eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.4هزار دنبال‌کننده
124 عکس
210 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi
مشاهده در ایتا
دانلود
39.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچۀ تنگ مدینه، زد صدا مهدی بیا مادری بشکسته سینه، زد صدا مهدی بیا علامه امینی رحمه الله علیه می فرمایند: بعد از تحقیق های بسیار یافتم اولین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها از میان در و دیوار و آتش فرمودند این بود: « أین ولدی المهدی؟» پسرم مهدی کجایی؟ ای یادگار عترت و قرآن بیا بیا جان‌ها به لب رسیده ز هجران بیا بیا گردیده سخت گلۀ بی صاحبت اسیر در چنگ گرگ‌های بیابان بیا بیا بشنو صدای نالۀ مولا درونِ چاه تا چند چشم فاطمه گریان بیا بیا تا کی سر حسین بـه بالای نیزه‌ها؟ تا کی به خاک آن تن عریان بیا بیا تا کی کبود قامت زینب ز کعب نی؟ تا کی غریب عترت و قرآن بیا بیا تا چند دست‌های عمویت به روی خاک تا چند عمه‌هات پریشان بیا بیا سقای سر بریدۀ صحرای کربلا گوید هماره با لب عطشان بیا بیا گر بی‌ تو، صبحِ عید برآید به چشم ماست دلگیر، تو ز شام غریبان بیا بیا روز فراق، باغ و گلستان برای ما باشد سیه‌تر از شب زندان بیا بیا اشعار «میثم»‌ات شده فریاد انتظار تـا عمر او نیافته پایان بیا بیا
در تماسی که چندی پیش با شاعر و ذاکر با اخلاص اهل بیت، استاد حاج سعید خرازی داشتیم، ایشان کیفیت سرودن شعر در وصف حاج آقا ولدی را این‌گونه بیان کردند: در سفری که با حاج آقا ولدی به مشهد مقدس داشتم، شب ها که به زیارت حرم مطهر مشرف می شدند با کسب اجازه، ایشان را همراهی می کردم. یک شب به من اجازهٔ همراهی ندادند و گفتند: امشب اجازه نداری با من بیایی و باید در هتل بمانی. آن شب تنها در هتل در حالی که نگران بودم که به خاطر چه خطایی اجازهٔ همراهی نیافتم این اشعار به من الهام گردید و من کوچک ترین نقشی در سرودن آن ها نداشتم. اشعار به قلب من الهام می شد و بر کاغذ جاری می گشت. حتی بعد که می خواستم چند کلمهٔ آن را تغییر دهم دیدم نمی توانم و آن چه به من الهام شده بهتر است. هنگامی که حاج آقا ولدی از زیارت بازگشتند، قبل از هر کلام دیگری و بدون این که من چیزی گفته باشم، حاج آقا اشعار را طلب کردند و فرمودند: اشعاری را که به تو الهام فرموده اند، بده! همچنین آقای حاج سعید خرازی گفتند: حاج آقا ولدی وصیت کرده بودند که بعد از غسل، به بدنشان پیراهن مشکی بپوشانند همانگونه که عمری در مصائب سید الشهدا و اهل بیت علیهم السلام پیراهن مشکی می پوشیدند. ایشان گفتند: من در غسالخانه حضور داشتم و با چشم خود دیدم که هنگامی که می خواستند پیراهن مشکی به بدنشان بپوشانند، ایشان دست های خود را برای پوشیدن پیراهن مشکی بالا آوردند. ای جگر سوختهْ زادهٔ زهرا ولدی به عزایش نشناسی تو سر از پا ولدی به خدا حضرت صدّیقه نگاهت کرده سند نوکریت هم شده امضا ولدی بین صورت نه دو تا چشم، دو زمزم داری می خورد حسرت چشمان تو دریا ولدی ز حسین هر که بخواند ز جگر می سوزی می کنی صرخه ز عطشانی گلها ولدی روضه را می شنوی، نه؛ به یقین می بینی به من اعطا نشده دیدهُ بینا ولدی پدری آمد و بالین پسر زانو زد ذکر او بود فقط، یا ولدی یا ولدی تو دعا کن به قیامت که کسی یارم نیست دستگیری کند از من گل لیلیٰ ولدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج سعید خرازی، شاعر و ذاکر اهل بیت، بر مزار حاج آقا ولدی از حضرت اباالفضل علیه السلام می خواند. توسل به حضرت اباالفضل علیه السلام و مادر بزرگوارشان، خانم فاطمهٔ ام البنین سلام الله علیها به فرمودهٔ حاج آقا ولدی سلوک ایشان بوده است. من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم افتاده ام تنها به چنگ دشمن و آن بازوی لشگر شکن ندارم زین حال من، عدو گرفته نیرو چون قدرتی دیگر به تن ندارم شد پاره مشگ و آب ها فرو ریخت به خیمه، روی آمدن ندارم شرمنده ام اخا، چو پیشم آیی من قدرت بر پا شدن ندارم زینب مگر چشم مرا ببندد در کربلا، مادر که من ندارم پوشیده ام لباس فخر و عزت چه غم اگر که من کفن ندارم به مادرم ام البنین بگوئید: دیگر غمی ازین محن ندارم جز وصف حال عاشقان حسانا در مطلبی میل سخن ندارم شاعر : حبیب الله چایچیان
23.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچۀ تنگ مدینه، زد صدا مهدی بیا مادری بشکسته سینه، زد صدا مهدی بیا علامه امینی رحمه الله علیه می فرمایند: بعد از تحقیق های بسیار یافتم اولین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها از میان در و دیوار و آتش فرمودند این بود: « أین ولدی المهدی؟» پسرم مهدی کجایی؟ ای یادگار عترت و قرآن بیا بیا جان‌ها به لب رسیده ز هجران بیا بیا گردیده سخت گلۀ بی صاحبت اسیر در چنگ گرگ‌های بیابان بیا بیا بشنو صدای نالۀ مولا درونِ چاه تا چند چشم فاطمه گریان بیا بیا تا کی سر حسین بـه بالای نیزه‌ها؟ تا کی به خاک آن تن عریان بیا بیا تا کی کبود قامت زینب ز کعب نی؟ تا کی غریب عترت و قرآن بیا بیا تا چند دست‌های عمویت به روی خاک تا چند عمه‌هات پریشان بیا بیا سقای سر بریدۀ صحرای کربلا گوید هماره با لب عطشان بیا بیا گر بی‌ تو، صبحِ عید برآید به چشم ماست دلگیر، تو ز شام غریبان بیا بیا روز فراق، باغ و گلستان برای ما باشد سیه‌تر از شب زندان بیا بیا اشعار «میثم»‌ات شده فریاد انتظار تـا عمر او نیافته پایان بیا بیا