eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
294 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_چهل_و_یک #محمد ٪ خب؟؟ موضوع چیه؟ £ موضوع؟😉 € موضوع؟؟😐
به نام خدا آقا محمد رفت داخل...😅 هووففف... عین یه عملیات برام سخت بود😂... من که نمیدونستم عملیات چجوریه😐😅 خیالاتی داشتم... ۱۰ دقیقه گذشت که رفتم داخل... آنقدر رفته بودم که نگهبانا دیگه شناخته بودن😂 ٪ مثل همیشه در حال قهوه خوردن... ببینم ... تو اینجا کارم میکنی؟؟😂😐 صدای خنده چند نفر از عقب اومد... رسول به عقب نگاهی کرد... آقا سعید و آقا فرشید بودن... اوخ.. خراب کاری کردم... ٪ خیلی بد شد؟؟😢 $ نحح😐 فقط تا چند وقت سوژه بچه هام😬🙄😓 ٪ ببخشید🤯😢 $ کارت رو بگو... اینجا چه میکنی؟؟🤓 ٪ والا با این وضعی که من اینجا میبینم من و تو دودقیقه هم نمیتونیم باهم حرف بزنیم... ₩ اهم... فرشید جان بریم؟ $ به سلامت😐 ÷ ببخشید رها خانم🙂 استاد.. من بعدا برای شما دارم😑😙🤪 $ بفرمایید🤨 .. $ خب ... بگو... ٪ تو که حواست به من نیست.. $ گوش میکنم.. ٪ رسول .. $ بله؟؟ ٪ تو به خاطر من .. چه کارایی حاضری بکنی؟ ،دست از کار برداشت.. $ باور کنم کارت اینه🙄 ٪تفره نرو .. جواب بده.. $ خیلی کارا... ٪ به خاطر کشورت چی؟ $ انقدر بدم میاد از حاشیه رفتن.. 😐 خب عزیز من رک حرفت رو بزن.. ٪ رک رک؟؟؟ $ بله... رک .. رک.. ٪ شمسایی😐 یا ابولفضل😱 خیلی دیگه رک گفتم😩😂 دست از کار کشید ... باورم نمیشد.. خارج از انتظار لبخندی زد.. $ اهان... پس محمد بهت گفته بیای اینجا منو راضی کنی..😊 چرا از اول نگفتی؟ ٪ چ..چون.. ت..ترسیدم.. نا..ناراحت شی..😖 بلند شد رفت به طرف اتاق محمد رفت.. دوتا برگه هم دستش بود.. ٪ رسول میخوای چی کار کنی؟؟🙁 $ میخوام محمد رو بکشم😂 ٪ نهه... یعنی چی؟؟😫 $ تو چرا اینجوری شدی؟🤓 ... دارم میرم گزارش بدم... ٪ رسول الان نرو... بزار بعدن.. $ ایش.. رها برو اون ور.. کار دارم.😐 ٪ باشه رفت بالا و اومد.. ٪ رسول رضایت میدی؟؟؟ $ شرطم رو به محمد گفتم... اونم قبول کرد.. ٪ واقعا؟؟🤪 $اره😐
اون پشتای صحنه😃🙈 @GandoNottostop 💝
مجید چون خیلی توی عملیات موثره اماده نیس😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 @GandoNottostop 🖤🌹
『حـَلـٓیڣؖ❥』
ببین کاراتو 😂😂
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا🙋‍♀️ امروز ازاولین روزتنهاشدنم میگم براتون. زمانی که هیچ کس غیر ازخداهمراه من نبود روزهایی که بلاتکلیف بودم که آخرش چی میشه؟ من با درآمد ناچیزی که داشتم نمیتونستم خونه اجاره کنم.ساکن پانسیون(خوابگاه)شدم و هم اتاقیه چندتا دختر جوون شدم. شرایط خوابگاه خیلی سخت بود اما نمیتونستم برگردم اصفهان و با پدرو مادرم زندگی کنم چون دیگه از همه چیز دل کنده بودم.باید تنها میبودم تا خودمو پیدا کنم. تکلیفم رو باخودم مشخص کنم و یه تصمیم جدی واسه ادامه ی زندگی میگرفتم. اوایلش سخت بوداماکم کم عادت کردم،هرازگاهی اجرای استیج میرفتم وحقوقم کم بودوبرای زندگی و روزمرگی کافی نبود.باخانواده ام‌تلفنی دراتباط بودم و فقط برای دیدن امیر علی میرفتم اصفهان. زمانی که رفتم خوابگاه به همه گفتم مجردم. دلم‌میخواست گذشته ام رو محو کنم دلم میخواست یه آدمه دیگه باشم بی هویت .بی نام و نشون. دلم‌میخواست عین اون دخترایی باشم که دیگه شده بودند رفیقم .ازشون یادگرفتم که اگه میخوای تواین گرگ بازار نبازی باید مثل شیر قوی باشی.باید به کسی رو ندی باید بتونی حقتو بگیری و خیلی باید هایِ دیگه!سخت بود اماشدو تونستم.گاهی تنها گاهی بادوستای اتاق ۲۰۳ که شده بودخونه ی امن من میرفتیم تهران گردی.جاهایی که خیلی دلم میخواست از نزدیک ببینم! به تنهایی عادت کردم اما دلم پیش پسرم بودهرجامیرفتم میگفتم کاش بود و ... قسمت اول ادامه دارد ...❤️ کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌ فقط و فقط فوروارد ✅ @GandoNottostop