eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
ناراحتی از ایران برو😐
ناراحتی جمع کن از ایران برو 😂😂 ولی خدایی برن کی به کیه الان ما بدون اشکان نمی تونیم به زندگی ادامه بدیم؟؟😅
دوستان عزیز ۲ پارت تایپ شده و الان ارسال میشه 🌿🖇⭐️🍄🌸 💕آغاز پارت گذاری 💕
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ ولی ما هنوز بچه بودیم . از در که اومد داخل گفت سلام عروسای گلم :( خدا خدا میکردم که پسر عمه ها نباشن ! پسراشون ارسلان و رادوین بودن . رادوین و ارسلان پزشک بودن. از شانس بد من اون دوتا هم امشب اومده بودن. همه جمع بودیم یکم که حرف زدیم ما و دخترا رفتیم که سفره بندازیم. تنها رفتار بد رادوین و ارسلان این بود که تیپشون خوب نبود. یعنی از این مد روزی ها بود !منم خوشم نمیامد. سفره که انداختیم نرجس گفت بفرمائید سر سفره. همه میگفتن به به چه دست پختی ! عمه گفت: یقینا به مادرتون بردید ! ما هم گفتیم نوش جان . حدودا ۴۵ دقیقه طول کشید که همه خوردن . داشتیم سفره رو جمع میکردیم که عمه ها گفتن:شما دخترا دست نزنید بزارید پسرا هم یه خودی نشون بدن! ما هم از خدا خواسته کنار کشیدیم ! پسرا شروع کردن به جمع کردن ، ظرف ها رو هم شستن :) آخ فدای داداش گلم بشم که انقدر خاکی و زرنگه . کل پسرا رو کنترل میکرد و به همشون دستور میداد. مهو تماشای قد و بالای داداش عزیزم بودم که ناگهان خنده کوچکی اومد رو لبم. عمه مهتاب در گوشم گفت: مهتاب:نظرت درباره ارسلان چیه؟ نرگس:جان!؟ مهتاب:گفتم نظرت درباره ارسلان چیه؟ نرگس:من اصلا به آقا ارسلان نگاه نمیکنم ! دارم برای داداش نیمام ذوق میکنم! مهتاب:همه اولش همینو میگن! منظورش چی بود؟ یعنی من عاشق ارسلانم! اینا با خودشون چی فکر کردن ؟ به نرجس نگاه کردم که محو حرف زدن با دختر عمو هام بود. دیگه کار پسرا تموم شد و اومدن و نشستن . کمی که گذشت عمه گفت: مهتاب:راستش ما امشب برای یه موضوعی اومدیم اینجا ، ما گفتیم بزاریم یک سالی از رفتن نیما بگذره بعد این موضوع رو بگیم ، ولی حالا که نیما جان هم هستن گفتیم که امشب این موضوع رو بیان کنیم ، درس نرگس و نرجس تموم شده ! دیگه بهونه درس هم نیست پس..‌. پ.ن:پارت بعد عصبانی شدن نیما رو داریم 😜😂 ادامه دارد..‌.🖇🌻 آنچه خواهید خواند: عمه جان شما برای خودتون یه چیزی میبافید ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ دیگه بهونه درس هم نیست پس بهتره هرچی زود تر سر و سامان بگیرن ! نیما:عمه جان میشه واضح تر بگید؟ مهتاب:من حس میکنم که نرگس و ارسلان و نرجس و رادوین برای هم مناسبن ! تازه من فهمیدم که نرگس واقعا ارسلان رو دوست داره! نیما:چی؟ نرگس راست میگه؟ نرگس:من تمام مدت داشتم داخل دلم داداشم رو تحسین میکردم و هیچ حسی به آقا ارسلان ندارم ! فکر کنم عمه اشتباه فهمیده و فکر کرده که دارم به آقا ارسلان نگاه میکنم! مهتاب:دروغ نگو نرگس! شما برای هم مناسبید و هیچ جا پسر بهتر از ارسلان نیست! نرجس:عمه جان ما هنوز سن زیادی نداریم ! مهتاب:کسی که غذاش انقدر خوب باشه و بتونه تنهایی یه مهمانی رو راه بندازه بزرگ شده ! نیما:عمه جان شما برای خودتون یه چیزی میبافید! دوست نداشتم اینطوری حرف بزنم ولی من خواهرام رو به این دوتا نمیدم! رفتار شما کاملا با ما فرق داره! مهتاب:مثل اینکه خودتو خیلی حساب کردی ! نیما ! خود پدرت هم با این موضوع موافق بود ! نیما:اون قدیم بود و الان این دوتا شازده رو ندیده بود ! مهم نظر خود نرگس و نرجسه! مهتاب:شما میخواهید به یه سپاهی شوهر کنید؟ اگه فردا همین اتفاقی که برای نیما افتاد برای شوهر شما هم بیوفته چی؟ نیما شانس داشت ، ولی اون وقت شما دوتا بیوه میشید و دیگه کسی نگاهتون هم نمیکنه ! نرجس:عمه بس کن ! اگه اینطوری بشه از ازدواج با کسایی که بهشون هیچ حسی نداریم بهتره! نرگس:من با یه پزشک ازدواج نمیکنم! من میخواهم مرد خونم زحمت کش باشه ، نه از صبح پشت یه میز بشینه و بنویسه. مهتاب:واقعا انتظار این حرکات رو نداشتم،مخصوص از تو نیما ! نیما:خودتون شروع کردید، دیگه دوست ندارم ادامه پیدا کنه . بعد اون اصلا در این باره حرف نزدیم و وقتی مهمونی تموم شد عمه حتی باهامون خدا حافظی هم نکرد! ولی ارسلان و رادوین مثل قبل رفتار کردند. پ.ن:غیرتی شد نیما 😜😍 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: بهش فکر نکنید ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
💕پایان پارت گذاری 💕 🌿🌸💋💛💙🧡🍄🖇⭐️🌾✨🌳❤️
اگه تا پایان امروز بشیم 《۶۰۰》 پنج پارت دیگه به همراه ۳ تا تم ارسال میشه.🌻🌾✨🌳❤️🌿💙💛🌸🖇💕⭐️ 💕
『حـَلـٓیڣؖ❥』
مگه کیه!😐 من میتونم مگه کیه
آره این استفهام انکاری بود منظورم این بود که همه میتونن بدون اون زندگی‌ کنن به جز کیسی که مامانش براش در نظر گرفته شاید اون نتونه😂😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😂😂😂 فعلا خداحافظ👋🏻
هدایت شده از پتوس!
تغدیم ب همسایه های خوبم: جیران خانوم!• 🌿 @Jeyrankhanome هیوا' 🎐 @hiivaaaa •آنشرلی• 🍃 @ane_sherli ماه خاموش 🌑 @Hiddenmoon21 خلوت...! 🍂 @khalvat_14 حرفام. 🌌 @Imtired_y آراه:) ☁️ @o_o_arah_o_o نون خامه ای! 🍹 @profiteroles من یه دخترم:) 🍇 @kjdyjvikclwfop رُزان 🌹 @RozaaN 📞 @GandoNottostop آلما 🎨 @Alma_313 سیاژ🌿 ♡ @sillagee •حُب• 🎀 @Hob_oo مُنیب. 🌼 @monib_313 یک من💛 ! @Akmano آرن=:( 🎗 @Aren_Aren سالمندِدرون 👁 @salmand_droon و در آخر خودمون : پتوس! 💜 @Petos_24 و 155 تا ممبر گلم! @Petos_24
『حـَلـٓیڣؖ❥』
تغدیم ب همسایه های خوبم: جیران خانوم!• 🌿 @Jeyrankhanome هیوا' 🎐
عرررر مرسی همسایه جانااا😍😍😍 بریزید کانالشون خوشحالشون کنینن. @Petos_24
وقتی از بریتانیا به من زنگ میزنن😂😂😂 بچه ها از من خودافظ😭 الان مشکوک میشن ... اطلاعاتیا میرن تو نخم😂😂 ایش....😂 پ.ن 😂به نظر شما شارلوت میخواد به خاطر فحش هایی که بهش دادم ازم تقدیر کنهههه😐😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
واقعا بهت زنگ زدن 😳 #سرباز_مهدی_عج
😂❤️ عکسش رو که فرستادم😂 شواهد و قرائن این رو نشون میده⚡️😁
『حـَلـٓیڣؖ❥』
😂❤️ عکسش رو که فرستادم😂 شواهد و قرائن این رو نشون میده⚡️😁 #فرمانده
جواب نده میخواهن موقعیتت رو شناسایی کنن و بعد ترورت کنن😂😐 نکه خیلی شخصیت مهمی هستی 😜😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
جواب دادی؟
نه بابا... مگه دیوونه شدم😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#سرباز_مهدی_عج
