂
والا😀
٪ الان فقط ۱ اتاق رسول رو نگشتی که اونم درش قفل بود ... واگرنه اونجام میرفتی😂
میخوای برو تو انباری هم یه سر بزن🤪
* خیلی خوب بابا.. گدا😆 خودت گفتی خونه خودته راحت باش .. منم راحتم😂
٪ خود کرده را تدبیر نیست😐!!
خودم کردم که لعنت بر خودم باد😬
* ماشالا... طبع شعری هم که داری... کمر خدابیامرز سعدی شکست با این اشعارت😂
٪ پاشو جمع کن خودتو😂... به جای این کارا بیا برو زنگ بزن .. پیتزا سفارش بده ... دو دقیقه دیگه شب میشه😀
* اه اه... نکنه تو عین مادربزرگا سر شب شام میخوری🤣
٪😑اگر منظورت از سر شب ساعت ۱۰ آره😂
بعدشم تو الان سفارش بدی تا اون از این همه ترافیک رد بشه و پیتزا رو آماده کنه و تحویل بده ... اوووه... شده ساعت ۱۱
* خیلی خوب... اتفاقا یه جای خوب سراغ دارم .
اول میرم یه چرخی تو اتاقت بزنم ... بعد زنگ میزنم😄
٪ خیلی خوبببب😐😐😐
دریا رفت دنبال کارش...
اما من هنوز تو فکر اون راننده بودم... همون ... چی بود اسمش... آقا محسن ... آهان....
مطمئن بودم یه جایی دیدمش ... شاید ... شاید شبیه یکیه ... نمیدونم ... به هرحال اینکه رسول یه رفیق توی آژانس داشته باشه با عقلم جور در نمیومد...
آخه آقا محمد بهش به خاطر اهمیت کارش نمی ذاشت با هر کسی رفت و آمد داشته باشه....
اون خانم هم یه بار اسم رسول رو برد... اون فقط یه مسافره... از کجا میدونست....
نکنه رسول سرم شیره مالیده...
حسابی ذهنم در گیر بود ...
* زنگ زدم😎
٪ خب ... چی سفارش دادی🤓
* توافقمون رو پیتزا بود دیگه ... منم دوتا مخصوص سفارش دادم ... با نوشابه😎
٪ ایول ... خل و چل خودمی😂
* ممنون واقعاااا😐😐😐
٪ خب ... حالا فیلم چی ببینیم🙄؟؟
* خودم دوتا توپش رو روی یه فلش دارم😜
تاحالا داوود نذاشته ببینم😐😐
میگه خیالاتی میشی میوفتی رو دستم😂
ولی من میخوام ببینم😀
٪ خیلی خوب ... من میرم تو اتاق یه نگاهی رو درسا بندازم... کاری داشتی صدام کن😀
* باشه ... برو عزیزم
به نام خدا😇❤️
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه_و_دوم
#رسول
از وقتی کپی تماس هام رو توی ایمیل های رئوف دیدم خیلی بهم ریختم ...
چرا آخه... تماس های بی پاسخ من چه اهمیتی باید برای اونا داشته باشه... اصن از کجا تونستن من رو شناسایی کنن....
هزار تا سوال ذهنم رو درگیر کرده بود ...
تو فکر بودم ...
آقا محمد اومد پای سیستم
€ چیه رسول چته؟؟
$ نگرانم..
،€ نگران چی رسوللل؟؟؟ من که بهت گفتم ...
با این کپی تماس هات و.... اینجور چیزای پیش پا افتاده ینی تقریبا به غیر از یه اسم و یه شماره چیز دیگه ای ازت ندارن...
$ نگران خودم نیستم ... نگران رهام ... میترسم شمارش رو پیدا کنن ... ردش رو بزنن .. بلایی سرش بیاد...
€ عه... رسول ... اانقدر نفوس بد نزن... بچه ها خونه رو تحت نظر دارن... سنسور و دوربین وصله .... اگر اصلحه نزدیک خونه بشه آجیر میکشه ... اینم بهت بگم ... از این به بعد نباید اصلحه رو خونه ببری ... اگر هم میخوای ببری باید خشابش رو خالی کنی ... به ترکش های توش ،، سنسور حساسه ... ترکش هاش رو بزار توی سه تا پلاستیک مشکی ...
خودش هم دور باشه...
واگرنه اصلحه نمیتونی همراهت داشته باشی...
انقدر هم نگران نباش...
همه چی حل میشه
$ باشه آقا... خدا کنه همین جوری باشه که شما میگین...😊
€ به کارت برس ... کمک خاصتی تا علی هست بهش بگو ... بیکاره داره تو اداره ول میچرخه😄
٪ چشم .. رو چشم😁🌹
......
چند ساعت گذشت ... دیگه شب شده بود...
امشب دریا خانم پیش رها بود....
ولی بازم نگران بودم...
نگران هر دو شون ....
بیشتر هم نگران رها.......
اما بالاخره دریا خانم هم آبجی رفیقم بود... عین خواهر خودم ....
ولی نمیدونم چرا دلم بیشتر برای رها شور میزد..
به سمت اتاق آقا محمد رفتم ...
$ آقا... یه خواهشی داشتم..
€ چیه رسول ...
$ میشه پسورد سنسور های صوتی رو وارد کنین؟؟؟ این دفعه واقعا نگرانم
€ شرط داره😌 اول اینکه داوود هم باشه ... بالاخره همونطور که تو صدای اونارو میشنوی اونم حق داره صدای خواهرش رو بشنوه ...
دوم اینکه مسخره بازی در نیارین😐
خودمم میام😒
$ چشم آقا... پس تا من داوود رو صدا میکنم بیایین...
€ باشه .. الان میام ..
از اینکه توی اداره کار شخصی انجام بدم زیاد خوشم نمیومد... جلوه خوبی هم نداشت ... اما چاره دیگه ای نداشتم ...
دل نگران بودم ...
$ داوود ... داوود کجایی؟؟
& اینجام رسول ... اینجا ... چیه چی کار داری!!.
$ پاشو بیا ...
اومد جلو..
& چیه ؟؟ باز میخوای ادا اطوار در بیاری؟؟
من یکی دیگه نیستما😊
$ نه بابا ... دلم شور میزنه ... آقا محمد میخواد سانسور صوتی رو وصل کنه ... گفته تو هم باید باشی😐
& خیلی خوب ...
آقا محمد اومد...
صندلی هارو برگردوند..
$ اه .. آقاااا😢
€ حرف نباشه .. صبر کن آهان ... برگردین... اسپیکرا وصلن... یکی رو هم به من بدین ...
$ چشم ...
سر و صدای وحشتناکی بود...
به نظر میومد واقعی نباشن...
یه دفع صدای جیغ بلندی اومد...
خیلی ترسیدم ...
€ این صدای جیغ رها و دریا نیست😳
& یا ابالفضل.... وای خدا .. چی شده
انقدر هول شده بودم که اصلا تو فکر این نبودم شاید وضعشون مناسب نباشه .... صدای جیغ همچنان میومد ... دوربین هارو وصل کردم ...
خدا رو شکر وضع دو تا شون مناسب و پوشیده بود....
دقت کردم ...
$ اینا که چیزیشون نیس... واس چی جیغ میکشن ..
€ چمیدونم ... شاید ترسیدن... ینی چی شده
داوود یه خنده ای کرد😐
$ واس چی میخندی؟؟
& کار دریاس😂
$ ینی چی؟؟
& بابا مگه نمیبینی تلویزیون روشنه؟؟
دریا فیلم ترسناک گرفته بود... نذاشتم ببینه...
حالا از فرصت استفاده کرده.... دارن باهم فیلم ترسناک میبینن... واسه همینم جیغ میکشیدن😐😂
آقا محمد هم خندش گرفته بود😂
€ دیدی آقا رسول ... الکی نگرانی ... اونا دارن اونجا خوش میگذرونن بعد تو هی مارو حرص بده..
$ آخیش مردم و زنده شدم ...😐 داوود جان شمام بی زحمت اطلاعاتی که در اختیار داری رو زودتر بده😐 داشتم سکته میکردما
به نام خدا🍎😃
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه_و_سوم
#رها
پیتزا هارو که آوردن نشستیم به دیدن فیلم ...
اونم چی ؟؟؟ فیلم ترسناک😮
از این فیلم بود که کلی موجودات خیالی و ترسناک توشه...
٪ جون رها بیخیال.... لااقل صداش رو کمتر کن ..
آدم وحشت میکنه☹️
* ای بابا .. تو هم چقدر میترسی.... بابا فیلمه دیگه 😄
٪ 😐خیلی خوب... ولی من بگما... تا صبح قیافه این جک و جونورا میاد تو ذهنم ... اون وقت نه خودم خواب میرم نه میزارم تو بخوابی😂
* حالا تو بزار فیلم رو ببینیم😐 تا بعد ببینیم چی میشه🤪
همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یه موجود واقعا ترسناک توی جنگل سر راه دختره تو فیلم سبز شد.... اومده بود جلوی دوربین.... حس میکردم داره میاد جلو😂... تا اینکه دهنش رو باز کرد..... دیگه نتونستم ملحافه رو گاز بگیرم ... حتی دریا هم ترسیده بود😉😆
دست خودم نبود .... فقط جیغ میکشیدم...
خدا رو شکر با همسایه های نزدیک به هم نبودیم😅
قلبم داشت از جا کنده میشد ....
وقتی که اروم شدم یه نگاه به دریا کردم😂
هر دو خنده مون گرفت😆
فیلم که تموم شد یه جفت کفش از کفشای رسول گذاشتم دم در😖
اخه علی همیشه میگفت وقتی مردی تو خونه نیست ... یه جوری وانبود کنم که هست ... اینجوری امنیت خونه بیشتره😦
*چی کار میکنی تو؟؟
٪ هیسسسس🤫🤫🤫🤭
* خیلی خوب ...
اومدم تو در رو بستم ...
٪ ای بابا ... چیه دنبال من راه افتادی🙁
* چی کار میکنی ... چرا کفشای آقا رسول رو گذاشتی دم در ...
٪ هیسسس.... بیا اینور بهت میگم ....
ببین داداش علی همیشه میگفت اگ ها کسی نفهمه تنهام بهتره....
* اه اه ... چقدر تو نازک نارنجی هستی رها ... ایش
٪ خدا نکشتت.... کم استرس داشتم ... با اون فیلمات داره قلبم میاد تو حلقم ... انگار دارن تو دلم رخ میشورن😱
* تو هم یه فیلم دیدی کچل کردی مارو 😂
رفتیم تو اتاق و خوابیدیم.... اگرچه مطمئن بودم خواب نمیرم ... نفهمیدیم چی شد ... که خوابم برد😀
هدایت شده از hejr | هِجـٓر
استوری های آقای نوروزی
#استاد_رسول
@gandooo313