شاید نوه ملکه الیزابت بود 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😍 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_چهل_و_هشت #رسول $ محسن... از تمام در و دیوارا... اتا
به نام خدا⚡️🖤 € کارتون درجه ۱ بود‌. $ ممنون.. € البته به غیر از استاد.. $ چراااااا☹️ € چون شما فقط دستور دادی.. & صحیح😢 $ صحیح؟؟؟😐 = به نکته بسیار ظریفی اشاره کردین😜 $ عه... اینجوریه آقا محسن؟ € به خاطر این کم کاری باید بریم سراغ ماموریت ویژه😶 $ ماموریت ویژه؟؟😕 € بعله.. $ من امادم... اصلا من برای همین اینجام😎😌 حالا چی هست؟؟ € پاریس... $ پاریس😳 € یه سفر به پاریس.... $ آقا من چی کارم به فرانسه؟؟؟ € بعله دیگه ... اسمش روشه... ماموریت ویژه‌.. $ آقا شما که شرایط من ردو بهتر میدونی... من الان تو این وضعیت... اصلا به صلاح نیست برم پاریسِ فرانسه.. € اتفاقا الان بهترین موقع است... $ اون وقت چرا؟؟ €چون من تشخیص میدم..♑️😐 $ بله😢 € برو خونه استراحت... خداحافظی... امشب پرواز داری.. $امشششبببب؟؟؟،🧐 € بله.. امشب🙂 $ تنهام؟ € هنوز معلوم نیست... € به سلامت😉 $ ممنون..😕 نه اینکه از سفر بدم بیاد😄 ولی تو این شرایط... تنها گذاشتن رها... واقعا به صلاحه؟ هعییی.... ₩ چطوری داش رسول.. $ وقت دنیا رو نگیر ... منم حوصله ندارم.. ₩ مطمئنی حوصله نداری؟؟؟ آخه یه خبر خوب برات دارما... $ 😑 سرکاریه.. ÷ دقیقا...😂 $ آخ... خدا.... من چه خوشبختم😫.. ₩ رسول .. وایستا بی جنبه بازی در نیار... $ بیخیال عمو... کار دارم... از اداره زدم بیرون... یادم اومد ایام امتحانات رهاست.. حتما الان خونه است😍 به سمت خونه رفتم... کلید انداختم‌.. کسی نبود... دویدم به طرف اشپزخونه تا رسیدم..... ٪عههههههه ... وایی... ای... قلبم... خدانکشتت تو از کجا پیدات شد؟ $ ای وای... تو چرا انقدر ساکتی.... نمیتونی یه تلویزیون روشن کنی آدم بفهمه خونه ای؟؟؟ ٪ شرمنده... دفعه دیگه با شما هماهنگ میکنم😐 $ عه... عه.... ببین چی کار کردی.... لیوانای عتیقه مامان رو شکستی.... ٪ 😢 خدا بگم چی کارت نکنه.... اینا رو مامان میخواست یادگار بده من که بزارم رو جهازم😩 هووففف... جهازم ناقص شد... $ 😐چه پرووو... چه بی حیا... جوری میگه انگار الان همه چیز محیاست فقط لیوان جهاز خانم مونده😂 بعدم اینا و مامان میخواست بده من نگه دارم... ٪ الان چه فرقی داره😐 مهم اینه که شکست☹️😫 $ دست نزن من خودم جمع میکنم😐 برو عقب.. ٪ اخ... یکیش رفت تو پام... تو گفتی برو عقب😣 هرچی میکشم از دست توئه.... $ بشین اونجا... الان اینا جمع میکنم شیشه رو از تو پات در میارم.... برو بشین.. ٪ ایشششششش
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا⚡️🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_چهل_و_نه #رسول € کارتون درجه ۱ بود‌. $ ممنون.. € الب
😑😢نویسنده امروز فقط ۱ پارت برای من فرستاد... شاید تا فردا وقت کنه دوباره بفرسته😛 اگه فرستاد منم تایپ میکنم😌
خط‌خوݩ‌نقطھ‌‌پایاݩ نیست🌱' بهࢪاسیدڪھ‌این..اوݪ‌بسم‌الله‌است☝️🏻♥️:) . . . ازحاج‌قاسم‌به‌ࢪهࢪواݩ‌‌وفرࢪزنداݩ . .📞 صدامو‌داࢪید؟! بچھ‌هایھ‌وقت‌سنگࢪ‌انقلاب‌ࢪو‌خالے نزاࢪید✋🏻⇩❌ https://eitaa.com/joinchat/4289790055C74330ec886 دعوٺ‌نامھ‌اے‌💌‌ا‌‌زطࢪف‌ . . . 🙃🌸